×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

نسبت آئین بهائی و دموکراسی ؟ ( بخش اول )

یکشنبه, 05 دی 1395 08:05 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران: آریا حق گو در مقاله ای با عنوان «مطابقت دین با عقل از منظر دیانت بهایی در پرتو نظام سیاسی دموکراتیک» در تلاش است تا میان آموزه‌ی اساسی «تطابق دین با عقل و علم» و نیز ساختار اداره ی جامعه ی بهایی از سویی و مبانی رفتار دموکراتیک نسبتی برقرار سازد و دلیلی تازه بر این ادعا اقامه کند که دیانت بهایی مطابق با مقتضیات روز بشری و از جمله مفهوم دموکراسی است. به ادعای او در میان ادیان موجود در جامعه ی بشری تنها دیانت بهایی است که با اصول دموکراسی سازگار است و دموکراسی نیز مهم‌ترین دست آٰورد انسان مدرن.

 نوشتارحاضرتلاشمی‌کندتانشاندهددلایلآریاحقگوبراینمدعاچندانمحکم و قابل اتکا نیست .

 دراین مطلب ثابت خواهیم کرد ، کهچهطورآریاحقگودرگونه‌ایدورباقیمی‌ماندوره‌آوردتلاشاونهبه برقراری «تطابق» که تنها به گونه‌ای «توجیه» ختم می‌شود. او البته خود به این شکل حل کردن مسائل علاقه‌مند است چندان که در همین مقاله می‌نویسد: «تطابق دین و عقل در دیانت بهایی دقیقا به این معنی است که دیانت بهایی باید بتواند در هر زمان و مکانی در فرآیند توجیه عقلانی تعالیم خود موفق باشد و هیچ تعلیمی در این دیانت وجود ندارد که بدون توجیه عقلانی محکوم به پذیرش باشد»[۱] .

در این نوشتار ابتدا با مرور تعاریف مختلف دموکراسی به معیارهای عینی سنجش دموکراسی و حاکمیت دموکراتیک اشاره می‌شود و بعد از آن تعریف حق گو از دموکراسی را بررسی می‌کنیم و در نهایت نشان می‌دهیم که چه گونه استدلال حق گو دچار دورباطل می‌شود. هم‌چنین خواهیم دید که چگونه آموزه‌ها و دستورات آیین بهایی با اندیشه‌ای که دموکراسی را پشتیبانی می‌کند می‌تواند ناسازگار باشد.

آریا حق گو در مقاله ای با عنوان «مطابقت دین با عقل از منظر دیانت بهایی در پرتو نظام سیاسی دموکراتیک» در تلاش است تا میان آموزه‌ی اساسی «تطابق دین با عقل و علم» و نیز ساختار اداره ی جامعه ی بهایی از سویی و مبانی رفتار دموکراتیک نسبتی برقرار سازد و دلیلی تازه بر این ادعا اقامه کند که دیانت بهایی مطابق با مقتضیات روز بشری و از جمله مفهوم دموکراسی است. به ادعای او در میان ادیان موجود در جامعه ی بشری تنها دیانت بهایی است که با اصول دموکراسی سازگار است و دموکراسی نیز مهم‌ترین دست آوردانسانمدرن است .

 نوشتارحاضرتلاش می‌کند تا نشان دهد دلایل آریا حق گو بر این مدعا چندان استوار نیست

 درزیرنشانمی‌دهمکهچهطورآریاحقگودرگونه‌ایدورباقیمی‌ماندوره‌آوردتلاشاونهبهبرقراری«تطابق»کهتنهابهگونه‌ای«توجیه»ختممی‌شود. اوالبتهخودبهاینشکلحلکردنمسائلعلاقه‌مند است چندان که در همین مقاله می‌نویسد: «تطابق دین و عقل در دیانت بهایی دقیقا به این معنی است که دیانت بهایی باید بتواند در هر زمان و مکانی در فرآیند توجیه عقلانی تعالیم خود موفق باشد و هیچ تعلیمی در این دیانت وجود ندارد که بدون توجیه عقلانی محکوم به پذیرش باشد»[۱] .

در این نوشتار ابتدا با مرور تعاریف مختلف دموکراسی به معیارهای عینی سنجش دموکراسی و حاکمیت دموکراتیک اشاره می‌شود و بعد از آن تعریف حق گو از دموکراسی را بررسی می‌کنیم و در نهایت نشان می‌دهیم که چه گونه استدلال حق گو دچار دورباطل می‌شود. هم‌چنین خواهیم دید که چگونه آموزه‌ها و دستورات آیین بهایی با اندیشه‌ای که دموکراسی را پشتیبانی می‌کند می‌تواند ناسازگار باشد.

یکم: دموکراسی، تعریف و معیارهای آن، بحثی از مبانی نظری

کلمه‌ی دموکراسی نیز مانند بسیاری دیگر از مفاهیم مهم تفکر بشری، ریشه‌ی یونانی دارد. دموکراسی ترکیبی است از دو کلمه‌ی یونانی، یکی دموس (demos) و دیگری کراتئین(kratein). دموس به معنای مردم است و کراتئین را حکومت کردن معنی کرده‌اند. بنا براین حکومت مردم به عنوان معنای تحت اللفظی دموکراسی از ریشه های یونانی آن برمی‌آید[۲]. در جریان جنگ‌های پلوپنزی، پریکلس طی خطابه‌ی مشهورش دموکراسی را چنین تبیین می‌کند: « حکومت ما دموکراسی نامیده می‌شود، زیرا که اداره‌ی آن در دست بسیار است و نه در کف اندک.»[۳]

همین جا باید بر نکته‌ای مهم تاکید کرد. باید دانست که دموکراسی شیوه و شکلی انتزاعی از حکومت نیست، بلکه برآمده از عینیت تجربه‌ی بشری است. به عبارتی بهتر دموکراسی نیز مانند باقی تجارب بشری روندی تاریخی را طی کرده و هم چنان نیز این روند ادامه دارد.

دموکراسی را در اندیشه‌ی متفکرین نمی‌توان یافت. دموکراسی شکلی از اشکال مختلف حکومت است که در طول تاریخ رخ داده است. آن چه متفکرین علوم سیاسی در تعریف دموکراسی می‌گویند، در واقع برآمده از همین تجارب تاریخی است. تجربه‌هایی که لزوما یکسان نیز نبوده‌اند. دموکراسی اشکال مختلفی را تجربه کرده است. از دولت شهرهای یونانی با دموکراسی ابتدایی تا دموکراسی‌های انتخابی امروزین، دموکراسی در شکل‌های مختلف ظاهر شده است. و مانند هر پدیده‌ی دیگری در روابط آدمیان، هم چنان روند تغییرات خود را طی می‌کند. بنابر این دانشمندان علوم سیاسی با مرور و بررسی این تجارب تاریخی، سعی کرده‌اند که این شکل از حکومت را از اشکال دیگر تمیز دهند و صفات و ویژگی‌های مشترک حکومت‌های دموکراتیک و خصلت اساسی آن‌ها را تعریف کنند. بر اساس همین خصلت اساسی و ویژگی‌های مشترک دولت‌های دموکراتیک است که می‌توان معیارهایی برای پای‌بندی دولت‌ها به دموکراسی مشخص نمود. هم چنین به پیش شرط‌ها و لوازم لازم برای برقراری دموکراسی نیز دست یافت.

کارل کوهن معتقد است که دموکراسی ناظر به دو امر است، یکی ساختارهای دموکراتیک و دیگری فرایندهای دموکراتیک.[۵] آن چه به حکومتی خصلت دموکراتیک می‌دهد در واقع جاری شدن فرآیند‌های دموکراتیک است و نه وجود صرف ساختارهای دموکراتیک. امروزه در کشورهای متعددی ساختارهای دموکراتیک حاکم‌اند اما فرآیند دموکراتیک در آن‌ها به چشم نمی‌آیند و کم یا زیاد خصلت‌های غیردموکراتیک در میان آن‌ها مشاهد می‌شود. صرف وجود پارلمان انتخابی و یا نهاد ریاست جمهوری و یا برگزاری انتخابات کافی نیست برای آن که به حکومتی خصلت دموکراتیک بدهد. نگاه کنیم به کشور‌های عربی چون مصر و یمن و پیشازامواجبهارعربیدرتماماینکشورهاهمپارلمانوجودداشتوهمریاستجمهوریوهمانتخابات. اماهیچناظریاینکشورهارادموکراتیکنمی‌دانست،چهعلیرغموجوداینساختارها،فرآینددموکراتیکدرروند حکومت آن‌ها وجود نداشت. از این نمونه امروزه بسیارند که صورت و ظاهر دموکراتیک دارند، اما روح استبداد هم‌چنان این کالبدهای به ظاهر دموکراتیک را تسخیر کرده است.

اما فرآیند‌های دموکراتیک را چگونه می‌توان سنجید؟ چه معیار یا معیارهایی برای سنجش فرآیند‌های دموکراتیک کارسازند. بنا به عقیده‌ی دیوید بیتام اگر صورت‌های مختلف دموکراسی از دولت شهرهای یونانی و جمهوری‌های رومی تا شکل‌های متاخر را بررسی کنیم و هم چنین اگر به جریان‌های اساسی نظریه پردازی در باره‌ی دموکراسی توجه کنیم و به ایده‌ها و ایدآل‌های مبارزان راه دموکراسی نظر اندازیم و نیز با توجه به مخالفت های متعدد و مختلفی که در طول تاریخ در مقابل دموکراسی صورت گرفته‌اند، «آن گاه رشته‌ای از ایده‌های نسبتا روشن ظاهر خواهد شد. دموکراسی مفهومی سیاسی است و ناظر بر تصمیمات جمعی الزام‌آور در مورد مقررات و سیاست‌های یک گروه، انجمن یا جامعه. در دموکراسی ادعا می‌شود که چنین تصمیماتی باید در معرض نظارت همه‌ی اعضای جمع، به مثابه افراد برابر، قرار گیرد و دموکراسی زمانی تحقق می‌یابد که تصمیمات عملآ به این شیوه اتخاذ شوند.»[۶]

به عبارت دیگر از نظر بیتام «دموکراسی شامل اصول به هم مرتبط نظارت همگانی و برابری سیاسی است»[۷]. این نظارت همگانی ناظر به دو بعد است. یکی آن که تمامی نهادها قابل نظارت اند. یعنی در دولت دموکراتیک هیچ نهادی نیست که نتوان بر آن نظارت کرد و دیگر آن که همه‌گان می‌توانند به این نظارت دست زنند. تمامی افراد ملت می‌توانند در امر نظارت و پرسش‌گری مشارکت کنند. هیچ کسی را نمی‌توان به بهانه‌ی نژاد، رنگ پوست، طبقه‌ی اقتصادی و اجتماعی، میزان تحصیلات، اعتقادات مذهبی و جنسیت از این امر محروم کرد و دولت دموکراتیک به تک تک شهروندان می‌باید پاسخ‌گو باشد. مطابق این معیار می‌توان سنجید که اولا یک دولت چه اندازه نظارت‌پذیر است و در ثانی چه میزان پاسخ‌گو است. پاسخ گویی یک دولت در برابر پارلمان، دادگاه‌ها و نیز جامعه‌ی مدنی و مطبوعات میزان پای بندی به معیار نظارت همگانی را مشخص می کند. اما برای آن که نظارت مشخصه‌ی همگانی خود را حفظ کند، اصل دوم مطرح می شود که برابری سیاسی است. به دیگر سخن تنها در صورتی که همه‌گان از حقوق برابر در جامعه برخوردار باشند می‌توانند از تبعات نظارت بر ارکان قدرت و متصدیان قدرت‌مند در امان بمانند.

بنابرین این دو معیار به ما امکان می دهد تا میزان پایبندی به اصول دموکراتیک را ارزیابی کنیم. با این دو معیار می‌توان سراغ مکاتب گوناگون رفت و سنجید که آموزه‌های مکتبی چه میزان با اصول دموکراتیک هم‌خوانی و هم‌پوشانی دارند. در ادامه نیز با همین دو معیار به سنجش نظرات آریا حق گو می‌رویم. با همین دو معیار می‌توان روشن کرد که ادعای دموکراتیک آیین بهایی چه میزان با اصول دموکراتیک سازگار است. آیا آموزه‌های بهایی راه را بر نظارت همگانی باز می‌کند؟ آیا برابری همگان را می‌پذیرد؟ و آیا این اصول در ساختارهای اداری جامعه‌ی بهایی که تحت حاکمیت معنوی و اداری بیت‌العدل اعظم هستند رعایت می‌شوند؟

دوم: دموکراسی در تعریف آریا حق گو: هرکسی از ظن خود شد یارمن

تعریف آریا حق گو از دموکراسی، تعریفی نخبه گرایانه است. اگر او برای تعریف دموکراسی صرفا در ابتدای مقاله و تنها به دو سه جمله‌ی غیر شفاف بسنده می‌کند، اما تاکید و پافشاری او بر مفهوم نخبه معلوم می‌کند که تصویر او از دموکراسی تصویری نخبه گرایانه است. در این تعریف اساسا نسبتی میان دولتوملتآنگونهکهمدعیاندموکراسیادعامی‌کنندبرقرارنیستوهمیشهوهمهجاایننخبگانسیاسیهستندکهسرنخهایسیاسترا به دست گرفته‌اند. در این جا نه می‌خواهیم که مبانی تفکر الیتیسم را تبیین کنیم و نه به ارزیابی و نقدهای متوجه به آن بپردازیم. اما آن چه در ابتدا آریا حق گو از دموکراسی می‌گوید به غایت مغشوش است.

او می‌نویسد : «آن باید و نباید تنها وقتی به قانون تبدیل می‌شود که اکثریت نخبگان منتخب مردم یک جامعه آن را خوب یا بد تلقی نمایند. تن دادن به دموکراسی لزوما به معنای پذیرش این وضع در قانون‌گذاری در یک جامعه است و اصولا حاکم شدن دیدگاه‌های اکثریت نخبگان منتخب یک جامعه بر کل جامعه یکی از ویژگی‌های جوامع دموکراتیک امروز جهان است». خوب یا بد بودن امری مربوط به حیطه‌ی ارزش‌های پذیرفته شده‌ی یک جامعه است . به عبارتی دیگر حیطه‌ی اخلاق. می‌پذیرم که در جامعه‌ی متکثر دموکرات، هم‌چنان که آریا حق گو می‌گوید، ارزش‌های اخلاقی جامعه برآمده از جمع نظر اکثریت جامعه است و اگر نخبه گرایانه نگاه کنیم برآمده از ارتباط بین‌الاذهانی آنان است. اما این نخبگان، آن گونه که حق گو می‌گوید لزوما نخبگان منتخب مردم نیستند.

حق گو گویا تفاوتی بین نخبگان فکری و نخبگان سیاسی نمی‌بیند. نخبگان منتخب مردم در نظام‌های دموکراتیک صرفا نخبگان سیاسی هستند اما اصول اخلاقی حاکم برآمده از تلاش فکری آن‌ها نیست بلکه این نخبگان فکری هستند که ارزش‌های اخلاقی در ارتباط بین الاذهانی آنان شکل می‌گیرد. نخبگان فکری، نویسندگان و روشن‌فکران و دانشگاهیان و هنرمندان و هستندکهحتیدردموکرات‌تریننظام‌هاهمبهرایمردمانتخابنمی‌شوند. نخبگانمنتخبسیاسیصرفادرکار تصویب و اجرای قوانین‌اند و نه «تلقی خوب و بد» امور. چنان‌که می‌بینیم حق گو هیچ فرقی بین این دو سنخ از نخبگان نمی‌گذارد و این بی‌دقتی و اغتشاش تنها در تعریف او از وضعیت جوامع دموکرات خلاصه نمی‌شود و چندان که در ادامه خواهد آمد، تا انتها بر مقاله‌ی او سایه انداخته است.

سوم: آیین بهایی و مطابقت با عقل و علم: رونمایی از یک توتولوژی

حق گو در ادامه نحوه‌ی برخورد ادیان با واقعیت جوامع دموکراتیک جدید را با دیدگاهی سازه سازانه و ذهنیت گرایانه به دو گونه رفتار تقسیم می‌کند. یکی ادیانی که میدان را به حریف وا می‌گذارند یا به عبارت او «علنا اعلام می‌کنند که هیچ تلاشی برای ایفای نقشی فعال در تصمیم گیری‌های اجتماعی ندارند. این ادیان مجبور هستند برای اطمینان دادن به پیروان خود از حسن عاقبت‌شان به این عقیده روی آورند که انسان فارغ از هر رفتاری که در طول زندگی خویش می‌نماید به صرف انسان بودن مورد توجه و محبت خداوند است و با ابراز محبتی متقابل به پروردگار خود در نهایت به حسن عاقبت و برخورداری از نعمات الهی در جهان دیگر نائل خواهد شد» و دیگری که سخت در مقابل هجوم مدرنیت می‌ایستد و مردمان را طوعا به رعایت احکام دینی وا می‌دارد و در این راه ابایی از هیچ خشونتی ندارد.

حق گو معتقد است که دیانت بهایی اما راهی دیگر می‌رود. راهی که گویا تنها راه حیات معنوی و دینی در جهان معاصر است. به عقیده‌ی او آیین بهایی هم انسان را در همه جا و همه وقت محتاج نفثات روح‌القدس می‌داند و هم با پیش کشیدن آموزه‌ی مطابقت دین با عقل و علم عملا راه حیات دین ورزانه در جهانی که یک سره برمدار عقلانیت و علم باوری می‌چرخد را هموار می‌کند. در قسمت بعدی مقاله حق گو تلاش می‌کند تا نشان دهد که اعتقاد هم زمان به این هر دو چگونه ممکن است. به نوشته‌ی او«پاسخ به این پرسش و حل این متناقض نما در گرو توجه به معنای تطابق دین و عقل در دیانت بهایی و هم‌چنین ساز و کار منحصر به فرد این دیانت برای ارائه تعالیم الهی به بشر در گذر زمان است.»

در باره‌ی آموزه‌ی تطابق دین با عقل و علم، در نوشته‌های دیگری اشاراتی رفته است. از تکرار می‌گذریم و تنها به نقد تبیین حق گو از این آموزه می‌پردازیم. او می‌گوید: «تطابق دین و عقل در دیانت بهایی دقیقا به این معنی است که دیانت بهایی باید بتواند در هر زمان و مکانی در فرآیند توجیه عقلانی تعالیم خود موفق باشد و هیچ تعلیمی در این دیانت وجود ندارد که بدون توجیه عقلانی محکوم به پذیرش باشد». بنا بر این «تطابق» به «توجیه» فر کاسته می‌شود. به گمانم تفاوت بنیادین این دو مفهوم آن‌چنان روشن است که نیازی نیست برای خواننده بازشکافته شود. او ادامه می دهد: «بر همین اساس بهاء الله دینی را که نتواند خود را با تکیه بر مباحث عقلانی توجیه نماید و بخواهد برای بقای به گزاره “این است و جز این نیست” متوسل شود، محکوم به فناء می‌داند». بنابر این اگر دینی نتواند گزاره‌ها و احکام خود را توجیه عقلانی کند محکوم به فنا است و آیین بهایی از آن‌جا که واجد چنین قابلیتی است همیشه زنده و پویا خواهد ماند. این جا مجال آن نیست که به ذکر مواردی بپردازیم که رهبران دیانت بهایی، توجیه عقلانی از آن به دست داده‌اند و این توجیه‌های عقلانی را نقد کنیم و تنها به یک مورد اشاره می‌شود که اولیای بهایی خود معتقد‌اند که توجیه پذیر نیست و به توجیهی شبیه «این است و جز این نیست» بسنده کرده‌اند.

مثلا آموزه‌ی عدم حضور زنان بهایی در بیت‌العدل اعظم است. می‌دانیم که یکی دیگر از آموزه‌های بهایی تساوی مردان و زنان است، اما در مخالفت آشکار با این آموزه در عالی‌ترین مرجع اداری و معنوی آیین بهایی زنان هیچ جایی برای حضور ندارند. اما توجیه عقلانی رهبران بهایی در باره‌ی این تناقض آشکار و اساسی نیز چیزی است از جنس همان «این است و جز این نیست». چندان که عبدالبها می‌گوید حکمت این موضوع در آینده روشن خواهد شد.

پس می‌بینیم که علی‌رغم ادعای آریا حق گو مواردی از این دست در دیانت بهایی هست که درآن اجازه‌یهیچچونوچرایعقلیبهمومناندادهنمی‌شود.

پس از این آریا حق گو برای تبیین این آموزه به مفهومی دیگر متوسل می شود: «عقل کلی الهی» . ادعا می‌کند که منظور از عقل در آموزه‌ی یاد شده عقل کلی الهی است. او می‌نویسد: «نکته بسیار مهمی که توجه به آن می‌تواند در فهم این پارادوکس نما راهگشا باشد، معنی حقیقی علم و عقل از دیدگاه آیین بهایی است. علم و عقلی که آیین بهایی آن را معیار موازنه جمیع امور می‌داند و عدم وجود آن را سبب عدم فهم دین می‌شمارد، دارای یک ویژگی بسیار اساسی است که باعث تمایز آن از موارد مشابه می‌شود و از سوتعبیر از آن جلوگیری می‌نماید. این ویژگی الهی و کلی بودن عقل و حقیقی بودن علم مدنظر تعالیم بهایی است.»

بنابراین، تطابق دین با علم و عقل یعنی تطابق دین با عقل کلی الهی. این‌جا است که همان دوری که در ابتدای این نوشتار از آن یاد شد، به روشنی خود را نشان می‌دهد. در این عبارت حق گو، یک این همانی و دور آشکار به چشم می‌خورد. دین باید مطابق عقل باشد. اما کدام عقل؟ عقل کلی الهی. دین را خدا نازل می‌کند و این دین مطابق با کدام عقل است؟ عقل کلی الهی یا خدایی.

..........

ادامه دارد

پی نوشتها :

[۱] تاکید از من است.

[۲] کوهن،، کارل. دموکراسی. ترجمه مجیدی، فریبرز. تهران: شرکت سهامی انتشارات خارزمی ۱۳۷۳، ص۲۱

[۳] همان

[۴] همان

[۵] همان ص ۶۹

[۶] بیتام، دیوید. دموکراسی و حقوق بشر. ترجمه دلفروز، محمد تقی. تهران: طرح نو ۱۳۸۳ ص۲۴۷

[۷] همان ص ۲۴۹

 

 

خواندن 2314 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی