فرقه های سیاسی، اهداف سیاسی (بخش اول )

پنج شنبه, 09 بهمن 1399 05:14 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

 

گفتگو با پری حامدی (متبری)

 

 

 

بهائیت در ایران : باز نشر مصاحبه یک متبری

 

لطفاً در ابتدا خود را معرفی و در مورد وضعیتتان توضیحی مختصر بفرمایید.

 

بسم‌الله‌‌الرحمن‌الرحیم. پری حامدی هستم، فرزند «علی». خانواده مادری‌ام همگی بهائی‌اند‌ و من به تشویق خواهر و شوهرخواهرم آقای «احسان محبی»، به این فرقه کشیده شدم، 16 ساله بودم که مرا تسجیل کردند.

 

تسجیل در بهائیت به چه معناست؟

 

در 16سالگی، خواهر و شوهرخواهرم به تشویق مادرم، مرا بردند و برگه‌ای دادند که امضایش کنم، برگه‌ای که در آن نوشته شده بود من به «بهاء‌ا...» و بهائیت، اعتقاد دارم. تسجیل، شناسنامه فرقه‌ بهائی است.

 

مادرتان دقیقاً از چه زمانی بهائی شدند؟

 

مادرم از اول بهائی بود، اما زمانی که پدرم زنده بود، سعی می‌کرد کمتر با بهائی‌ها رفت‌وآمد داشته باشد. بعد از فوت پدر، دوباره به بهائیت برگشت و فعالیت‌های تشکیلاتی‌اش را شروع کرد.

 

اگر مادرتان بهائی بودند، چطور با پدرتان که مسلمان مقید و معتقدی بودند ازدواج کردند؟

 

پدرم به شرط اسلام با مادرم ازدواج کرد، عقدشان هم اسلامی بود. مادرم در ظاهر، پدرم را فریب می‌داد که مسلمان است، اما در نهان و عملاً، بهائی بود.

 

هدفشان از این پنهان‌کاری و فریب، چه بود؟

 

چون پدر من موقعیت مالی بسیار خوبی داشت و اکثراً بهائی‌ها برای فریب دادن، یا سمت افراد و خانواده‌های خیلی مذهبی می‌روند، یا سعی می‌کنند با افرادی که ثروتمند هستند، ارتباط برقرار کنند و چنین ازدواج‌هایی انجام می‌شود. پدر من، هم شخصی ثروتمند و هم مسلمانی معتقد بود.

 

آنطور که برادرتان تعریف کردند، مثل اینکه پدرتان قبل از فوت، متوجه بهائی‌شدن مادرتان شده و زندگیشان را از هم جدا کردند، شما کجا زندگی می‌کردید؟

 

من با مادر، خواهر و شوهرخواهرم بودم، منتها چون مورد اذیت خواهر و شوهرخواهرم واقع ‌شدم و تحت فشار زیادی بودم، مدتی است که دیگر از آن‌ها جدا شده‌ و به خانه پدری‌ام برگشتم.

 

زمانی که عضو این فرقه بودید، چه رفتاری با شما داشتند؟

 

همیشه تحت نظر تشکیلات بهائی بودم. اجازه رفتن به دانشگاه نداشتم، من تا دیپ‍لم تجربی خواندم، درسم هم خیلی خوب بود و علاقه داشتم به دانشگاه بروم، اما نمی‌گذاشتند. می‌گفتند باید تمام امورات و کوچک‌ترین حرکتم زیرنظر تشکیلات باشد. از طرفی، به من وعده های مختلفی مثل خارج رفتن می‌دادند و جذب تشکیلات می‌کردند. وعده‌هایی که بعد از حدود ۳۰-۲۵ سال، هیچ وقت عملی نشدند. می‌گفتند ارث و ازدواجت همه باید تحت نظر تشکیلات باشد. در حالی‌که خواستگارهای مسلمان داشتم، به هیچ وجه اجازه نمی‌دادند با فردی مسلمان ازدواج کنم. زمانی هم که می‌خواستم از دستورهایشان سرپیچی کنم، توسط خواهرم مورد ضرب و شتم شدید قرار می‌گرفتم، فحاشی و توهین می‌کردند تا بالأخره تسلیم شوم.

 

پدرتان در زمان حیاتش تلاش نمی‌کرد شما را نزد خود ببرد؟

 

چرا، پدرم همیشه با رأفت با من برخورد، صحبت و نصیحتم می‌کرد. ولی چون پدر و برادرم، مسلمان بودند، تشکیلات اجازه نمی‌داد با آن‌ها ارتباط داشته‌باشم، همیشه به من توصیه می‌کردند که از آن‌ها دوری کنم.

 

چه چیزی باعث شد از بهائیانی که زندگی شما را تحت کنترل گرفته بودند، فاصله بگیرید؟

 

برادرم از کودکی اعتقادات اسلامی داشت و متدین بود و من متوجه می‌شدم حرکات و اعتقادات او با بهائی‌ها فرق دارد؛ خصوصیات و اخلاق خیلی خوبی که مرا جذب می‌کرد. همیشه با خودم فکر می‌کردم، چه اعتقادی دارند؟ وقتی برادرم به ایران آمد، متوجه شدم تشکیلات، او را هم اذیت و حتی مسمومش کرده‌است. می‌گفتند چون مسلمان است، ارث پدری‌اش را نمی‌دهیم، حتی با چاقو به او حمله‌ور شدند. این‌ها در ذهن من تأثیر خیلی بدی گذاشت و فهمیدم افراد این فرقه، چقدر جانی هستند. بعد با مطالعات کتب اسلامی، متوجه شدم که بهائیت، دینی الهی نیست. آن‌ها به اسم دین، مردم را گول می‌زنند، ولی یک فرقه سیاسی، با اهداف سیاسی هستند. عملکردی که من از تشکیلات بهائی می‌دیدم، حالت‌هایی شیطانی و چیزهایی بودند که اصلاً نمی‌پسندیدم. مسائلی که حالت حیوانی داشتند و اصلاً در شأن انسان نبود. نماز و روزه هم انجام نمی‌دادند، در آن‌ها بی‌دینی و بی‌خدایی می‌دیدم. برای زن هم ارزشی قائل نیستند، بی‌حجابی و بی‌بندوباری‌هایی در بینشان هست که شاید در غرب هم آنقدر نباشد. من از فسادهای اخلاقی که در جامعه‌شان دیدم، خیلی بدم می‌آمد و فهمیدم در دین اسلام چقدر به زنان ارزش می‌دهند. حجاب و آداب و رسوم اسلامی را خیلی دوست داشتم. همه این‌ رفتار کثیف، باعث تنفر و انزجارم شد. کم‌کم سعی کردم از این فرقه فاصله بگیرم. مادرم که بهائی متعصبی بود، همیشه بین من و خواهرم فرق می‌گذاشت. چون یکسری بهائی‌ها معمولی‌اند و یک‌سری تشکیلاتی و خواهرم و شوهرش جزء تشکیلات فرقه بودند اما حس می‌کرد من به اسلام گرایش دارم و از بهائیت انتقاد می‌کردم.

 

چه انتقادهایی می‌کردید؟

 

عیب و ایراد‌هایشان را علناً می‌گفتم. می‌گفتم شما رفتار انسانی ندارید، می‌گویید ما صلح‌جوییم، در صورتی که عامل جنگ هستید. می‌گویید مسلمان‌ها را دوست داریم، ولی عملاً دشمن شیعه‌اید. تعالیم دوازده‌گانه‌ بهائی مثل «تحری‌حقیقت»، همه دروغ‌ است و هیچ‌وقت دنبال حقیقت نمی‌روند، هیچ چیز که «تساوی حقوق زن و مرد» را نشان بدهد در بینشان نیست، زن‌آزاری در بهائیت، زیاد است. زن‌ها و دختران هیچ آزادی و ارزشی ندارند، زیرنظر تشکیلات مجبورند هرچه دستور می‌دهند گوش کنند و نمی‌توانند برای خود تصمیم بگیرد و زندگی کنند، بنابراین خیلی اذیت می‌شوند. زندگی سازمانی و حتی تیمی زیر نظر تشکیلات، نمی‌گذارد افراد، خداجو باشند. من زن‌ها و دخترهای بهائی زیادی را دیدم که از طرف تشکیلات، مورد آزار و اذیت واقع می‌شوند. شاید از ترس چیزی نمی‌گفتند، شاید هم واقعاً گول خورده‌اند و در این فرقه غرق شده‌اند که اینطور مورد اذیت و سوء‌استفاده قرار می‌گیرند.

 

مادرتان چطور بین شما و خواهرتان، فرق می‌گذاشت؟

 

رابطه ما دیگر مثل مادر و فرزند نبود، خواهرم هم حالات خواهرانه نداشت. به صورت تشکیلاتی با هم برخورد می‌کردیم. مادرم می‌گفت هر چه تشکیلات می‌گوید باید گوش کنی، مرا محدود می‌کرد که با مسلمانان حتی حرف نزنم. از طریق خورد و خوراک و لباس به شکلی خاص تنبیهم می‌کرد. چون مادر بود و روی من تسلط داشت، راحت می‌توانست تنبیه کند. همیشه روحیه‌ام را تضعیف می‌کرد.

 

این فاصله گرفتن چه تبعاتی برایتان به همراه داشت؟

 

وقتی از این فرقه بیرون آمدم، خیلی اذیت ‌شدم اما مقاومت کردم، همه دسته‌جمعی حمله‌ور می‌شوند تا آدم را تنبیه کنند. به دستور تشکیلات بهائی، از طرف خواهرم مورد ضرب و شتم‌های شدید قرار می‌گرفتم، طوری که چندبار بینی‌ام را شکست یا برای آزار، در بینی‌ام آب می‌ریختند. از ارث پدر محروم، فحاشی و توهین می‌کردند. می‌گفتند باید دوباره به بهائیت برگردی و چون مسلمان شدی، به روزگار و سرنوشت بدی مبتلا می‌شوی. همین محروم کردن از ارث پدر هم برای تضعیف روحیه بود تا دوباره به این فرقه برگردم و بعد بگویند چون به فرقه برگشتی، وضعت خوب شد. هنوز هم تهدیدم می‌کنند.

 

خاطره خاصی از خشونت بهائیان علیه خود دارید؟

 

بدترین خاطره‌ام این بود که خواهرم  مرا می‌خواباند و در گوشم آب می‌ریخت. کلاً از ۲۴ سالگی، هر موقع کوچک‌ترین سرپیچی از تشکیلات می‌کردم، به خواهرم دستور می‌دادند که تنبیه فیزیکی‌ام کند. دهنم را می‌گرفتند تا حالت خفگی پیدا کنم، جوری‌که احساس می‌کردم واقعاً خفه می‌شوم. ضرب و شتم شدید و فحاشی هم که بماند. تا همین دو سال پیش هم ادامه داشت. یکبار خواهرم و پسرش «شهریار»، به من حمله کردند، «رکسانا»، دخترش، هم با لگد، کتکم می‌زد. بدترین خاطراتم لحظاتی بود که به دستور تشکیلات، خواهرم به من حمله‌ور می‌شد. یکبار هم شوهرخواهرم به خاطر سرپیچی از تشکیلات، طوری به من حمله کرد که تا یک هفته در بستر بیماری افتادم.

 

به خاطر این آزار و شکنجه‌ها شکایتی نکردید؟

 

چندبار به خاطر کبودی‌ها و ضرب و شتم‌های خواهرم که موجب شکستگی بینی و چانه‌ام شده بود، به پزشکی قانونی رفتم تا شکایت کنم، اما هربار با وساطت مادرم که همیشه حامی او بود، کوتاه می‌آمدم و از شکایت صرف‌نظر می‌کردم. از طرفی، مرا می‌ترساندند و می‌گفتند چون تو تسجیل بهائی داری، اگر به کلانتری بروی و از ما شکایت کنی، به شکایتت اهمیتی نمی‌دهند. تو قانوناً بهائی هستی و قانون هیچ‌وقت از یک بهائی دفاع نمی‌کند، حتی تهدید می‌کردند که اگر شکایت کنم، قانون حکم اعدامم را صادر می‌کنند، پس هیچ راهی جز تابع تشکیلات بودن و گوش کردن به حرفشان نداشتم. با همه این‌ها، باز مقاومت می‌کردم و زیر بار نمی‌رفتم، پس دوباره مورد ضرب و شتم قرار می‌گرفتم.

 

هیچ نکته جذابی که بخواهد شما را در این فرقه نگه دارد، برایتان وجود نداشت؟

 

اوایل که جذب فرقه می‌شوید، رفتار بسیار خوبی دارند و خیلی محبت می‌کنند. وعده‌های شیرینی می‌دهند. مرتب به جلسات تشکیلاتی، دعوت و پذیرایی می‌کنند. بعد از مدتی که کاملاً جذب شدید، چهره‌شان عوض می‌شود. دیگر باید حرف تشکیلات را گوش و فقط هدف آن‌ها را دنبال کنید. در واقع با چهره تشکیلاتیشان مواجه می‌شوید؛ مثل سازمان مجاهدین‌خلق.

 

در تشکیلات چه هدفی را دنبال می‌کردند؟

 

فرقه بهائیت، اهداف سیاسی دارد و ضداسلام و شیعه است. هدفشان هم از بین بردن اسلام است. مخصوصاً با شیعه، دشمنی زیادی دارند و بدی‌های زیادی علیه اسلام می‌گفتند.

 

شما با این آزار و اذیت‌ها چگونه مقابله کردید؟

 

من تسلیم نمی‌شدم. همیشه در خلوت، نماز می‌خواندم، به قرآن خیلی اعتقاد داشتم و وقتی قرآن می‌خواندم، احساس آرامش به من دست می‌داد. البته همیشه سعی می‌کردم مادرم متوجه این نماز، روزه، دعا و قرآن خواندنم نشود، چون شدیداً مخالفت می‌کرد و حتی می‌گفت نباید در خانه، قرآن باشد.

 

در مورد جلسه‌هایی که بهائیان برگزار می‌کردند، توضیح دهید.

 

وقتی شخصی بهائی می‌شود، باید به اجبار هر ۱۹ روز در این جلسات موسوم به «ضیافت» شرکت کند. زمانی که کسی غیبت کند، به دنبالش می‌روند و می‌گویند، چرا نیامدی؟ در جلسه هم پیام‌های مختلفی را که از «بیت‌العدل» یا اسرائیل می‌آید، می‌خوانند. اهدافشان سیاسی است، ضدرژیم جمهوری اسلامی و بیشتر سلطنت‌طلب هستند. جلساتشان هم به همین خاطر است.

 

یعنی در این مورد صحبت می‌کردند؟

 

بله؛ سلطنت‌طلب بودند، کاملاً ضد رژیم جمهوری‌اسلامی‌اند و برای براندازی‌اش تلاش زیادی می‌کنند. خیلی خوشحال می‌شوند که جمهوری‌اسلامی عوض بشود. در جلساتشان، به هم وعده می‌دهند که به زودی این رژیم از بین می‌رود. من همیشه شنونده بودم اما در ضیافات و جلساتشان، مرتب از این صحبت‌ها بود.

 

در مورد مسائل سیاسی، علاوه بر اظهار نظر، فعالیت‌های دیگری هم داشتند؟

 

راجع به براندازی رژیم خیلی صحبت می‌کردند، به طور کلی همیشه می‌گفتند که در رأی‌گیری‌ها شرکت نکنید تا  مخالفت با نظام را نشان دهید، در باطن هم سلطنت‌طلب بودند. اما سال 1388 طرفدار کاندید خاصی شدند، البته فعالیت‌هایشان زیرزمینی و محافظه‌کارانه است. بنابر اهدافشان ممکن است نظر مختلفی در مورد شرکت در انتخابات داشته باشند، سال 1388 هم می‌گفتند طرفداری از کاندیدی خاص به نفع بهائی‌هاست، هر چند ترجیح می‌دادند «رضا پهلوی» به ایران بیاید.

 

جلساتی که اشاره کردید، کجا برگزار می‌شدند؟

 

مثلاً حدود 10 خانواده بهائی دور هم جمع می‌شدند و هر دفعه، به صورت نوبتی، در منزل یکی برگزار می‌شد. در این جلسات، مشاوران حقوقی هم حضور دارند تا به کارهای حقوقی بهائیان رسیدگی کنند. همین حرکتشان هم سیاسی و هدفشان شیطانی و تشکیلاتی است.

 

چه فعالیت‌های دیگری در این جلسات انجام می‌دهند؟

 

هر دفعه در ضیافت ۱۹روزه صندوقی برای پول جمع کردن، دارند که به آن «حقوق‌ا...» می‌گویند. پول‌هایی که از خانواده‌های بهائی می‌گیرند تا به بیت‌العدل و اسرائیل بفرستند.

 

یعنی صراحتاً اعلام می‌کردند که پول را به اسرائیل می‌فرستند؟

 

بله؛ حتی جزء دستورات این فرقه ضاله است که هر فرد بهائی باید بخشی از ارثش را که تشکیلات، میزان آن را تعیین می‌کند، به عنوان حق‌ا... به «بیت‌العدل» -که در فلسطین اشغالی است- بفرستند و اکثر بهائی‌ها به دستور تشکیلات، این کار را انجام می‌دهند.

 

در مورد آنچه بهائیان به عنوان «بیت‌العدل» می‌نامند و در حقیقت مرکز اصلی فرقه واقع در فلسطین اشغالی است، بیشتر توضیح دهید، بهائیان چه اعتقادی نسبت به آنجا دارند؟

 

آن‌ها بیت‌العدل را بالاترین مقام و مرجعشان می‌دانند و اعضای آن را افرادی مقدس نشان می‌دادند تا جایی که از اسرائیل به عنوان زیارتگاه بهائیان، هر دستوری بیاید، باید پذیرفته و انجام شود. مادرم اعتقاد زیادی به بیت‌العدل داشت و خیریه و حقوق‌ا... به آنجا را راهی برای پاک شدن گناهان و رفتن به بهشت می‌دانست. همه دستورهای تشکیلات هم از بیت‌العدل می‌آید.

 

چه دستورهایی از آنجا صادر می‌شد؟

 

بستگی دارد؛ دستوراتی در مورد طرح‌هایی برای جوانان بهائی، برنامه‌ها و نقشه‌های مختلف و... که بهائیان باید آن‌ها را اجرا کنند.

 

آیا از فعالیت‌های خاصی که خانواده خواهرتان به عنوان اعضای فعال تشکیلات انجام می‌دادند، اطلاعی دارید؟

 

آن‌ها از طریق پناهندگی به کشور نیوزیلند رفتند تا در آنجا کارهای تبلیغاتی بهائیت را انجام دهند. خواهرم، یکی از متعصب‌ترین افراد این فرقه است که هنوز هم به ایران رفت‌و‌آمد می‌کند؛ فردی با افکار شیطانی و تحت نفوذ کامل تشکیلات که الآن هم به دستور تشکیلات به خاطر کلاهبرداری‌های مالی که در قضیه ارثیه انجام داده، وقتی به ایران می‌آید، به نوعی متواری و پنهان است.

 

از نحوه تبلیغ بهائیت چیزی می‌دانید؟

 

بله، افرادی را که حس می‌کردند زمینه‌ای دارند، مثلاً آن‌هایی که انگیزه‌هایی مثل خارج رفتن و... دارند، به نحوی جذبشان می‌شدند، افراد تشکیلاتی هم دور این افراد را گرفته، با آن‌ها معاشرت می‌کنند، کم‌کم کتاب‌هایی برای خواندن به آن‌ها می‌دهند، به جلسات تشکیلات بهائی دعوتشان می‌کنند و خلاصه با افراد، به نوعی طرح دوستی می‌ریزند تا کم‌کم به طرف خودشان کشیده شوند.

 

اگر ممکن است، شما هم در مورد ماجرای ارث پدریتان به طور مختصر توضیح دهید.

 

بعد از فوت پدرم در سال 1375، مادرم گفت چون من، تو و خواهرت تسجیل بهائی هستیم، باید تقسیم ارث را زیرنظر تشکیلات فرقه انجام دهیم و نباید به برادر اطلاع دهی، چون او مسلمان است و از نظر فرقه، ارثی به او تعلق نمی‌گیرد. مشاوران حقوقی تشکیلات، گفتند که تقسیم ارث را با نظارت محفل بهائی به مدیریت آقای «جمال‌الدین خانجانی» انجام می‌دهند. مادرم مرتب وقت می‌گرفت تا با آن‌ها صحبت کند و آخر هم به توصیه آن چهار مشاور و بقیه بهائیان دور و بر، مرا به محضری در کرج برد و از من وکالت تام گرفت. پدرم حدود ۲۶ قطعه ملک و زمین ارزشمند داشت که محفل با هدایت آن چهار نفر و دستور آقای خانجانی، همه را فروخت. ملک گران‌قیمت پدرم در گاندی توسط تشکیلات ساخته و به مرکز فعالیت‌های بهائیان تبدیل شد. خیلی جاها را کوبیدند و برج ساختند. مدیران تشکیلات، به نوعی فتوا دادند که مال بین اعضای فرقه بهائی تقسیم شود، با این نیت که فرقه از نظر مالی، قوی شود. مال مسلمان را بین اعضای فرقه، تقسیم کردند. مبلغی را هم به عنوان حقوق‌ا...، به اسرائیل و بیت‌العدل فرستادند. من کاملاً در جریان بودم که آقای فنائیان با مادرم صحبت می‌کردند تا قانعمان کنند طبق دستورهای فرقه، مبلغی را به بیت‌العدل بدهیم. آقای فنائیان که رابط بین اسرائیل و ایران و یکی از اعضای فعال فرقه است، این کار را انجام داد. مادرم می‌گفت با این کار، به بهشت بهاء‌ا... می‌رویم. بعداً متوجه شدم فریبم داده‌اند، یعنی تمام ارثیه پدرم را فروختند، بدون اینکه هیچ سهمی از آن به من بدهند. همیشه هم می‌گفتند در مورد این مسائل و کلاً، هیچ اطلاعی به برادرت نده. حتی می‌گفتند که باید به طریقی او را از سر راه برداریم که همان موضوع سم دادن پیش آمد.

 

شما از ماجرای سم دادن به برادرتان مطلع بودید؟

 

صحبت‌هایی در مورد اینکه او را مسموم کنیم، ضرب و شتم کنیم و... در میان بود. همان‌طور که در آمریکا با چاقو به او حمله‌ور شدند. به من هم می‌گفتند با برادرت درگیر شو، به منزل مسکونی پدری راهش نده، از او دوری کن چون مسلمان است و... . فقط یک معجزه بود که برادرم بعد از مسموم شدن، از مرگ نجات پیدا کرد. من در جریان این مسائل بودم و قلباً هم رنج می‌بردم. او قبل از این مسائل، به خانواده کمک مالی زیادی می‌کرد، حتی به مادر و خواهرم که عضو فرقه بهائی بودند. وقتی نقشه‌های شومی را که آن‌ها نسبت به او می‌چیدند و در مقابل رفتار برادرم را می‌دیدم، واقعاً متأثر می‌شدم اما کاری از دستم برنمی‌آمد. با آن‌ها درگیر می‌شدم، ولی می‌گفتند تو دلسوزی نکن، باید به حرف ما گوش دهی. همیشه از کودکی به من می‌گفتند با برادر و پدر مسلمانت مثل غریبه‌ها رفتار کن و فقط تشکیلات دوست تو هست. اعضای این فرقه، همیشه در خانواده ما شکاف و نفاق می‌انداختند. متأسفانه من شاهد این مسائل بودم و گاهی با‌ آن‌ها درگیر می‌شدم، یک موقع‌هایی هم فریب می‌خوردم و تابعشان می‌شدم که الآن خیلی پشیمانم.

 

یعنی آن روز که غذا را برای برادرتان ‌بردید، می‌دانستید که ممکن است، مسموم باشد؟

 

خیر به هیچ وجه نمی‌دانستم، ولی قبلاً در مورد مسمومیت صحبت‌هایی بود و اعضای فرقه، آرزوی مرگ برادرم را می‌کردند. بعد از اینکه کارهای غیرانسانیشان را در حق برادرم دیدم، چندین بار با آن‌ها درگیر شدم و گفتم حق ندارید به فردی که هیچ‌وقت شما را آزار نداده، آنقدر ظلم کنید. تا جایی که من تشخیص دادم، جرم او فقط مسلمانی بود. با این حال، مادرم می‌گفت کار خیری کرده به بهائیت پول داده و فکر می‌کرد اینطوری گناهانش بخشیده می‌شود. در صورتی که به او می‌گفتم، من خودم محروم هستم و تو حق من و برادرم را به اعضای فرقه داده‌ای و به ما ظلم کردی. این اواخر طوری شده بود که من قبل از اینکه برادرم به ایران بیاید، غذایی نداشتم بخورم و در منزل بیهوش می‌شدم و به اغما می‌رفتم. با این کارها تنبیهم می‌کردند، تا اینکه برادرم به ایران آمد و حمایتم کرد.

 

خودتان به دنبال یافتن شغل نبودید؟

 

مدرک کمک‌بهیاری گرفته بودم و چندجا دنبال کار رفتم؛ مثلاً در خانه سالمندانی در «قلهک»، به عنوان مراقب سه ماه کار ‌کردم. از کارم راضی هم بودند و می‌خواستند بیمه‌ام کنند، اما بعد گفتند که شما اسرائیلی هستید و باید از این شغل بیرون بروید. گفتم در فرمی که برای بیمه پر کرده‌ام نوشته‌ام که مسلمان و شیعه هستم، اما مثل اینکه خواهر و مادرم آمده‌ و تسجیلم را نشان داده بودند.

 

با این وجود، هیچ‌وقت تصمیم نگرفتید علناً اعلام کنید که مسلمان شده‌اید؟

 

چرا، اما راهش را بلد نبودم. برادرم که آمد، مرا راهنمایی کرد؛ اما تا آن موقع، کسی نبود راهنمایی‌ام کند. من فکر می‌کردم اگر فقط شفاهی به آن‌ها بگویم که مسلمانم و با اعضای فرقه درگیر شوم، کافی است. راه قانونی‌اش را نمی‌دانستم. بارها خواستمتسجیلم را لغو کنم، به بهائی‌ها می‌گفتم که دیگر مسلمان هستم و با شما کاری ندارم، حتی اعتقادم به دین مبین اسلام را در نامه‌ای به آن‌ها اعلام کردم، ولی هنوز هم قبول نمی‌کنند. حدود۲۰ سال است که مبارزه می‌کنم اما تبری و روی آوردنم به اسلام را نمی‌پذیرند. می‌گویند تو تسجیل هستی، شماره تسجیلی داری و به هیچ عنوان نمی‌توانی از این فرقه بیرون بیایی. تا قبل از اینکه برادرم بیاید، نمی‌دانستم می‌شود نزد مجتهدی بروم و از ایشان کمک بخواهم.

 

اطرافتان، شخص دیگری که از این فرقه طرد شده باشد، نداشتید که با او مشورت کنید یا به شما کمک کند؟

 

خیر؛ البته دوستان مسلمانی داشتم که کمکم می‌کردند. اقوام مسلمان و متدین پدری‌ام هم افرادی بسیار خوب و خداشناسند که هر موقع از آن‌ها در موارد مختلف طلب کمک کرده‌ام، راهنمایی و کمکم کرده‌اند. برعکس، حتی یک بهائی هم با من همدردی یا کمکم نکرد. هیچ متبری دیگری هم نمی‌شناختم.

 

به نظر خودتان، برگشتن شما به فرقه، چه فایده‌ای برای بهائیت داشت؟

 

آن‌ها نمی‌خواهند حتی یک عضو را از دست بدهند تا رازشان به بیرون برود. نمی‌خواهند اسراری که من در این 40 سال از این فرقه فهمیدم، فاش شود. پس باید زیرنظر خودشان باشم و کسی که اطلاعات زیادی دارد، از فرقه خارج نشود.

 

بعد از اینکه متوجه شدید فریبتان داده‌اند، چه کردید؟

 

وقتی متوجه شدم محفل بهائی فریبم داده، سال 82-1381 در دادگاه میرداماد از مادرم، آقای خانجانی و برخی دیگر از اعضا و مدیران فرقه، تحت عنوان کلاه‌برداری شکایت کردم. گفتند شکایت تو به جایی نمی‌رسد.

 

گفته بودید آزار و اذیت‌هایشان هنوز هم ادامه دارد، به چه صورت؟

 

به هر طریقی اذیت می‌کنند، حتی امنیت جانی ندارم. افراد بهائی را برای تهدیدم می‌فرستند. از وقتی برادرم را مسموم کردند و با چاقو به او حمله‌ور شدند، این ترس در من خیلی بیشتر شد که مبادا یک روز همین کار را با من انجام دهند. چون همیشه از طرفشان به مرگ تهدید می‌شوم یعنی علناً می‌گویند تو را می‌کُشیم. هرچند من به خدا ایمان دارم و از طریق دعا و قرآن از خدا که همیشه کمکم کرده‌، یاری می‌خواهم.

 

آیا قصد دارید جایی بروید و به صورت رسمی شهادتین را بگویید؟

 

بله، ان‌شاءالله؛ می‌خواهم نزد مجتهدی بروم و اعلام کنم که به دین مبین اسلام روی آورده‌ام. بهائیان تهران اذیتم می‌کردند، بنابراین به شهر مهدی‌شهر (سنگسر سابق) رفتم چون‌ آنجا بستگان مسلمان پدرم، به من کمک می‌کنند. خوشبختانه، در مهدی‌شهر حتی یک نفر هم از اعضای فرقه نیست. برادرم آنجا خانه‌ای برایم اجاره کرده تا از آن محیط، دور باشم.

 

تمایل دارید خاطراتتان را به گوش بقیه افراد برسانید؟

 

زمانی، این خاطرات را که البته اکثراً بد و برای خیلی، تلخ بودند، می‌نوشتم. خیلی دلم می‌خواهد این‌ها را بنویسم تا جوان‌های دیگر، فریب این فرقه را نخورند. دلم می‌خواهد از اذیت‌ها و شکنجه‌های اعضای این فرقه ضاله، آگاه شوند و آن‌ها را بشناسند. مخصوصاً قشر جوان که بهائیان خیلی سعی می‌کنند با وعده‌های شیرین، جذبشان کنند، بعد هم برایشان سرنوشتی تلخ رقم می‌زنند. چیزی که من در این‌ فرقه متوجه شدم، این است که آن‌ها کاملاً شیطانی هستند، یعنی اهداف شیطانی دارند.

 

در پایان، اگر سخنی دارید، بفرمایید.

 

حرف آخرم این است که به جوان‌ها توصیه می‌کنم همیشه قرآن، نماز و دعا بخوانند، این‌ها آدم را از شیطان دور می‌کند. اعتقاد مذهبی‌شان را قوی‌تر می‌کند و تنها چیزی که فرد را از این فرقه‌های شیطانی نجات می‌دهد، اعتقاد به خدا، قرآن، نماز و اعتقاد به حضرت مهدی(عج) است. اسلام، بهترین و کامل‌ترین دین است و من افتخار می‌کنم که مسلمان شده‌ام. هرچند سختی و زجر کشیدم، ولی خوشحالم که زیر سایه امام زمان(عج) و قرآن، عاقبت‌به‌خیر می‌شوم.

 

 

خواندن 473 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی