×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

بهبود وضعیت اقلیت‌های مذهبی و فرق ضاله و انحرافی در دوران پهلوی اول

یکشنبه, 25 مهر 1395 16:46 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران : در دوره رضاشاه پهلوي در حالي كه شعاير اسلامي مورد بي‌اعتنايي قرار مي‌گرفت و روحانيون از هر سو تحت فشار بودند، وضع اقليت‌هاي مذهبي در اين دوره به مراتب بهتر از اكثريت مسلمانان بود. نشریه مشرق با یک مطلب به این موضوع پرداخته است : بنابر نوشتة تاريخ كمبريج «در مقابل علما كه در ايران جديد، منزلت و اقتدارشان آشكارا كاهش يافته بود، اقليت‌هاي مذهبي... از اهميت بيشتر و فرصت‌هاي بهتر براي پيشرفت اقتصادي برخوردار شده بودند كه نتيجة حركت‌هاي دولت رضاشاه در جهت برخورد برابر با كلية شهروندان بود. اين وضعيت ناشي از احساسات آزاديخواهانه يا مساوات‌طلبانه رضاشاه نبود، بلكه بيشتر از تمايل او به قرار دادن كلية ايرانيان در يك سطح در مقابل دولتي نيرومند سرچشمه مي‌گرفت. به هر حال نتيجه اين سياست بهبود وضع اكثر مسيحيان ارمني، يهوديها و زرتشتي‌ها بود كه باب تعداد زيادي از مشاغل و حرفه‌هاي جديد به روي آنها گشوده شد.»1

 

 در مورد يهوديان گفته شده كه: «از وقتي قدرت به دست رضاشاه افتاد، آسايش آنان رفته رفته تأمين گرديد و زندگي آنان رو به آبادي نهاد. جوانان يهودي در رديف ديگران به انجام خدمت وظيفه دعوت شدند، مدارس و دانشگاه به روي آنان باز شد، بازرگانيهاي كوچك و محدود يهود توسعه يافت و تدريجاً بازرگانان و ثروتمندان بزرگي در ميان آنها يافت شد و تقريباً‌ يهوديها از تمام حقوق كشوري استفاده مي‌كردند، ولي عدة كمي از آنها در ادارات پذيرفت مي‌شدند و مخصوصاً در دستگاه سياسي كشور يهوديان راه نيافتند

در ايام پيش از جنگ جهاني دوم، يهوديان به تدريج جا پاي خود را در سرزمين فلسطين مستحكم مي‌نمودند. اين موضوع موجب فرياد‌خواهي ملت مسلمان فلسطين شد و روحانيان ايران (قم) تلگرافهايي را در اين زمينه به دولت ارسال داشتند، ولي رژيم رضاشاه از انتشار اين تلگرافها در جرايد جلوگيري نمود.2 ادعا شده كه:

«از سال 1935 به بعد با سرايت تبليغات ضد يهود به وسيلة عمال آلماني در ايران، مخفيانه تظاهراتي بر ضد يهود برپا مي‌شد و يهوديان را از برخي ادارات اخراج كردند. دانشكدة افسري بر روي جوانان ديپلمه و ليسانسيه بسته شد، ولي وقوع جنگ جهاني دوم، بدبيني‌ها عليه يهوديان را به مقدار زيادي از بين برد.»3

گفته شده يكي از نمايندگان مجلس به نام زوار كه مورد غضب واقع شده بود براي به دست آوردن دل شاه در عريضه‌اي به بخش‌هايي از گلستان سعدي (اي كريمي كه از خزانه غيب‌ گبر و ترسا وظيفه خور داري...) كه در مدح و ستايش خداوند است استناد جسته و بعد از كلمات گبر و ترسا نام ارباب كيخسرو و دكتر الكساندر آقايان نمايندگان زرتشتيان و ارامنه را داخل پردانتز درج كرده بود. شاه از اين حُسن قريحه قرين مسرت و انبساط گرديده امر به تجديد انتخاب زوار داد!4

حمايت رضاشاه از اقليت زرتشتي از پيش از سلطنت او وجود داشت. مسلماً او از ابتدا آشنايي چنداني با آموزه‌هاي ديني زرتشتيان نداشت و به تدريج با رابطه‌اي كه ميان او و تني چند از روشنفكران بويژه اردشير جي سومين نمايندة پارسيان هند پيدا شد، با اعتقادات آنان آشنايي يافت و به حمايت از انديشة زرتشتي برخاست. چنين توجهي از طرف اقليت زرتشتي كه همانند اقليت‌هاي موجود در هر جامعه در تنگنا و محدوديت قرار داشت ماية بسي دلگرمي بود و آنان از تغيير شرايط كاملاً‌ راضي به نظر مي‌رسيدند. اولين و مهم‌ترين توجه رضاخان به فرهنگ ايران باستان انتخاب نام خانوادگي «پهلوي» بود كه بر طبق ابلاغية منتشر شده در روزنامه شفق سرخ مورخ 10 ارديبهشت 1304 صورت رسمي يافت و بقية كساني كه سابق براين به اين نام شناخته شدند (از جمله محمود محمود) به احترام (و شايد به اجبار) رضاخان از داشتن اين نام منصرف شدند.5

جالب آن بود كه رضاخان از معني و مفهوم اين نام بي‌اطلاع بود و يك بار معناي آن را از پروفسور هرتسفلد مستشرق آلماني پرسيده بود. از اينجا روشن مي‌شود كه اختيار اين نام به هيچ‌وجه نشان‌دهندة نظر و تمايل رضاشاه نمي‌توانست باشد.6

«از آن پس كه نام خاندان اشكاني مجدداً زنده شد و بر روي سرسلسلة جديد گذارده شد اختيار نام‌هاي ايراني قديم به ويژه نام شاهان در بين مردم متداول گشت.»7

علاقه و ارتباط رضاخان با ديانت زرتشتي حتي به سالهاي اول كودتا برمي‌گردد. او در ملاقاتي با هيئتي از سران پارسيان از اينكه ايران و نسل جوان ايراني تعاليم عالي مذهبي باستاني خود را ناديده گرفته و از آن بي‌اطلاع است ابراز تأسف كرد.8 چنين حمايت‌هايي موجب شد كه تا زرتشتيان ايران و خارج ايران به رضاخان علاقه‌مند شوند، به‌گونه‌اي كه مجلة ايران ليگ بمبئي همواره عكس نيم‌تنة وي را در اولين صفحه چاپ مي‌كرد.9

در سال‌هاي سخت مبارزة رضاخان كه سرانجام منجر به تغيير رژيم قاجار شد، انجمن زرتشتيان به رياست ارباب كيخسرو شاهرخ همواره يار و مددكار رضاخان بود و اين فعاليت‌هاي سياسي با مساعدت‌ مادي و معنوي پارسيان هند روبرو مي‌شد،10 چرا كه:

"آنان از آن پس مي‌توانستند گمشدگان خرابه‌هاي مداين را در خانه پهلوي پيدا كنند.11"

روند مهاجرت پارسيان هند به ايران كه از دو سال پيش از تغيير سلطنت آغاز گشته بود سريعتر شد، چه آنكه رضاخان در پاسخ به تلگراف تهنيت زرتشتيان به مناسبت رياست حكومت موقتي در 10 آبان 1304 قول حمايت كامل از آنان داد.12

با چنين حمايت‌هايي خيلي بديهي بود كه زرتشتي‌ها و ارباب كيخسرو، رضاشاه را سوشيانس (منجي) خود بدانند.13 ارباب كيخسرو نقش مهمي را در جريان تشكيل مجلس مؤسسان برعهده گرفت و همراه با فرزندش به سلطنت رضاشاه رأي داد و زرتشتيان سراسر دنيا با ارسال تلگرافهايي سلطنت رضاشاه را تبريك گفتند.14 پس از تغيير سلطنت كه آداب و سنن پيش از اسلام رونقي تازه يافت، زرتشتيان بيش از يك اقليت مذهبي مورد حمايت قرار گرفتند.15 و لذا به شدت از رژيم جديد حمايت كردند و حتي شرايط را به‌گونه‌اي فراهم ديدند كه پيشنهاد مي‌دادند به جاي سال هجري شمسي، سال پهلوي رواج يابد16 كه پيشنهاد آنها تا اندازه‌اي عملي گرديد و بعدها در سلطنت پهلوي دوم آنان به مطلوب خود رسيدند.

كتاب تاريخ پهلوي و زرتشتيان در مورد حمايت رژيم از اين اقليت مي‌نويسد:

«از آن پس كه رضاشاه به حال زرتشتيان نگاهدارندة دين نياكان و فرزندان اصيل ايران عطف توجه نمود و‌ آنها را به مِهر شاهانة خويش سرشار و بر زخم‌هاي فرسوده‌شان مرهم نهاد و دلهاي پژمرده ايشان را با نوازش‌هاي پدرانه شاداب فرمود، محروميت‌ها را از سر آنها برداشت، تساوي حقوق را اعلام فرمود و زرتشتيان را برخلاف پارينه بر مايملك خود فرمانروا ساخته و رفع ظلم از ايشان نمود و طرف توجه خاص خويش قرار داد، آنها در ارتش و كشور به خدمت داخل گشته و در ادارات دولتي راه يافتند و به تدريج مشاغل مهمه را اشغال نمودند.17»


نويسندة كتاب مزبور اضافه مي‌كند:

«توجه خاص رضاشاه به زرتشتيان تا حدي بود كه مي‌گفت: شما هميشه در پناه من هستيد اگر كوچكترين ناراحتي براي شما رسيد تلگراف به خود من بزنيد فوري از شما رفع زحمت مي‌شود.18 و به فرماندهان نظامي سفارش مي‌كرد تعداد بيشتري از زرتشتيان را استخدام كنند.»19

با حمايت رضاشاه از زرتشتيان، آنان موفق به گسترش مراكز آموزشي و بهداشتي شدند20 و از اين طريق علاوه بر استفاده از وضعيت به دست آمده براي همكيشان خود، در اجراي سياست‌هاي فرهنگي رژيم مساعدت كردند. در اين ميان اردشير جي كه يكي از راهنمايان اصلي رضاشاه در مسائل سياسي و فرهنگي به شمار مي‌آمد، در ترغيب پارسيان هند در ايجاد مدارس دخترانه در ايران مي‌كوشيد.21

هنگام برگزاري جشن هزارة فردوسي كه يكي از اهداف آن، بزرگداشت آداب و سنن باستاني بود، بديهي بود زرتشتيان بنا به دستور رضاشاه حضوري فعال داشته باشند22 و ارباب كيخسرو و شاهرخ بيشترين تلاش را در اين زمينه انجام داد. سرانجام از ديگر مساعدتهاي رضاشاه به زرتشتيان، فروش زمين‌هاي قصر فيروزه به اقليت زرتشتي با تخفيف ويژه به منظور ايجاد آرامگاه بود كه پيش از اين با فروش آن به اقليت‌هاي كليمي و مسيحي مخالفت كرده بود.23

از مجموع آنچه درباره حمايت رضاشاه از اقليت زرتشتي گفته شد مي‌توان به عمق شوينيسم رژيم پهلوي و مقاصد باستان ستايانه آن پي برد. در اين دوره زرتشت به‌عنوان مظهر ملي، اوستا به‌عنوان يادگار مهم باستاني و اهورا مزدا به عنوان نشان ايراني‌گري با تبليغات فراوان به ميدان آمدند24 تا بر نظام شاهنشاهي و نقش شاه به‌عنوان دارنده فرّ ايزدي صحّه بگذارند، چرا كه گفته شده:

«ايرانيان باستان همواره براي شاه فرّ يزداني قايل بودند كه بالاتر از آن فرّ و شكوهي نبود و اين عقيده تا حدي بود كه در نيايش روزانه از خداوند مي‌خواستند همواره شاهنشاه تندرست و پيروز بوده و از بد و گزند بدمنشان به دور باشد. در سروهايي كه از سوي زرتشتيان در جشن‌هاي ديني و ملي خوانده مي‌شوند بخش مربوط به «آفريدگان» همراه با عرض ادب به پيشگاه اهورا مزدا و اقرار بر پذيرش دستور شاهنشاه به‌عنوان سايه خداست.»25

از آنجا كه چنين اعتقاداتي در فرهنگ اسلامي وجود نداشت، بديهي بود رضاشاه در صدد مقابله با آن برآيد. در اين راستا اقليت زرتشتي، فرصت به دست آمده را براي خارج شدن از محدوديت‌هاي سابق غنيمت مي‌شمرد، و در اين ميان تني چند از رؤساي آنها مشاور، راهنما و مجري سياست فرهنگي رژيم رضاشاه بودند. بهره‌برداري نهايي رضاشاه از به ميدان آوردن فرهنگ ايران باستان، منزوي كردن فرهنگ اسلامي و قدم برداشتن در جهت تجدد مآبي و اشاعة فرهنگ غربي بود. جلال آل‌احمد زردشتي گرائي دوران رضاشاه را اينگونه ترسيم كرده است:

«به دنبال .... سياست ضد مذهبي حكومت وقت و به دنبال بد‌آموزيهاي تاريخ‌نويسان غالي دورة ناصري كه اولين احساس حقارت‌كنندگان بودند در مقابل پيشرفت فرنگ و ناچار اولين جستجو‌كنندگان علت عقب‌ماندگي ايران، مثلاً در اين بد‌آموزي كه اعراب تمدن ايران را پامال كردند...

 در دورة بيست ساله از نو سر و كلة «فروهر» بر در و ديوارها پيدا مي‌شود... و بعد سرو كلة ارباب گيو و ارباب رستم و ارباب جمشيد پيدا مي‌شود با مدرسه‌هايشان و انجمن‌هاشان و تجديد بناي آتشكده‌ها در تهران و يزد. آخر اسلام را بايد كوبيد و چه جور؟ كه از نو مرده‌هاي پوسيده و ريسيده را كه سنت زرتشتي باشد و كوروش و داريوش را از نو زنده كنيم و شمايل اورمزد را بر طاق ايوان‌ها بكوبيم و سر ستونهاي تخت‌جمشيد را هر جا كه شد احمقانه تقليد كنيم.

 

من به خوبي به ياد دارم كه در كلاسهاي آخر دبستان، شاهد چه نمايشهاي لوسي بوديم از اين دست، و شنوندة اجباري چه سخنرانيها كه در آن مجالس «پرورش افكار» ترتيب مي‌دادند.... به هر صورت در آن دوره بيست ساله، از ادبيات گرفته تا معماري و از مدرسه گرفته تا دانشگاه، همه مشغول زرتشتي‌‌بازي و هخامنشي بازي‌اند. يادم است در همين ايام، كمپاني داروسازي باير آلمان نقشه ايراني چاپ كرده بود و به شكل زن جواني بيمار و در بستر خوابيده ـ و لابد مام ميهن! ـ و سر در آغوش شاه وقت گذاشته و كوروش و اردشير و ديگر اهل آن قبيله از طاق آسمان پايين آمده، كنار درگاه (يعني بحر خزر) به عيادتش و چه «فروهر» ي در بالا سايه افكن بر تمام مجالس عيادت... اين جوري بود كه حتي آسپرين باير را هم با لعاب كوروش و داريوش و زرتشت فرو مي‌داديم!»26

يكي ديگر از جريانهاي انحرافي كه با تسامح نسبي رژيم روبرو بود و در اثر همين تسامح بيش از پيش در ايران پا قرص كرد و «محافل» و «بيت‌العدل» خود را داير ساخت، كيش بهاييگري بود. البته به دستور رضاشاه ضمن بستن مدارس ارمني ها و يهوديان و زرتشتيها، مدرسه خاص بهاييها نيز تعطيل شد، به علاوه كتب ردية شديدي عليه بهاييان نشر يافت، ولي بهاييان نيز به كار خود مشغول بودند و شبكة محافل خود را توسعه مي‌دادند.27

الول ساتن مي‌نويسد: «آيين بهايي در ايران مورد تنفر بلكه تحت تعقيب است، اما احتمال مي‌رود كه عدة زيادي از بهاييها به طور محرمانه در اين كشور زندگي كنند.»28

بهاييها فعاليت‌هاي خود را در زمينه‌هاي فرهنگي تعقيب مي‌كردند. مدارس بهاييان تهران كه شامل دبستان و متوسطه مي‌شد از پرستيژ خاصي طي دو دهه قبل و بعد از سلطنت رضاشاه برخوردار بود و اين در حالي بود كه بهاييها توسط دولت تحت فشار بودند و به رسميت شناخته نمي‌شدند. در واقع تعداد زيادي از خانواده‌هاي روشنفكر و با نفوذ تهران نام فرزندان خود را در اين مدارس ثبت مي‌كردند. دختران ارشد رضاشاه و پسر ارشاد او (شاه بعدي) آموزش‌هاي اولية خود را در مدارس ابتدايي بهائيان تهران ديدند.29 به گفتة فردوست: «رضاشاه با بهائيت روابط حسنه داشت تا حدي كه اسدالله صنيعي را كه يك بهايي طراز اول بود، به آجوداني مخصوص وليعهد منصوب كرد.»30

پي‌نويس‌ها:

1ـ سلسة پهلوي و نيروهاي مذهبي به روايت تاريخ كمبريج، صص 41 و 42
2
ـ سازمان اسناد ملي ايران، شماره تنظيم 102006، پاكت 885
3
ـ پرويز رهبر. تاريخ يهود از اسارت بابل تا امروز (بي‌نا، 1325)، ص 350
4
ـ خاطرات يك نخست‌وزير، صص 125 و 126
5
ـ جهانگير اشيدري. تاريخ پهلوي و زرتشتيان (تهران. ماهنامه هوخت. 1355) صص 4 و 5 و نيز: حسين مكي. تاريخ بيست‌ ساله ايران (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359)، ج 2، صص 387 و 393
6
ـ سفرنامه بلوشر، ص 215. لازم به تذكر است كه رضاشاه چند بار از تخت‌جمشيد بازديد كرد و يك بار آن در آبان 1311 پروفسور هرتسفلد نيز ملازم وي بود. نك: اطلاعات در يك ربع قرن، ص 97
7
ـ يادداشت‌هاي كيخسرو شاهرخ، به كوشش وزير نويس جهانگيري اشيدري (تهران، انتشارت پرچم، 1355) ص 4
8
ـ همان، ص 173
9
ـ همان، ص 52
10
ـ همان، صص 52 و 77
11
ـ همان، ص 69 
12
ـ مأخذ قبلي، ص 92
13
ـ همان، صص 28 و 29 و نيز ص 347
14
ـ همان صص 106 و 107
15
ـ فردوست نقل مي‌كند: روزي محمدرضا به من گفت كه پدرم از دين زرتشت تمجيد مي‌كند: نك: ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1، ص 72
16
ـ اشيدري، پيشين، ص 60
17
ـ همان، ص 132
18
ـ مأخد قبلي، ص 137
19
ـ همان، ص 139
20
ـ صفايي، رضاشاه كبير در آيينه خاطرات، ص 319 خاطرات رستم گيو
21
ـ رك: يادداشت‌هاي كيخسرو شاهرخ، ص 93. در اهميت اين مدارس اينكه يكي از دختران رضاشاه (فاطمه پهلوي) تحصيلات خود را در دبيرستان دخترانه انوشيروان دادگر گذرانيد
22
ـ صفايي، پيشين، ص 319
23
ـ همان، صص 319 و 320 و نيز: شهمردان، تاريخ زرتشتيان، ص 568
24
ـ طبري، ايران در دو سده واپسين، ص 255
25
ـ اشيدري، تاريخ پهلوي و زرتشتيان، صص 9 ـ 11
26
ـ جلال آل‌احمد. در خدمت و خيانت روشنفكران (تهران، خوارزمي، 1357) ج 2، صص 154 ـ 156
27
ـ مأخذ قبلي، صص 255 و 256
28
ـ الول ساتن، رضاشاه كبير با ايران‌نو، ص 435
29- Banani. OP. Cit, P. 96 
30
ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج 1، ص 374.

 

 

 

 

خواندن 1474 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی