×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

تاریخچه پیدایش باب و بهائیت ( قسمت سوم)

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم
Untitled 8

 تاريخچه پيدايش باب و بهائيت قسمت سوم

نوشته : علی بورونی

 به نقل از سایت فرقه نیوز  

 

عدد و نام ماه ها در دين باب

فاضل قائيني در كتاب «دروس الديانة» نام ماه ها را به اين ترتيب ذكر كرده است:

1- شهر البهاء. 2- شهر الجمال. 3- شهر الجلال. 4- شهر العظمة. 5- شهر النور. 6- شهر الرحمة. 7- شهر الكلمات. 8- شهر الكمال. 9- شهر الاسماء. 10- شهر العزة. 11- شهر المشية. 12- شهر القدرة. 13- شهر العلم. 14- شهر القول. 15- شهر المسائل. 16- شهر الشرف. 17- شهر السلطان. 18- شهر الملك. 19- شهر العلاء.

آيتي (آواره) در كتاب «كشف الحيل» مي نويسد:

«و هم چنين است اسم روزها و سال را به حروف ابجد حساب مي كنند و چون 361 مي شود، ايام 5 روز كه زياد مي آيد را ايام (هاء) و زوائد ناميده و آنها را (عطا و فيض) ملقب كرده اند و مثلا بنابراين تاريخ 25 / 8 / 1310 از شهر رجب 1350 كه تاريخ تحرير (كشف الحيل) است مي شود: في يوم العلم من شهر القدرة من سنة (السل) من سنين البيان كه سال 90 ظهور باب است».

عدد و نام ماه ها در دين باب

 فاضل قائيني در كتاب «دروس الديانة» نام ماه ها را به اين ترتيب ذكر كرده است:

1- شهر البهاء. 2- شهر الجمال. 3- شهر الجلال. 4- شهر العظمة. 5- شهر النور. 6- شهر الرحمة. 7- شهر الكلمات. 8- شهر الكمال. 9- شهر الاسماء. 10- شهر العزة. 11- شهر المشية. 12- شهر القدرة. 13- شهر العلم. 14- شهر القول. 15- شهر المسائل. 16- شهر الشرف. 17- شهر السلطان. 18- شهر الملك. 19- شهر العلاء.

آيتي (آواره) در كتاب «كشف الحيل» مي نويسد:

«و هم چنين است اسم روزها و سال را به حروف ابجد حساب مي كنند و چون 361 مي شود، ايام 5 روز كه زياد مي آيد را ايام (هاء) و زوائد ناميده و آنها را (عطا و فيض) ملقب كرده اند و مثلا بنابراين تاريخ 25 / 8 / 1310 از شهر رجب 1350 كه تاريخ تحرير (كشف الحيل) است مي شود: في يوم العلم من شهر القدرة من سنة (السل) من سنين البيان كه سال 90 ظهور باب است».

 

 

سوء قصد به ناصرالدين شاه

 ناصرالدين شاه چهارمين شاه قاجاريه است. وي پس از چهل و نه سال سلطنت در ايران در روز هفدهم سال 1313 قمري به ضرب تپانچه ميرزا رضا كرماني از پاي درآمد و كنار مرقد حضرت عبدالعظيم در شهر ري مدفون شد. چندي پس از اعدام سيد علي محمد باب تعدادي از بابيان تصميم گرفتند كه انتقام خون او را از ناصرالدين شاه بگيرند، بنابراين با طرح نقشه اي به او حمله كردند ولي تير آنها به خطا رفته و ناصرالدين شاه جان سالم بدر برد و پس از اين واقعه دستور داد كه تعدادي از سران بابيه را دستگير كنند. آيتي در كواكب الدريه ماجرا را اين چنين تعريف مي كند: «شش نفر از بابي هاي متعصب كه از آن جمله ملا صادق ترك بود در نياوران شميران به طرف ناصرالدين شاه تيراندازي كردند، و بعد نيز با قمه و غداره به شاه حمله بردند و او را مجروح نمودند ولي موفق به قتل ناصرالدين شاه نشدند

پناهندگي به سفارت روس

 ناصرالدين شاه بعد از اين واقعه درصدد دستگيري و نابودي بابي ها برآمد «. از جمله كساني كه مورد تعقيب قرار گرفت حسينعلي نوري (بهاءالله) بود كه در لواسان به عنوان ميهماني به خانه صدراعظم (ميرزا آغاخان نوري) رفته بود و هنگامي كه او را به دربار احضار كردند از لواسان به قصد نياوران و مقر حكومتي شاه حركت كرد ولي در بين راه در محل زرگنده به سفارت روس متوجه شده و به آنجا پناهنده شد. اين جريان را شوقي افندي نوه دختري حسينعلي بهاء در قرن بديع خود شرح داده است و نيز در تلخيص تاريخ نبيل زرندي اين گونه نوشته شده است: «حسينعلي بهاء پس از ترور شاه و توقيف عده اي از سران بهايي چند روز پنهان ماند و آنگاه از اختفاء بيرون آمد روز ديگر سواره به اردوي شاه كه در نياوران بود رفتند، در بين راه به سفارت روس كه در زرگنده نزديك نياوران بود رسيد. ميرزا مجيد، منشي سفارت روس (شوهر خواهر حسينعلي) از آن حضرت مهماني كرد و پذيرايي نمود. جمعي از خادمان حاجي عليخان حاجب الدوله، بهاءالله را شناختند و او را از توقف بهاءالله در منزل منشي سفارت روس آگاه ساختند، حاجب الدوله فورا مراتب را به عرض شاه رسانيد، ناصرالدين شاه فورا مأمور فرستاد تا بهاءالله را از سفارت روس تحويل گرفته به نزد شاه بياورند، سفير روس دالگوركي از تسليم بهاءالله به مأمور شاه امتناع ورزيد و به آن حضرت گفت: به منزل صدراعظم برويد و كاغذي به صدراعظم نوشت كه بايد بهاءالله را از طرف من پذيرايي كني و در حفظ اين امانت بسيار كوشش نمايي و اگر آسيبي به بهاءالله برسد و حادثه اي رخ دهد شخص تو مسؤول سفارت روس خواهي بود». در هر صورت، ميرزا حسينعلي بهاء را دستگير كرده و از طرف حكومت به زندان انداختند تا واقعه سوء قصد و مسبب اصلي آن مشخص شود ولي در اين حال هم باز پشتيباني سفارت روس باعث نجات وي از زندان شد چنانچه در تلخيص تاريخ نبيل زرندي آمده است: «قنسول روس كه از دور و نزديك مراقب احوال او بود و از گرفتاري حضرت بهاءالله خبر داشت پيغامي شديد به صدراعظم فرستاد و از او خواست كه با حضور نماينده قنسول روس و حكومت ايران تحقيقات كامل درباره بهاءالله به عمل آيد و شرح اقدامات و سؤال و جواب ها كه به وسيله نمايندگان به عمل مي آيد در ورقه نگاشته شود و حكم نهايي درباره آن محبوس بزرگوار اظهار گردد. صدراعظم به نماينده قنسول وعده داد و گفت: در آينده نزديكي به اين كار اقدام خواهد كرد، آنگاه وقتي معين نمود كه نماينده قنسول روس با حاجب الدوله و نماينده دولت به سياه چال بروند. مقدمتا جناب عظيم (ملا شيخ علي ترشيزي) را طلب داشتند و از محرك اصلي و رئيس واقعي سوال كردند، جناب عظيم گفتند: رئيس بابيه همان سيد باب بود كه او را در تبريز مصلوب ساختيد، من خودم اين خيال را مدت ها است در سر داشتم كه انتقام باب را بگيرم، محرك اصلي خود من هستم، اما ملا صادق تبريزي كه شاه را از اسب كشيد، شاگرد شيريني فروش بيش نبود كه شيريني مي ساخت و مي فروخت و دو سال بود كه نوكر من بود و خواست كه انتقام مولاي خود را بگيرد ولي موفق نشد. چون اين اقرار را از عظيم شنيدند، قنسول و نماينده حكومت اقرار او را نوشته به ميرزا آقاخان خبر داد و در نتيجه حضرت بهاءالله از حبس خلاص شدند».

تبعيد به عراق

 پس از آزادي بهاء از زندان، حكومت وقت تصميم گرفت كه حسينعلي بهاء و برادرش ميرزا يحيي را به عراق تبعيد كند تا ديگر مجالي براي اغتشاش نداشته باشند كه اين مطلب در «تلخيص تاريخ نبيل زرندي» اين گونه آمده است:

«حكومت ايران بعد از مشورت به حضرت بهاء الله امر كرد كه تا يك ماه ديگر ايران را ترك نمايند و به بغداد سفر كنند، قنسول روس چون اين خبر را شنيد از بهاء الله تقاضا كرد به روسيه بروند و دولت روس از آن حضرت پذيرايي خواهند نمود... بهاء الله قبول ننمودند و توجه به عراق را ترجيح دادند و در روز اول ماه ربيع الثاني 1269 هجري به بغداد عزيمت فرمودند، مأمورين دولت ايران و نمايندگان قنسول روس تا بغداد با حضرتش همراه بودند

و خود حسينعلي بهاء در كتاب «اشراقات» مي نويسد:

«اين مظلوم از ارض طاء (طهران) به امر حضرت سلطان به عراق عرب توجه نمود و از سفارت ايران و روس هر دو ملتزم ركاب بودند.» و در جايي ديگر در همين كتاب مي نگارد: «خرجنا من الوطن و معنا فرسان من جانب الدولة العلية الايرانية و دولة الروس الي ان وردنا العراق بالعزة و الاقتدار.» حسينعلي بهاء پس از مدتي كه در بغداد ماند روانه سليمانيه شد و در آنجا درس هايي را از عرفان و تصوف فراگرفت (و مدتي به نام درويش محمد با لباس مبدل درسليمانيه به سر برد كه به شرح آن نمي پردازيم). دو سال بعد حسينعلي بهاء باز به بغداد برگشت و اين در حالي بود كه هنوز طوق بندگي و پيروي از برادرش ميرزا يحيي صبح ازل را بر گردن داشت و خود او در كتاب «ايقان» علت برگشتش را چنين ذكر مي كند:

«قسم به خدا كه مهاجرتم را خيال مهاجرت نبود، و مسافرتم را اميد مواصلت نه، و مقصود جز اين نبود كه محل اختلاف احباب شوم و مصدر انقلاب اصحاب نگردم... باري تا آن كه از مصدر امر (ميرزا يحيي) حكم رجوع صادر شد و لابدا تسليم نمودم و راجع شدم

متن وصيتنامه ي باب به ميرزا يحيي صبح ازل

 همان گونه كه گفته شد ميرزا يحيي و ميرزا حسينعلي كه هر دو فرزندان ميرزا عباس نوري بودند از برجسته ترين اصحاب و ياران باب بودند و باب نيز به آنان نظر داشته است، مخصوصا در وصيتنامه اي كه به ميرزا يحيي مي نويسد او را به عنوان خداي بعد از خودش نام مي برد، متن وصيتنامه او چنين است: «الله اكبر تكبيرا كبيرا، هذا كتاب من عند الله الي الله المهيمن القيوم، قل كل من الله مبدئون، قل كل الي الله يعودون، هذا كتاب من علي قبل نبيل، ذكر الله العالمين الي من يعدل اسمه اسم الوحيد ذكر الله للعالمين، قل كل من نقطة البيان ليبدئون، ان يا اسم الوحيد فاحفظ ما نزل في البيان و أمر ربه فانك لصراط حق عظيم.» يعني: «خدا از همه چيز بزرگ تر است - اين نامه اي از طرف خداي مهيمن و قيوم به سوي خداي مهيمن و قيوم است، بگو همه از خدا ابتدا شده اند و همه به سوي خدا بازگشت مي كنند، اين نامه اي است از علي قبل نبيل (به ابجد محمد 92 مي شود ونبيل هم مي شود 92) كه ذكر خدا براي جهانيان است به سوي كسي كه نامش مطابق با وحيد است (وحيد به ابجد 28 است و يحيي هم به استثناي الف آخرش 28 است). بگو همه از نقطه ي بيان ابتدا مي شوند. اي نام وحيد، حفظ كن آنچه را كه دربيان نازل شد و به آن امر كن، پس تو در راه حق بزرگ هستي». (مقدمه نقطة الكاف)

كلمات ميرزا يحيي صبح ازل

 ميرزا يحيي نيز مانند باب كلماتي را به سبك كلمات عرفاني و معنوي ايراد نموده كه با دقت نظر مي توان دريافت كه در اول امر بهائيت هنوز بويي از عقايد اسلامي از اين كلمات استشمام مي شود، و اصطلاحاتي در آنهاست كه حاكي از يك سبك مشترك گفتاري و نوشتاري در بين سران اين فرقه است كه سعي مي كرده اند كلمات را به هم پيچيده و مغلق ادا كرده و در قالب مخصوصي آن را بيان كنند. حال به قسمتي از كلمات يحيي صبح ازل نظر مي كنيم:

«هو الحق الممتنع السلطان، سپاس بي قياس و حمد معري از شائبه ريب و رفتار، مرذات باري تعالي را سزاست كه لم يزل محسوس به حس و حركت و فنا و زوال و عدم وجود و ظهور و بطون و عرفان و وجدان نبوده و لا يزال مجسم شناخته نخواهد شد.

نظر نموده در شؤونات انبياء عليهم الصلاة و السلام كه هيچ يك دعوي شناختن ذات خداوندي را ننموده، كذلك حضرت محمدي گفتار ما عرفناك حق معرفتك جاري فرموده، دعواي ادراك ذات الهي نفرموده، چنان كه نص آيات كريمه و احاديث شريفه بوده، نظر به سوره ي توحيد نموده كه چگونه جاري شده و نص بوده بر شناختن ذات الهي، چه اگر كسي شريك با خداوند بوده (قل هو الله احد) گفته نمي شد و اگر شؤونات بشري مي بود (الله الصمد) ذكر نمي گرديد و اگر توليد مي شد و از ذات مقدس او چيزي حادث مي گشت (لم يلد و لم يولد) اطلاق نمي شد و اگر با خداوند كس مقترن و معادل مي گشت (و لم يكن له كفوا احد) در كلام خداوندي نازل نمي گشت...»

تا وقتي كه به كلمات حظاير قدس «حظيرة القدس» مي رسد و مي گويد:

«هو الحق المستعان، هنگام روح و ريحان و عز و امتنان در مواقع جليان تجلي الهي است، افئده ي خويش را مستشرق به شوارق قدس الهي نموده، ارواح و انفس و اجساد روح خود را بدين مياه احديت زنده نماييد و از حظاير قدس رباني ريان شده، به مياه سبحاني شاداب شوند زيرا كه جليان حقيقت از افق لن تراني طالع و ساطع گرديد و تجليات عظمت از مطالع لن يعرف و لن يوصف، لائح و لامع گشت. هر ذره، روحي پديد آورد و هر شيئي ريحاني از مواقع تجليات آشكار گردانيد. قوله: لما النور تجلي و الامر قددني و رجع الي اله كل واحد و استرجع اليه ما خلق و من اله الا الله و له الملك بيده الامر يفعل ما يشاء و هو الحكيم الخبير.

اي دوستان دايره فضل و محبان مطالع عدل! در اين ايام كه شاهين در پرواز و عنقاي نفس در سوز و گداز است، سمندروار بر گرد آتش عدل گرديده، خود را در سبيل محبت و مودت از غير محبوب محترق سازند، چه اگر بدين نار حقيقي مضطرم نشده هر آينه از لقاي حقيقت محبوب محجوب خواهند شد. اقوال مضريه سبب احتجاب نباشد و اشارات كاذبه مؤتفكه باعث بر ابتعاد نگردد، چه شيطان رجيم از تلبيس خود از حق محجوب گشت و خودبيني و غرور جاهليت از آدم روحاني محتجب گرديد، و هر آن كه خود بيني در عوالم خود نموده، محتجب از مواقع تجليات الهي گرديد». «هو المرهوب المستعان، آفتاب حقيقت معنوي در افق اوج ازليت در استطاع و اشراق است و كواكب عز و عظمت حقيقي الهي در فوق سماء رفعت و احديت در شعاع و التياق. از وساوس شيطاني گذشته و از دسائس ظلماني رهيده، و چون ظلمتيان در وادي ظلمت و حيرت، نيست نگرديد. ذلكم ما يوصيكم به يومئذ ان انتم في ايامه تتفكرون.

الحمد كه حضرت باري تقدس و تعالي چون شما مستجيران را در ارض وجود موجود فرموده، زشت و زيبا را درك نموده، نور و ظلمت را مشاهده مي نمايد، ايقظوا من مثلكم عن رقدة لعلكم بآيات الله يوم العدل لترزقون.

هر نفس به متاع ذاتي خود مغرور گشت و از لقاي حق محتجب گرديد و دور از لحظات قرب ماند، چون در ذات او خودبيني و غرور بود، از اين سبب جليان الهي در نفس فناي او هويدا نگشت و فؤاد ذات او رخشان نگرديد و ظلمت با او معروف گرديد و در حجاب افكيه خود محتجب گشت و در ظلام مؤتفكات خود در ابتعاد ماند و تجليات رباني در نفس و فؤاد او ظاهر نگشت و نفحات سبحاني در دوات و روح او باهر نگرديد، لذلك خداوند عادل دوستان خود را بيدار فرمود و محبان خويش را از ضلالت رهايي بخشود».

نزاع و اختلاف ميرزا يحيي (صبح ازل) و حسينعلي (بهاء الله)

 پس از مدتي كه هر دو برادر در بغداد به سر بردند ناگاه بين آنان اختلافات و منازعاتي در گرفت و هر كدام ديگري را متهم به چيزي ساختند و اين مشاجرات چندان زياد شد كه حسينعلي سر از فرمان برادرش تافت و او را متهم به تصرف در حريم سيد علي محمد باب كرد چنان كه در كتاب «بديع» مي گويد:

«علت و سبب كدورت جمال ابهي (حسينعلي) از ميرزا يحيي و الله الذي لا اله الا هو اين بود كه در حرم نقطه (سيد علي محمد) روح ما سواه فداه تصرف نمود. با اين كه در كل كتب سماوي حرام است، و بي شرمي او به مقامي رسيد كه... دست تعدي به حرم مظهر مليك علام (باب) گشود، فاف له و لوفائه، و كاش به نفس خود قناعت مي نمود، بلكه او را بعد از ارتكاب خود وقف مشركين نمود و جميع اهل بيان شنيده، مي دانند سيئات او را

به موجب اين سخن و اتهام، حسينعلي برادرش را مرتد از دين باب و طرفداران او را مشرك ناميد و از همين جا عده اي از بابيان از راه ميرزا يحيي برگشتند و به سوي حسينعلي متمايل شدند و عده اي هم بر همان راه باقي مانده و ميرزا يحيي را رها نكردند. دولت عثماني كه اين اختلاف و كشمكش را نمي توانست در بغداد تحمل كند آنان را به «ادرنه» روانه كرد، اما در آنجا نيز تنور مخامصه و مجادله گرم بود تا جايي كه فحاشي هاي دو برادر به يكديگر شدت گرفت، چنان كه خود حسينعلي در «بديع» به اين مطلب اذعان نموده كه:

«افتضاحي در اين ارض برپا شد كه يكي از قنسول هاي اين ارض تعجب كرد و به شخصي ذكر نمود كه امر عجيبي واقع شده و جميع اعاجم (عجم ها) به شماتت برخاستند كه در اين طايفه عفت و عصمت نيست

و در جايي ديگر مي گويد:

«... مسلم است كه ازل (ميرزا يحيي) به اكل و شرب و تصرف در ابكار و نساء مشغول بوده و اعمالي كه والله خجالت مي كشم از ذكرش، مرتكب

و به تبع اين سخنان پيروان اين دو برادر هم اتهاماتي را متوجه يكديگر ساختند چنان كه اشراق خاوري در كتاب «رحيق مختوم» مي نويسد:

«بر اثر زهر، ارتعاش حاصل شد و دست هاي حضرت بهاء الله تا آخر حيات مي لرزيد

و اين سخن به اين جهت گفته شده كه بهائيان معتقدند ميرزا يحيي به قصد كشتن برادر به او زهر خورانيده است.

 

 

 

تبعيد دو برادر از طرف حكومت عثماني

 دولت عثماني كه جار و جنجال دو طرف را نظاره مي كرد و هتك حرمت پيروان آن دو را نسبت به يكديگر مي ديد و از طرفي نمي خواست در مملكت او بلوايي بپا شود ناچار تصميم گرفت كه بين آنان جدايي بيندازد، بنابراين حسينعلي را به عكا (يكي از شهرهاي فلسطين) و ميرزا يحيي را به قبرس تبعيد كرد. آيتي در «كواكب الدريه» مي نويسد:

«حسينعلي را با 73 نفر از پيروانش به عكا و ميرزا يحيي را با سي نفر از پيروانش به قبرس تبعيد كرد و از اينجا بود كه فرقه بابي به دو فرقه ازلي - طرفداران ميرزا يحيي صبح ازل - و بهايي - طرفداران حسينعلي بهاء الله - منشعب شد».

مقام من يظهره الله

 يكي از عقايدي كه باب آن را در ميان بابيان رايج كرد عقيده به شخصي بود كه بعد از باب ظهور مي كند. خود او در كتاب «بيان»، باب 6 وقت ظهور من يظهره الله را اين طور عنوان مي كند:

«من يظهره الله بعد از عدد مستغاث بيايد (كه به حساب ابجد 2001 است).»

و همين امر موجب اختلاف بين حسينعلي و ميرزا يحيي در ادرنه گشت زيرا حسينعلي خود را همان من يظهره الله مي پنداشت. عباس افندي (عبد البهاء) در مقاله «سياح» مي نويسد:

«جانشيني ميرزا يحيي جنبه ظاهري داشت و اين نقشه حسينعلي و تصويب باب بدين منظور بود كه چند صباحي يحيي به اين اسم و رسم اشتهار يابد تا حسينعلي از گزند دشمنان مصون بماند

و در كتاب «جمال ابهي» آمده است:

«منظور از بابيت، مأموريت از ناحيه ي حسينعلي بهاء بوده است و منظور او از قائم همان حسينعلي است

و اين گونه بهائيان ظهور باب را مقدمه اي براي اعلان ظهور بهاء مي دانند و دين باب را نيز منسوخ مي شمارند زيرا هنگامي كه حسينعلي بهاء خود را حائز اين مقام دانست همان ادعاهاي باب را تكرار نموده و تا درجه خدايي و شارعيت خود را بالا برد. حال نگاهي به اين ادعاها مي افكنيم.

ادعاي بندگي حسينعلي

 حسينعلي در كتاب «مبين» مي گويد:

«سبحان الذي نزل علي عبده من سحاب القضا سهام البلاء، و يراني في صبر جميل

يعني، پاك و منزه است آن خدايي كه بر بنده اش (حسينعلي) نازل كرد از ابر قضا تيرهاي بلا را، و مرا در صبر و بردباري نيك ديد.

و در جاي ديگر مي گويد:

«يا الهي هذا الكتاب اريد ان ارسله الي السلطان و انت تعلم بأني ما اردت منه الا ظهور عدلك لخلقك

يعني، خدايا اين نامه اي است كه مي خواهم آن را براي سلطان (ناصر الدين شاه) بفرستم و تو مي داني كه قصدي از اين نامه جز آشكار ساختن عدالت تو براي خلق تو ندارم.

ادعاي رجعت حسينعلي

 حسينعلي بهاء از رجعت خود گاهي با نام رجعت حسيني و گاهي با من يظهره الله ياد مي كند ولي در خطابي كه در كتاب «مبين» به «پاپ» كرده است رجعت خود را رجعت مسيح مي نامد:

«يا بابا! اخرق الاحجاب، قد اتي رب الارباب في ظل السحاب، كذلك يأمر القلم الاعلي من لدن ربك العزيز الجبار، انه أتي من السماء مرة اخري كما أتي أول مرة اياك ان تعترض عليه

يعني: اي پاپ! ابرهاي غفلت را پاره كن، رب الارباب در سايه ابر آمد. اين طور تو را امر مي كند قلم اعلي از طرف پروردگار عزيز و مقتدر، اين كه او (مسيح) يك بار ديگر از آسمان آمد چنان كه در مرتبه اول از آسمان آمد. بپرهيز از اين كه به او اعتراضي كني

ادعاي رسالت و پيامبري حسينعلي

 او در كتاب «اقدس» مي نويسد:

«قل يا ملاء البيان لا تقتلوني بسيوف الاعراض، تالله كنت نائما ايقظني يد الارادة ربكم الرحمن، و امرني بالنداء بين الارض و السماء ليس هذا من عندي لو أنتم تعرفون

يعني: اي گروه بابيان! مرا با شمشيرهاي اعراض و دوري به قتل نرسانيد، سوگند به خدا خوابيده بودم كه دست اراده خداوند مهربان مرا بيدار كرد و امر كرد مرا كه بين زمين و آسمان ندا كنم. اين (ادعا) از خودم نيست اگر شما بدانيد

و در كتاب «اشراقات» خطاب به ناصر الدين شاه مي گويد:

«اي پسر سلطان! جناب شما پيش از اين مرا ديده بوديد، يكي از مردان عادي بودم و اگر امروز بيايي مرا با نوري مي بيني كه هيچ كس نمي داند كي او را ظاهر ساخته، و يا آتشي مي بيني كه كسي نمي داند كه آن را افروخته است، لكن مظلوم (حسينعلي) مي داند و مي شناسد و مي گويد: دست اراده خداوند كه پروردگار جهانيان است او را روشن ساخته است

ادعاي خدايي حسينعلي

 بالاخره در كتاب «مبين» در چندين موضع خود را خدا مي شمارد و چنين مي نگارد:

«اسمع ما يوحي من شطر البلاء علي بقعة المحنة و الابتلاء من صدرة القضا انه لا اله الا انا المسجون الفريد

يعني، بشنو آنچه كه از شطر بلا بر بقعه ي محنت و گرفتاري از سينه قضا وحي مي شود كه نيست خدايي جز من زنداني تنها.

و در جايي ديگر مي گويد:

«ان الذي خلق العالم لنفسه منعوه ان ينظر الي احد من احبائه، ان هذا الا ظلم مبين

يعني، آن خدايي كه جهان را براي خودش خلق كرده او را منع مي كنند كه به يكي از دوستانش بنگرد، اين ظلم آشكاري است.

«انه يقول حينئذ انني انا الله لا اله الا انا كما قال النقطة من قبل و بعينه يقول من يأتي من بعد».

يعني، او (حسينعلي) در اين زمان مي گويد: من همان خدايم و خدايي جز من نيست چنان كه نقطه (علي محمد) نيز از پيش مي گفت و كسي كه بعد از اين مي آيد بعينه همين را خواهد گفت.

«قل لا يري في هيكلي الا هيكل الله، و لا في جمالي الا جمال الله، و لا في كينونتي الا كينونته، و لا في ذاتي الا ذاته و لا في حركتي الا حركته و لا في سكوني الا سكونه، و لا في قلمي الا قلمه العزيز المحمود

يعني، بگو در هيكل من ديده نمي شود مگر هيكل خدا، و در جمالم ديده نمي شود مگر جمال خدا، و در كينونيت و ذاتم ديده نمي شود مگر كينونيت و ذات خدا، و در حركت و سكونم ديده نمي شود مگر حركت و سكون خدا، و در قلمم ديده نمي شود مگر قلم خدا كه غالب و پسنديده است.

چنان كه در قصيده «عزر وقائيه در مكاتيب» تصريح مي كند كه:

وكل الالوه من رشح امري تألهت و كل الربوب من طفح حكمي تربت

يعني، همه ي خدايان از رشحان و آثار فرمانم به خدايي رسيدند و همه پروردگاران از لبريزي حكم من پروردگار گشتند.

نبيل زرندي خطاب به او مي گويد:

خلق گويند خدايي و من اندر غضب آيم

پرده برداشته مپسند به خود ننگ خدايي

---------------------------

 

 

خواندن 6100 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی