اقرار مبلّغین بهائی به بطلان بهائیت

جمعه, 28 ارديبهشت 1397 12:38 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران : وبلاگ بهائیت شناسی : گوشه ای از خاطرات مسیح الله رحمانی مبلغ بهائی که پس از یکدوره از فعالیت در تبلیغ بهائیت از این آئین برگشت . خاطرات او در رابطه با این دوره از زندگی توسط خود او تالیف شده است . قسمتی از این کتاب به ملاقات سید موسی اصفهانی و او میباشد .

00000

چند روز از رفتن آقای نبیل زاده گذشت و ما توانستیم نفس راحتی بکشیم. یک روز وقت نهار از مزرعه برای استراحت به خانه برگشتم، بچه ها را در سر کوچه شادان بافتم، جلو در همسرم مرا متوقف کرد و آهسته به گوشم گفت که مهمان عزیزی داریم؛ گفتم کیست؟ گفت: آقا سید موسی اصفهانی، از نخبه ترین مبلّغ های تهران و مشهد، همین طور که داشتم حرف می زدم دیدم مردی از داخل خانه بیرون پرید، دست به گردنم انداخت و شروع کرد سر و صورت مرا بوسه دادن.

پس از احوال پرسی گفت: آقای رحمانی چند روز قبل، ذکر حضرت عالی در محفل مشهد به میان آمد، آقای نبیل زاده از شخصیت فوق العاده شما تمام سردمداران بهائیت را در مشهد به تعجب وادار کرد، سرانجام در محفل تصمیم گرفتند که من خدمت برسم و سلام احیّای الهی را به عرضتان برسانم و از زحمات فراوان شما در راه بهائیت و ارشاد همگان به نیابت رؤسای محفل، تقدیس و تشکر به عمل آورم. و ...

همین طور که داشت لوخ به پالونم می زد و با به عبارت دیگر هندوانه زیر بغلم می گذاشت، داخل حرفش دویدم و گفتم، جناب مبلّغ اختیار دارید، آن ذرّه که در حساب ناید مائیم. و یا آنجا که عقاب پر بریزد، از پشه لاغری چه خیزد! شما سروران محترم هستید که امر بهائیت را در شرق و غرب رواج داده و فرمان بهاءالله را به جهانیان ابلاغ نموده اید، ما می توانیم فقط مهمان دار خوبی باشیم و جلسه بگذاریم تا شما تبلیغ کنید و خلاصه از این تعارفات شاه عبد العظیمی، فراوان رد و بدل شد. در حالی که می توانم قسم یاد کنم که گفته های هیچ یک از دو طرف حقیقت نداشت.

در هر صورت پس از پایان یافتن تعارفات و صرف چائی، من بعد از ظهر از کار و کسبم ماندم و وقف خدمت مبلّغ شدم. ضمنا در این فکر فرو رفتم که چرا آقا موسی این قدر از ما تجلیل و بزرگداشت نمود؟ ولی به زودی سرّ مطلب را دریافتم؛ علت آن این بود که آقای نبیل زاده به مشهد رفته قسمتی از اشکالات رد و بدل شده بین من و خود را بازگو کرده است، محفل به هراس افتاده که نکند از بهائیت برگردم، بلافاصله آقاموسی را فرستاده اند تا از من تشویق به عمل آورد. در حالی که من بهائی مؤمنی بودم و غرضم تحقیق بود. اما از جائی که بهائیت نمی خواهد تحقیق کنیم ترسان است.
خلاصه آن شب را جلسه تبلیغی گذاشتیم و آقا موسی داد سخن داد و جلسه تمام شد و جمعیت رفتند. آن وقت گفتم: جناب آقای سید موسی! اجازه می فرمانید مطلبی را سؤال کنم؟ فرمودند: خواهش می کنم بفرمائید
گفتم: بهاءالله در جواب یک فرد که از ایشان راجع به بهشت و جهنم سؤال کرده اند می گویند: جنت لقاء من است، و جهنم نقس شوم تو، ای مشرک!(1) اگر واقعا مطلب چنین است، پس اگر کسی ایشان را ملاقات نکند، بهشتی نخواهد دید؛ آیا واقع مطلب همان است؟ و موضوع دیگر اینکه آیا بهاءالله امام است؟ اگر امام است امام که کتاب نمی آورد، و آیا پیغمبرند؟ که باز خودشان می گویند: خدایم؟؟!!! من نمی فهمم.
ایشان فرمودند: در خلوت به شما می گویم. شب که خلوت شد، دو نفری در اطاق خواب قرار گرفتیم، درب اطاق را محکم بستند که دیگری وارد نشود، سپس آهسته فرمودند: آقای رحمانی! شما خیال می کنید من عقیده به بهاءالله دارم، بهاء کیست که من او را امام یا پیغمبر بدانیم، برادر عزیز! روزگار است، استیصال است، بیچارگی است، مگر من تاریخ بهائیت را نخوانده ام که بهائیت و بابیت پدیده دست بیگانه و اجانب است، و مطالب نامربوطه این مسلک های باطل نیم خورده شیخ احمد احسانی و سید کاظم رشتی است، که جز عرفان بافی بی مغز چیز دیگری در بساط آنها نیست.

حقیقت این است که من و امثال من از مبلّغین، از خود بهاءالله باسوادتر هستیم. آری، عباس افندی مقداری مطبوعات مصری را ضبط کرد که بهتر از پدرش توانست مکاتیبی بنویسد. شوقی افندی که تشکیلات بهائی را به سازمان اداری تبدیل کرد، مقداری دوام پیدا کرد؛ و الّا تا به حال بهائیت از بین رفته بود. آقای رحمانی! من مگر دیوانه شده ام که دست از حقائق قرآنی و آیات رحمانی که ضامن سعادت بشریت است و تمام فلاسفه دنیا اذعان و اعتراف به حقائق آن کرده اند بردارم. مگر نمی بینید که هر ماه و هر روز عدّه ای از فلاسفه و پرفسورهای خارجی و اساتید دانشگاه ها با تحقیقات عمیقانه که کرده اند وارد دیانت مقدس اسلام می شود همچون آقای سولاک ملیکیان مسیحی، استاد دانشگاه تهران که فعلا نامشان دکتر محمّد علی ملیکیان است. و مانند لای لرد هدلی انگلیسی که روزنامه دایلی میل، حال او را نقل کرده، و مانند اسناد نشکنتار بارهیابا رئیس سابق دانشکده حیدرآباد که فعلا نامش محمّد عزالدّین» است. و مانند پرفسور عبدالكریم جرمانوس مستشرقی مجارستانی، و آقای پریستلی و محمّد گورناراریکسون سوندی و غیرهم..
اما من چرا مسلمان نمی شوم، استیصال وادارم کرده آخر برادر! من در این سن و سال، قدرت بر زحمت کشی ندارم، زن و بچه ام خرجی می خواهند. بارم سنگین است. خودم هم ۷ فرزند دارم، دو تا از بچه هایم تحصیل می کنند؛ مخارج دارند، چندی قبل یکی از پسرانم برای تحصیل به اروپا مسافرت کرد. متأسفانه خرج و هزینه زندگی زن و بچه پسرم ایرج که چندی قبل در مسافرتش از نی ریز به شیراز در یک حادثه اتومبیل کشته شد به عهده من است. با همه اینها اگر می توانستم زندگی خود را از راه کشاورزی یا بازرگانی تأمین کنم، دست از تبلیغ مرام باطل بر می داشتم؛ زیرا فعلاً هم پیش وجدان خودم خجل و شرمنده هستم و هم خود را در نزد خدا مسئول می دانم.

اگر چه فعلاً مبلّغ بهائیان هستم، اما از دین مقدّس اسلام هم در باطن نمی توانم منصرف شوم. یعنی فطرت و وجدانم مرا به سمت اسلام سوق داده، و ندای حقیقت و واقعیت اسلام در سراسر اعضای وجودم طنین انداز است، و اگر فرصتی به دستم برسد و مکان خلوتی دستم برسد و مکان خلوتی پیدا کنم، راز و نیازی با خدای خود دارم. و تا بتوانم فرائض یومیه اسلام را ترک نمی کنم. اما خواهشمندم این حقایق پیش خودتان بماند. بهترین ارمغان من همین است که نصایح و اندرزهائی است که بس نیکو باشد روزی که من مردم، شاید سخنان مرا درک نمائید.

از این تاریخ به بعد گاهی می دیدم آقای سیّد موسی اصفهانی دو رکعت نماز صبح و نماز ظهر و عصری می خواندند و پس از فریضه الهی، اشکی جاری و انقلاب احوالی در ایشان می دیدم. ضمناً نامبرده را می دیدم که هر زمان کلفت من سفره ی غذا را پهن می کرد، سر را به زیر می انداختند و با قیافه ای آلوده به غم و اندوه، با انگشتان خود زمین را کاووش می دادند. به خلاف سایر مبلّغین که آن بی شرم ها از گوشه و کنار به دست و پای کلفت نگاه می کردند.

یک روز قبل از حرکت از «زرک» (خیر القراء) دست مرا گرفته، به جانب صحرا بردند. بعد مقداری گریه کردند که بنده هم بر حال رقت بار ایشان گریه زیادی نموده، سپس فرمودند: مسیح الله! من چند روز است نان و نمک شما را خورده ام، اگر این مطلب را به شما نگویم خیانت کرده ام، و خداوند مرا به اشدّ مجازات کیفر کند؛ برادر عزیز! اگر می خواهی دینی برای خود اتّخاذ کنی و دیندار باشی اسلام، اسلام، اسلام، و گرنه برو بی دین باش، در هر صورت آزاد باش. بهائیت دین نیست، ساخته دست خارجی است، و بطلان آن بر همه هویداست. گفتم: آقای محترم! پس این همه مبلّغین دانشمند چه شده که پی به بطلان آن نبرده اند؟ فرمودند: آقای رحمانی! شما از کجا دانستید که مبلّغین بطلان آن را نفهمیده اند؟ و سپس شروع کرد به شرح حال مبلغین و تقسیم کردن آنها بر چهار دسته.

سید موسی فرمود: آقای رحمانی! مبلغین بهائی از نظر اعتقاد و عقیده داشتن از این ۴ دسته خارج نیستند. دسته اول: تعداد زیادی از مبلّغین حقیقت را فهمیده و برگشته اند، و بلادرنگ ردیه نوشته، بطلان بهائیت را با ادلّه و منطق صحیح آشکار ساخته اند؛ مانند: مرحوم حسن نیکو، نویسنده کتاب فلسفه نیکو که اخیرا در چهار جلد چاپ شده که در زمینه خودش بهترین کتاب است. و نیز مرحوم عبدالحسین آیتی مشهور به آواره، نویسنده کتاب کشف الحیل در سه جلد، و همچنین مرحوم فضل الله صبحی، نویسنده ردیه مشهور «خاطرات صبحی» یا «پیام پدر و...



افراد دیگری به پیروی از همین دسته اول از کسانی که بعد از برگشتن شان از مرام بهائیت خواستند ردپه بنویسند، بهائیان فوراً متوجّه شده، یا آنان را به انواع دسیسه ها مسموم کردند یا خفه نمودند یا اگر صلاح خود را در کشتن آنها ندانستند، آنان را تحت شرایطی قرار دادند که نتوانند ردیه بنویسند. یکی از دوستانم نقل کرد در سفری که به مصر به ملاقات آقای ابوالفضل گلپایگانی، نویسنده فرائد که با قلم طرارانه و مسموم، آن کتاب را به نفع بهائیت نوشت رفته بودم، دیدم ایشان در حجره ای با مختصر زندگانی فقیرانه ای روزگار می گذرانند؛ ضمناً اضافه کرد یادم نمی رود که ایشان منقلی جلوی خود گذاشته و قوری ای بش (یند) زده هم کنار منقل و یک دانه فنجان کثیف که معلوم بود مدت ها است شسته نشده روی نعلبکی کثیف تر از آن گذاشته بودند، خود او هم زانو بغل زده در حیرت بود، پس از سلام و خوش و بش کردن گفتم: رفیق عزیز این چه وضع است؟! چه می کنی؟ 
بلافاصله این آیه را خواند: «خسر الدنیا و الاخرة ذلك هو الخسران
 المبین»(2)و این آیه ای است که عمر بن سعد ابی وقاص وقتی از کربلا برگشت و ابن زیاد از دادن حکومت ری به وی امتناع ورزید قرائت کرد؛ سپس شروع کرد به گریه کردن و گفت: «ان الافندی رجل سیاسی خدعنا بشیطنته»، عباس افندی مردی سیاسی بود، به تقلبش ما را گول زد. حال فهمیده ام که گول خورده ام. اما آنها قبل از آنکه دست و پائی کنم و به ایران برگردم و ردّیه ای بنویسم، فوراً احساس کردند و چنان شهرت دادند که من به صورت ظاهر آزادم، ولی در حقیقت زندانی ام .خلاصه تمام زحمات مرا فراموش کرده، با پرداخت ماهی یک و نیم لیره انگلیسی که به زحمت زندگانی مرا کفایت می کند، مرا در اینجا متوقف ساخته اند. و باز هم شروع کرد به گریه کردن. مدتی که اشک ریخت دیدم دست بر دست می زند و می گوید آه! آه! دیوانه وار مدتی آه کشید، سپس ساکت شد و دست ها را که با آنها زانوها را بغل کرده بود روی سینه گذاشت. به طوری که دست راست او روی بازوی چپ و دست چپ روی بازوی راست واقع شده بود، با نهایت ناراحتی سر و بدن را به راست و چپ حرکت می داد و حرف نمی زد. به طوری که من خسته شدم. حرکت کردم و خارج شدم. از زیادی حیرانی توجهی به من ننمود. و شاید متوجه شد که من از اطاق خارج شدم.

دسته دوّم: مبلّغینی چون من قلک زده که به بطلان بهائیت پی برده، هوی و هوسی هم ندارم؛ اما وضع اقتصادی و فشار زندگی مرا وادار کرده که حقوق اندکی بگیرم و زندگی خود را تأمین، و ضمناً به اسم مبلّغ مسافرت هائی هم بنمایم.
دسته سوّم: یک عده از جوان های عیّاش هستند که فقط به منظور فرو نشاندن شهوت و اعمال غریزه جنسی، خود را در سلک مبلّغین قرار می دهند. بعد که آنها هم پیر شدند، غالبشان می فهمند؛ برگردند با بر نگردند کاری نداریم.
دسته چهارم: عده ای هستند که قومیت و جاهلیت آنها را وادار کرده که به نفع بهاءالله تبلیغ کنند. و این دسته افرادی هستند که از کوچکی از پستان بهائیت شیر خورده و در بهائیت نشو و نما و پرورش یافته اند. و تحصیلاتی نموده، پس از دوران مقدماتی وارد رشته تبلیغی شده، همان تقلید کورکورانه و تعصّب و جهل و حمق نمی گذارد که سخن حقّی را گوش کنند با استدلالات صحیح را بشنوند، یعنی مثل مشرکین صدر اول اسلام، که به مردمی که روی په اسلام می آوردند می گفتند گوش خود را پنبه بگذارید که سخنان محمد (ص) را نشنوید، این دسته که پنبه تعصّب و جهل و غفلت را در گوش قرار داده، حاضر نیستند گفتار حق را بشنوند. بعد فکر کنند ببینند صحیح است یا نه. و نوعاً چون مطلب حقّی را گوش نداده، یا استدلالات صحیح را مطالعه نکرده اند، نمی توانند مطالب حق را از باطل تشخیص دهند. در نتیجه در هر حالی سنگ تبلیغ بهائیت را به سینه زده، و برای همیشه در جهل و نادانی باقی می مانند. مگر خدای متعال اسباب هدایت آنان را به گونه ای فراهم فرماید.

به دنبال این تقسیم بندی، اشک حسرت از چشمانش جاری شد و دیگر با من خداحافظی کرد و راه افتاد. من چون این شخص را در زرنگی از طرفی، و راستگونی از دیگر سوی دیدم، احترام زیادی نمودم. هنگام حرکت مقداری تعارفات، هدیه، و سر راهی برایش آوردم. مردم آبادی ما تمام احترامات من را به حساب بهائیت می گذاشتند. آنها نیز سر راهی و کادوی زیادی برایش آوردند. آقا موسی اصفهانی از ما خداحافظی کرد و رفت.

خواننده عزیز! اگر ملاحظه فرمائید، نگارنده موقعی هم که در سلک بهائیان بودم بر اثر دیدن و شنیدن این مطالب و حقائق، رغبتی به این مسلک و مرام نداشتم. اما عوامل و اسبابی در سر راهم موجود بود که نمی توانستم این سد را بشکنم و خود را خلاص سازم. که شاید بعضی از آن عوامل، جوانی، عقلت، جهالت، نادانی، فراهم بودن اسباب معیشت، عشرت و عدم توجه به حقایق اسلام بود.

ادامه دارد...
پی نوشت :

1-     اشراقات صفحه 68

2-    سوره حج آیه 11

 

خواندن 954 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی