همچنان که میخوانیم: «لا تَحلقوا رُؤسَكم قَد زَيَّنها الله بالشَّعر... لا يَنبغی أن يَتجاوزَ عن حدِّ الاذان هذا ما حَكمَ به مولی العالَمين (1)؛ سرهایتان را نتراشيد زيرا خداوند آنها را با مو زينت داده است... سزاوار نيست كه (موهایتان) از حد گوشها تجاوز كنند. اين حكمی از جانب مولای عالميان است». و یا در جایی دیگر آمده است: «قَد کتب علیکم تقلیم الاظفار...(2)؛ بر شما نوشته شد گرفتن ناخنها».
اما در نقد و بررسی این احکام پیامبرخواندهی بهائی باید یاد آور شد :
اولاً: آیا پیامبرخواندهی در اُمّ الکتاب خود (که کمتر از 180 صفحه و هر صفحه حدود 50 کلمه دارد)، تمام نکات برجستهی زندگی را بازگو و تمام پلیدیها را تفکیک کرده و دیگر مطلب مهمی نداشته تا به حکم موی سر و گرفتن ناخن بپردازد؟! آیا کسی که در زمان او هزاران معضل فرهنگی (همچون بتپرستی نوین، پدیدهی استعمار و استثمار و...) رواج یافته بود، چارهی کار را در بیان حکم مو و ناخن، در جزوهی به اصطلاح وحیانیاش میدید؟! مگر متون دینی کم به موضوع نظافت پرداختهاند که موعود خودخواندهی تمامی ادیان، رفع معضلات را در بیان حکم موی سر و ناخن در اُمّ الکتاب خود یافت؟!
ثانیاً: پیامبرخواندهی بهائی نتراشیدن موی سر را به مقتضای نظام طبیعت دانسته در حالی که بعد از آن، بلند شدن موها را بیشتر از گوشها ممنوع اعلام داشته است؟! با این حال، اگر مقتضی طبیعت در نتراشیدن موی سر باشد و باید آن را به حال خود واگذاشت، پس دیگر چرا در تناقضی آشکار و بر خلاف این اقتضاء، بلند شدن موها از حدّ گوش حرام اعلام شده است؟!
ثالثاً: با توجه به تصاویر موجود از شخص بهاء و عبدالبهاء، شاهد آنیم که تشریع کنندگان این حکم، بر خلاف گفتههایشان از موهای بلندی برخوردار بودهاند. گویا علّت این تناقض گفتاری و رفتاری اینست که چون آنان خود، مانند دراویش موهای درازی داشتهاند، از اینرو اقتضای طبیعت را دلیل بر حرمت تراشیدن موی سر بیان کرده و از این جهت که میخواستند در بین اغنام البهاء موهای دراز مختص خودشان باشد، بیشتر از حد گوشها را حرام اعلام کردهاند!
آری؛ گویا پیامبرهای خودخواندهی بابیت و بهائیت با بیان پیش پا افتاده ترین مسائل، قصد داشتند با نگارش سیاهمشقهای این چنینی، تنها دفترهای به اصطلاح وحیانیشان را پُر کنند.
پینوشت:
1-حسینعلی نوری، اقدس، نسخهی الکترونیکی، ص 42، بند 44.
2- همان، ص 102، بند 106.