بهائیت در ایران : محمدجواد قزوینی یکی از افراد حلقه داخلی و نزدیکان بهاءالله بود ، و از سوی او به لقب اسم الله الجُد یا اسم الجُد مفتخر گردید . او که اصالتاً اهل قزوین بود، در ایام تبعید بهاءالله به بغداد ، ادرنه ، و عکّا او را همراهی کرد و یکی از کاتبان و نویسندگان او بود. پس از مرگ بهاءالله، در دعوای خانوادگی و فرقه ای ، او به نفع محمدعلی بهائی و برعلیه عبدالبها موضع گیری کرد و یکی از مهمترین کتابهای مکتب بهائیان وحدتگرا را نوشت ، کتابی درباره بهائیت بنام تاریخ مختصر بهاءالله .
مطالب این فصل برگرفته از بخشهایی از روایت تاریخی جناب قزوینی است که توسط ادوارد براون از عربی به انگلیسی ترجمه شده ، و در بخش اول از اثر وی ، مطالبی برای مطالعه آیین بابی ، تحت عنوان " خلاصه ای از تاریخ بابی و بهائی تا تاریخ 1898 " آمده است . غالب تیترهای فرعی در آنجا هم وجود دارد . عین همین مطالب در ترجمه انگلیسی مستقل ان کتاب ، ولی با ترجمه انگلیسی متفاوتی با نام A Brief history of Bahaullah امده است.
ادامه از بخش دوم :
00000
مرگ ضیاءالله
در ششمین سال از مرگ مولانا بهاءالله ( 1898 ) بیماری سختی بر ضیاءالله افندی غلبه کرد ، که دلیل آن هیجانات شدید ناشی از اتفاقات و حوادث و اختلافات موجود بود . پس از چند روز ، او برای تغییر آب و هوا به حیفا رفت ، ولی در آنجا بیماری او شدیدتر شد . طی آن روزهای بیماری او ، نه عباس افندی و نه هیچیک از عائله و اطرافیان او ، برای ملاقات برادر و احوالپرسی از او نیامدند ؛ تا آنکه آثار و حالات نَزع در او ظاهر شد – در بعد از ظهر 14 جمادی الثانی 1316هجری ( 30 اکتبر 1898 ) – بود که عباس افندی به سراغ او آمد ، چند دقیقه ای آنجا بود و سپس به اقامتگاه خود بازگشت. صبح فردا او آمد و جنازه را تا دروازه شهر( عکّا ) همراهی کرد ، و پس از مدت کوتاهی به قصر بهجی رفت ، کمی در آنجا درنگ کرد و آنگاه به عکّا بازگشت ؛ ولی نه او ، و نه هیچیک از فامیل و عیال و اطرافیان او در مراسم تشییع جنازه حضور نداشتند .
آنها حتی ، بر خلاف عرف و رسم محلّی ، در آنروز مغازه ها و کار خود را تعطیل نکردند ؛ بلکه ، برعکس ، تظاهر به جشن و شادمانی کردند و نوشیدنی هایی که معمولاً در جشن ها صرف میشود را سرکشیدند . این رفتار آنها باعث تعجب همگان ، غریبه و آشنا ، و حاضر و غایب ، گردید .
تلاش برای ربودن بیوه ضیاءالله
ضیاءالله همسری داشت ( ثریا خانم ) که والدین و برادرانش طرفدار عباس افندی شدند . او آنها را به حضور خود فرا خواند و به آنها اظهار تمایل کرد که ثریا خانم را به سمت او متمایل کنند . ولی از آنجا که او ، پس از فوت شوهرش ، تصمیم گرفت به شوهر وفادار بماند ( و با یاد او روزگار بگذراند ) و در خدمت مادر شوهرش (یعنی مهد علیا ، بیوه بهاءالله) باشد ، لذا همچنان با مشارالیها در قصر بهجی ماند؛ لذا عباس افندی والدین و برادران او را به قصر بهجی فرستاد . آنها زنی از طرفداران عبدالبها را به نزد نامادری عبدالبها فرستادند و از او طلب گفتگو با ثریا – بیوة ضیاءالله افندی – را در قصر کردند ، که این اجازه به او داده شد ، آن زن ، همراه با والدین و یکی از برادران ثریا ، به قصر بهجی آمد . آنها با او شروع به صحبت و گفتگو کردند و درباره شرایط زندگی اش از او پرسیدند و با او ابراز همدردی نمودند ، و همینطور به طرف دروازه قصر قدم میزدند ؛ که در آنجا با کمک والدین و برادر ، به زور ثریا را از آنجا خارج کردند ، و در حالیکه دستها و پاهای او را گرفته بودند ، او را به نقطه ای که کالسکه را آماده نگهداشته بودند منتقل کردند و سپس او را از آن محل دور کردند. منیره خانم ، همسر عباس افندی ، شخصاً برای نظارت و رهبری عملیات فوق حاضربود؛ در حالیکه برخی از بستگان و اطرافیان هم در عمل ربایش ثریا ، به پدر و مادرش کمک می کردند ، در این حال، ثریا خانم ، پا برهنه و سربرهنه ، با اضطراب فریاد می زد و کمک می طلبید و تکرار می کرد : " یا بهاءالله کمکم کن ! آنها دارند مرا به زور می برند ! "
این جریان زمانی اتفاق افتاد که محمدعلی افندی و بدیع الله افندی حضور نداشتند ، و هیچکس ، جز خادم الله (خادم حضور)، و چند تن از وحدتگرایان آنجا نبودند . نویسنده این تاریخ و برخی دیگر از اصحاب در حال رفتن به قصر، برای زیارت بودیم و درست زمانی که ثریا فریادهای کمک خواهی می زد ، به آنجا رسیدیم . سریعاً ما و خادم به آن نقطه رفتیم و مشارالیها را از دست آنان نجات دادیم .
هنگامی که عباس افندی مشاهده کرد اقدامش ناکام مانده و نقشه اش شکست خورده ، و توفیقی بدست نیاورده ، به بعضی از طرفدارانش دستور داد تا شرحی بنویسند و موضوع را کاملا وارونه جلوه دهند. سپس آنرا به امضای پدر نا بکار و بدکردار بیوه ضیاءالله رساند و به مصر ، برای حاجی میرزا حسن خراسانی ، فرستاد تا چاپ و در مناطق مختلف انتشار یابد .
اعتراض میرزا آقاجان ( جناب خادم الله ) ؛ بدرفتاری و مرگ
در پنجمین سال ( پس از فوت بهاءالله ) ، در روز 26 ذی الحجه 1314 هجری ( 28 مه 1897 )15 خادم الله ، همه اصحاب را به مقام الله ، در بهجی، دعوت کرد . در آنجا ، پس از صرف نهار و نوشیدن چای تا هنگام عصر ، خادم الله قیام نمود و خطاب به مردم چنین گفت :
این عبد ، در تمام این مدت سکوت اختیار کردم و لب نگشودم و کلمه ای نگفتم که مبادا سبب اختلاف در امرالله شوم . و حال می بینم که وجود وسکوت من منبع و مصدر اختلاف شده ، و می گویند شاهد اصلی بر تایید و تصدیق اوضاع فعلی ، سکوت من است . بنابراین ، من به شما میگویم که اعمال و رفتار و گفتار و کلماتی که از سوی عباس افندی و گروه او صادر شده است همگی بر خلاف اراده و اوامر خداوند (منظور بهاءاللهاست) و در تعارض با اوامر مذکور در نصوص مقدسه ایشان است . عهد و میثاق مذکور در آثار مقدسه صرفاً مربوط به ظهور قبلی و بعد از ایناست ، ولی عباس افندی آنها را نسبت به خود تاویل نموده ، و شما هم آنرا پذیرفته اید ، در حالیکه دچار اشتباه بزرگی شده اید .
کلام در این مطالب بود که یکی از طرفداران عباس افندی ( سید هادی افنان ) برخاست و رفت و مفاد گفتار خادم الله را به او اطلاع داد ، که به ناگاه او در صحنه حاضر و هنگامه غریبی بر پا شد . عبدالبها با دست خود گریبان جناب خادم الله را گرفت و پا برهنه و سر برهنه کشیدند و بردند ، در حالی که طرفداران عباس افندی بر سر و روی او می کوفتند . او با صدای بلند به آنها خطاب کرد : " بدون شک ، اینک شما در جوار مقام اللههستید و من آیات فرقانی بر شما می خوانم ، که بوسیله آن حق از باطل ، و مومن از مشرک متمایز می گردد ." ولی هیچیک از آنها گوشش به حرفهای او بدهکار نبود . او را با سختی زدند و کشان کشان به مقام الله (محل قبر بهاءالله) بردند و در آنجا خود عباس افندی ، با دست خود ، سیلی دردناکی بر صورت او کوبید . به دستور عباس افندی ، از قرب روضه مبارکه ، به این حالت او را بردند و درون طویله ای زندانی کردند . و پس از آن همه نوشته ها و نامه هایش را از او گرفتند . سپس شروع به نکوهش و سرزنش و تقبیح او کردند و او را هرزه ، ملحد ، هوچی ، منافق ، و شرور نامیدند ، علیرغم آنکه از قلم حضرت بهاءالله توصیه هایی درباره او شده بود ، و از جمله در کتاب وصیتنامه خود 16 ، و همچنین در سایر نوشته هایش ، به افتخار جناب خادم مطالبی نوشته بود ، و حتی در یکی از الواحش ، به نفسه ، می نویسد : و پس از اغصان ( پسران بهاءالله ) نسبت به خادم احترام نمایید ، که در جایگاه رفیعی، در مقام عرش ، ایستاده است . " 17
بطور خلاصه ، پس از این حوادث ، خادم الله در قصر بهجی و جوار (قبر) بهاءالله معتکف شد و اوقات خود را با محمدعلی افندی و عائله مولا الوری – علیه الابهی – و در خدمت کلمه مشترکه ، آنگونه که در نصوص نگاشته شده به دستخط مشهوره است ، صرف نمود .
پس از مدتی ، یک روز صبح، برای گفتگو و مشورت درباره اوضاع جاری و اختلافات موجود ، به منزل عبدالبها رفت . ولی آنها در را به روی او بستند و از ورود او به منزل جلوگیری کردند . ولی او حدود دو ساعت همانجا نشست و از عباس افندی و طرفدارانش تقاضا کرد تا هر آنچه از الواح و آثار ، در اختیار و مالکیت دارند بیاورند تا با آنها بر اساس نصوص و بر طبق طرز فکر و عقیده آنها بحث و گفتگو کند تا مشخص شود که راه درست و غلط کدام است و اینکه معلوم شود کلمه و راه و عمل درست و مناسب چه باید باشد . ولی هیچیک از آنها گوششان بدهکار حرف او نبود ؛ و سرانجام عباس افندی دامادش ، میرزا محسن افنان را به مرکز حکومتی فرستاد تا شکایت کند که خادم الله اسباب مزاحمت فراهم کرده است. بر این اساس ، فردی از سوی حکومت آمد و خادم را به دفتر حکومت محلی برد و او را برای مدتی نگه داشتند ، و سپس او را رها کردند .
او همچنان به عبادت و ذکر حق ، و یاد خدا ، و ترویج وحدت مشغول بود تا آنکه مریض شد و به بستر بیماری افتاد . بیماری او 15 روز طول کشید ، تا آنکه در تاریخ 29 محرم 1319 هجری ( 17 مه 1901) دعوت مولایش را ، در قصر بهجی لبیک گفت و با احترام بسیار در ابو عَتَبد به خاک سپرده شد . محمدعلی افندی و وحدتگرایان ، همه امور مربوط به غسل و کفن و دفن او را بجا آوردند .
ضبط کتب و اسناد جناب خادم الله توسط عباس افندی
جناب خادم ، در طول ایام حیات خویش ، مکرر به احباء گفته بود که تمامی نوشته های مقدسه متعلق به او باید به او باز گردد و پس از مرگش باید در " روضه مبارکه " نگهداری شود . لذا ، پس از مرگ وی ، یک روز ، محمدعلی ، بدیع الله افندی ، و عده ای از وحدتگرایان ، از جمله اینجانب ، به خانه مجاور روضه مبارکه رفته و آثار به جا مانده از جانب خادم را بررسی نمودیم . آنها شامل 12 تصویر مقدسه ، و انبوهی از مکاتبات ، منظم و غیرمنظم ، مقداری اموال شخصی ، و تعدادی متن نوشته شده توسط خادم الله ، درباره وحدت الهیه و عصمت عالیه بودند . آنها همه اینها را صورت برداری کردند و در سه بسته بزرگ قرار دادند و سر به مُهر کردند و آنها را به امانت ، در منزل سید علی افندی (افنان) ، داماد حضرت بهاءالله ، سپردند ، زیرا ایشان دارای تابعیت روسی بود ( و لذا از سوی حکومتهای ایران و ترک کسی نمیتوانست متعرض ایشان شود) و به این ترتیب از خطر تعرض و دست درازی ظلمه محافظت میشد.
اخیراً آشکار گردید که عباس افندی درماه صفرسال 1326 هجری ( مارس 1908 ) رضایت ورقه علیا و زوج مقدس19، و سیدعلی افنان را اخذ کرد، و متعاقباً دامادش ، میرزا محسن افنان و آقا رضا شیرازی را شبانه، با کالسکه مخصوص خود به بهجی فرستاد تا آن سه بسته بزرگ سر به مُهر و امانت را، مخفیانه و بدون اطلاع کسی ، برای او ببرند . شک نیست که انجام این عمل بصورت سری و در شب ، دلیل روشنی است که این اقدامی خلاف قانون و موازین دینی و مدنی، و نوعی دزدی و راهزنی بوده است. زیرا محمدعلی وهمراهان وی این جعبه های سر به مُهر را در آنجا به امانت گذاشته بودند تا آخرین وصیتنامه و خواست جناب خادم الله را جامعه عمل بپوشانند . حال عباس افندی به چه حقّی و با چه مجوزی ، با این روش ، قصد تصاحب آنها را داشت ؟ آیا اینرا نباید اقدامی خیانت آمیز از جانب او تلقی کرد ؟
افزایش کنترل و سخت گیری از سوی مقامات عثمانی
پس از آنکه عباس افندی برتری یافت، با توجه به امکاناتی که در دست خود گرفته بود ، به یکسری اقدامات نمایشی دست زد . لذا ، همچون پیروانش ، احتیاط و حکمت در امور را کنار گذاشت 20 ، و همین باعث گرفتاری و مشکلات بسیار برای آنها گردید ؛ در نتیجه ، از سوی مسولان دولتی عثمانی ، دستوراتی مبنی بر کنترل و تحت نظرگرفتن او و برادرانش در استحکامات نظامی عکّا صادر شد . پس از مدت کوتاهی ، چهار مامور بازجو برای تحقیق و تفتیش درباره بعضی امور، و بازجویی از تعدادی از مقامات محلّی و تبعیدی ها ( بهائیان ) به عکّا اعزام شدند . آنها عباس افندی را هم مورد بازجویی قرار دادند . پس از مدتی ، خلیل پاشا ، فرماندار بیروت ، مامور مخفی ویژه ای را برای مراقبت از عباس افندی و کنترل اینکه چه کسانی ، از افراد محلی و اتباع خارجی ، با او تماس دارند ، گماشت . و هرگاه او ملاقاتی داشت به ساختمان حکومتی فرا خوانده میشد و از وی بازجویی صورت می گرفت تا از رفت و آمدهای عباس افندی اطمینان حاصل شود .
البته ، او علّت همه این مشکلات و کنترلها را به برادرش محمدعلی نسبت میداد و این نوع گزارشها را در بین بهائیان رواج میداد و قلوب هوادارن خود را با نفرت و کینه و خصومت پر می کرد ، به گونه ای که آنها حداکثر تنفر و انزجار را نسبت به محمدعلی افندی و خانواده بهاءالله نشان می دادند و بی پروا ، عبارات رکیک و زننده درباره آنها بیان می کردند .
هنگامی که محمدعلی افندی از دیدگاه و اظهارات برادرش درباره خود مطلع گردید ، از طریق برخی از مسولان و معتمدان شهر، و تعدادی از اطرافیان برادرش ، سعی کرد با اوتماس بگیرد و از او تقاضا کند تا وقتی برای این کار بگذارند و افرادی را تعیین نمایند تا درباره این اوضاع و شرایط تحقیق ، و تفحص نمایند و از علل و عوامل موضوع اطمینان حاصل نمایند . این مطلب در حضور بازپرسها اتفاق افتاد . محمدعلی افندی درخواست کرد تا دو نفر را تعیین کنند تا به دفتر حکومت محلّی و هیئت بازپرسان مراجعه کنند و بطور رسمی از علت شکایت صورت گرفته علیه عباس افندی جویا شوند ؛ که آیا در آنجا شکایتی از سوی محمدعلی بر علیه برادرش عباس افندی وجود داشته یا خیر ؟ زیرا همه اسناد رسمی و شکایات قانونی ، در دو نسخه اصل و کپی، در بایگانی دولتی موجود است .
ولی عباس افندی این پیشنهاد را نپذیرفت و با آن موافقت نکرد ، زیرا او با انتشار ان مطالب خلاف و تهمت پراکنی به دنبال اجرای برنامه خود بود (بی اعتبار کردن محمدعلی افندی) ؛ و اگر آن نمایندگان را تایید می کرد و آنها به دایره دولتی می رفتند و تحقیقاتی انجام میدادند ، برهمگان روشن میشد که اتهامات او بی اساس و نادرست بوده ، و شایعات و گزارشات بر علیه محمدعلی افندی به دور از واقعیت و حقیقت بوده است . زیرا بر هیچکس پوشیده نیست که دروغ و خلاف ، عاشق تاریکی ، و بیزار از روشنایی و شفافیت است ؛ و در غیراینصورت آن اقدامات و عملکرد شریرانه و شیطانی بر ملا خواهد شد .
خلاصه آنکه این جدایی و تفرقه، و نتایج و عوارض آن ، دلایل متعددی داشت ، ولی فرصت و زمان برای بیان مطلب ، بیش از آنچه ذکر شد ، نیست . لذا دراینجا به همین مختصر اکتفا می کنم ، و البته ، بیشتر مطالب و حقایق مرتبط با این موضوعات را در مقاله دیگری تشریح کرده ام .
یادداشتهای فصل 23
1. شوقی افندی عبدالبها را آیینه صاف و بی لکّه نور بهاءالله . . . و ماه منیر این ظهور مقدس نامید .
(The World Order of Bahaullah, 1991 first pocket-size edition, p. 134).
2- Juliet Thompson, a well-known American devotee of Abdu’l-Baha who is regarded by mainstream Baha’is as a credible source, corroborates Mohammed Jawad Gazvini’s claim that Abdul-Baha called himself the “Sun.” As she wrote in her diary in 1912, remembering her pilgrimage to the Holy Land in 1909: “I was on the roof of the House in ‘Akka with the Master [i.e. Abdu’l-Baha] and [his daughter] Munawar Khanum. The Master was pointing to the moon. ‘The East .The moon. No!’ He said. ‘I am the Sun of the West.’” (The Diary of Juliet Thompson, Kalimat Press 1983 edition, p. 232).
3- کتاب میثاق یا همان کتاب عهدی
4- کتاب اقدس ، پارگراف 37
5- یادداشت ادوارد براون : " منظور مدعی یک ظهور و آیین جدید ، و نه صرفاً تفسیر و تبیین مطالب بهاءالله . "
6- یادداشت ادوارد براون : منجی مورد انتظار زرتشتیان یا پارسیان
7- یادداشت ادوارد براون : یابا همه بیان ، یعنی تمام گفته های باب
8- یادداشت ادوارد براون : اتیان الدلیل لِمَن یُرید الاقبالُ الی سواء السبیل چاپ مصر ؟ ، به تاریخ اول صفر 1318 ( 31 مه 1900 ) . نگاه کنید به ص 188 کتاب " مطالبی برای مطالعه آیین بابی . "
9- این اشاره ای به صفت مصونیت از خطای مظهر الهی است . همانگونه که بهاءالله نوشته ، " آن کس که مبدا و منشاء امرالله است ، در عصمت عالیه اش شریکی ندارد . هو ، در ملکوت خلقت ، مظهر فعال ما یشاء است . خداوند این جایگاه متمایز را برای نفس خویش اختصاص داده ، و در آن جایگاه عالی و ماورایی ، کسی را شریک خود مقدر نکرده است . " ( کتاب اقدس ، پارگراف 47 )
10- یادداشت ادوارد براون : این کار در اسلام شرک خوانده میشود یعنی شریک قایل شدن برای خداوند .
11- سوره الامر یا سوره امر ( لوح فرمان و حکم ) ؛ معروف است که بهاءالله این لوح را خطاب به برادرش میرزا یحیی نوشته و طی آن ادعای خود مبنی بر اینکه مظهر جدید الهی است ، مطرح میسازد .
12- این سند بعنوان " لوح ارض باء " ( یا بعضا لوح بیروت ) شناخته شده ، و در بین بهائیان اکثریت هم بعنوان یکی از متون صحیح بهائیان تلقی شده است . بهائیان وحدتگرا بر این عقیده و باور بودند که آن نامه بطور مستقل ، توسط میرزا آقا جان کاشی و خطاب به یکی از بهائیان در بیروت نوشته شده است . لذا عبدالبها را به تحریف آن و بیان این ادعا که متن مذکور توسط بهاءالله نگاشته شده متهم کردند . به نظر میرسد برخی از عبارات لوح ارض باء برای عبدالبها مقام الوهیت قائل است .
13- این سند که در فصل 10 همین کتاب ارائه گردیده ، بعضاً از سوی بهائیان وحدتگرا ، بعنوان " لوح مقدس " یاد میشود .
14- این مطلب اشاره به " بخشش " ( رشوه رسمی ) است که در دوره امپراتوری عثمانی ، بعنوان ابزاری برای تامین خواسته خود ، و گرفتن رای مطلوب از کارگزاران دولتی ، به آنها پرداخت میشد .
15- یادداشت ادوارد براون : این پنجمین سال درگذشت بهاءالله بود .
16- در اینجا جناب محمد جواد قزوینی اشاره به ادعای محمد علی بهایی دارد که نسخه کامل وصیتنامه بهاءالله جایگاه خاصی برای خادم الله قائل شده است . نگاه کنید به بخشی تحت عنوان " عباس افندی بخشی از وصیتنامه بهاءالله را پنهان کرد " در فصل 16 .
17- یادداشت ادوارد براون: حوادث نقل شده در این قسمت ، از یک نوشته 16 صفحه ای، لیتوگرافی شده، تحت عنوان ، " واقعه حائله خادم ابهی در روضه مبارکه علیا " در رضوان مبارکه و علیا نقل شده است .
18- یادداشت ادوارد براون : تیجان (جمع تاج) به معنای تاجها ، کلاهای بلندی که معمولا بهاءالله روی سر می گذاشت .
19- این اصطلاحات احتمالاً به ترتیب اشاره دارد به فروغیه خانم ، همسرعلی افنان ، و مادرش ، گوهر خانم ، همسر سوم بهاءالله .
20- از جمله این موارد میتواند این باشد که بهائیان طرفدار عبدالبها در ارض اقدس ، بصورت آزاد و بدون حکمت ، اقدام به تبلیغ و ترویج عقیده خود می کردند که نوعی بدعت و ارتداد نسبت به اسلام ، و یک جنبش لیبرال اجتماعی و رفرمیستی تلقی میشد ، و لذا به لحاظ سیاسی در مقابل امپراتوری عثمانی مسلمان و محافظه کار قرار می گرفت .