چرا جناب عبدالبها در نماز جماعت مسلمانان حیفا حاضر میشد ؟

شنبه, 12 خرداد 1397 09:40 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بریده ایی از خاطره  یک مبلغ بهائی در این خصوص

بهائیت در ایران : مسیح الله رحمانی کسی است که به آئین بهائیت گروید و بعد از چندی با عنوان مبلغ ماموریت ترویج این آئین را دارا بود او بعد از مدتی بدنبال مشاهدات تناقضات متعدد در این آئین و البته رفتار رهبران آن از این آئین دروغین بازگشت و مجموعه خاطرات خود از دوره بهائیگری و مبلغ بودن را به رشته تحریر در آورد مطلب ذیل یکی از خاطرات اوست که به موضوع حضور جناب عبدالبها در نماز جماعت مسلمانان در بندر حیفا می پردازد. جناب رحمانی در این خاطره بزمانی اشاره دارند که برای ملاقات با عبدالبها به اسرائیل و بندر حیفا سفر کرده اند .  


0000
روز جمعه فرا رسید، هنگام نماز ظهر دیدم برو بیائی  به راه افتاد، کس و کار عباس عبدالبهاء این ور و أن ور می دوند؛ از یکی آهسته پرسیدم چه خبره؟ گفت: حضرت می خواهند نماز تشریف ببرند. خوشحال شده با خود گفتم همین جا می ایستم، هرگاه حضرت خارج شدند، دستش را می بوسم و با او به راه می افتم. در ضمن راه هدایا را گوشزد می کنم. بعد هم در جماعت بزرگی که از اهل بهاء تشکیل می شود در صف اول شرکت می کنم، دیگر ولش نخواهم کرد. ولی به زودی به خود آمدم که در بهائیت نماز جماعت خواندن وجود ندارد، چنانکه سیّد علی محمّد باب می گوید: «فی حرمة صلوة الجماعة الا صلوة المیت فانكم تجتمعون و لكن فرادی تقصدون
(بیان فارسی ص 324)». یعنی نماز جماعت حرام است، مگر نماز میت؛ پس همانا شما گردهم آئید و لكن قصد فرادی کنید.
در همین افکار تقریباً مالیخولیائی بودم که در منزل باز شد، عدّه ای دور شخصی که لباس سفید پوشیده و نعلین عربی تمیز و پاکیزه ای به پا کرده و عمامه کوچک ساده و ریشی سیاه و انبوه برای خود ساخته بود محاصره نموده اند، یقین کردم عباس عبدالبهاء خودش است، جلو آمدم «الله ابهی، گفتم، دور و بری ها یک نگاه تند و غضبناکی نمودند و بر سرم فریاد کشیدند که چرا سلام نکردی؟ خجالت بکش، برو گم شو!! گوئی صد خروار آب سرد بر سرم ریختند!! یعنی چه؟! به ما می آموختند که شما به جای سلام که در اسلام مرسوم است "الله ابهی" بگوئید، حالا چطور شده که به من پرخاش می کنند که چرا سلام ندادم 
همه این مطالب در آن حال برای من باور نکردنی بود، ولی بعداً به سرّ همه این مطالب پی بردم. در افکار خود دست و پا می زدم که جمعیت از من دور شدند. من هم با عجله پشت سرشان راه افتادم. دوان دوان رفتم تا به مسجد جامع مسلمانان رسیدیم. تعجبم بیشتر شد، یعنی چه! عباس عبد البهاء در مسجد جامع مسلمان ها چه می کند؟! شاید پیش نماز مسلمان هاست؟ باورم نمی آمد. در هر حال وارد مسجد شدم. عباس افندی رفت به صف اول، من هم به سرعت از صف جماعت گذشتم و خود را به هر زحمتی بود در کنار عبدالبهاء جا زدم. دور و بری ها می خواستند مرا دور کنند، ولی نزدیک بود فریاد بکشم آبروشان را ببرم
آنقدر ناراحت بودم که اگر دست به سرم می زدند فریاد می زدم. آنها هم که هوا را ابری دیدند چیزی نگفتند.
پیش نماز مسلمان ها آمد، همه اقتدا کردند، عبدالبهاء هم مانند همگان اقتدا کرد. در بین دو نماز، من آهسته به عبدالبهاء گفتم: قربان هدیه های بنده رسید؟ عبدالبهاء غضبناک برگشت و نگاه تندی کرد و انگشت بر دماغ بینی گذاشت و فرمان سکوت داد و آهسته گفت: در اینجا چیزی نگوئید، بیائید منزل. هنوز می خواستم بگویم آقا آمدم راهم ندادند که بلند شد دوباره به نماز ایستاد. صبر کردم نمازش را تمام کرد، گفتم: آقا چیزی مرقوم بفرمائید، راهم نمی دهند. اعتنائی نکرد. چیزی نمانده بود که دشنام بدهم، بد و بیراه بگویم. یکی از دور و بری ها دستم را گرفت، گفت: آقا را ناراحت نکنید؛ حتما تشریف بیاورید من آنجا هستم، به شما اجازه خواهم داد. خلاصه ما را خاموش کردند. دیگر چیزی نگفتم. اما از تمام این صحنه ها رنج می بردم.
بعد از نماز عبدالبهاء بلند شد راه افتاد، من هم راه افتادم. در بین راه کمی عقب ایستادم و از چند نفر پرسیدم این آقا کیست که تشریف می برد؟ گفتند ما نمی شناسیم. اما آنقدر می دانیم مرد مسلمان خوبی است، هر روز نماز جماعت شرکت می کند. من تا در محولات بودم، فکر می کردم تمام حیفا بهائی هستند، اینجا بود که فهمیدم مردم حیفا، عبدالبهاء را نمی شناسند، و عباس افندی هم سعی کرده است که مردم او را یک فرد مسلمان بشناسند. علت شرکت در نماز جماعت هم همین بوده است. و اصلا بهائیان در اختفا به سر می برند. و تمام با حقّه بازی و دوز و کلک خودشان را نگه داشته اند. مبلّغان به ما می گفتند: شخصیت عبدالبهاء شرق و غرب را گرفته، بر عکس تمام تبلیغ ها و پروپاگاندها چیزی بود که من دیدم.

به هر حال رفتم تا درب منزل عبدالبهاء، برگشت نگاهی به من کرد و گفت حال برگردید، شب تشریف بیاورید. باز هم مأیوس برگشتم. هنگام غروب آفتاب با هزار یأس و نا امیدی رفتم در زدم، در را باز کردند، وارد شدم، تشکیلاتی دیدم که نمی توان وصف کرد!! وضع فلاکت بار خودم را دیده بودم، حالا خود را در این کاخ مجلّل می دیدم، هوش از سرم رفت!! آیا این خانه عبدالبهاء است؟ با آن وضع زاهدانه ای که امروز دیدم! این همه تجملات را از کجا آورده است؟ آخر عبدالبهاء با این وضع کی از حال فقرائی مثل من خیر دارد؟ ای کاش ! ابدأ راهم نمی دادند. در همین افکار مرا به اطاق پذیرائی وارد کردند هنگام شام خوردن رسید، عبدالبهاء با وضع بسیار مرتبی آمد و نشست، حال من و بهائیان منطقه محولات را پرسید؛ خوش آمدی گفت و با کمی عذر خواهی به بهانه اینکه گرفتارم، مهمان دارم، پا شد و رفت و من یخم زد.

0000

آنچه مسلم است رهبران بهائیت تا مدتها موضوع آئین دورغین خود را در نزد مسلمانان پنهان نگاه داشته بودند . به نظر میرسد تنها دلیل ممکن برای آئینی که ادعای ارائه احکام نوین دارد ترس از برخورد مردم مسلمان در منطقه عربی فلسطین اشغالی . آنچه مسلم است این بهائیت و عبدالبها بود که پشتیبانی تدارکاتی ارتش انگلیس برای تصرف بندر حیفا و قسمتی از خاک فلسطین و مقابله با ارتش عثمانی را بر عهده داشت و به همین دلیل هم نشان سر را گرفت . پس فردی با این وضعیت چطور میتوانست براحتی اعلام کند که او همان فردی است که معتقد است اسلام نسخ شده و آئین او دارای احکام نوین میخواهد جایگزین دین الهی اسلام گردد !!!

 

خواندن 983 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی