وی که بعدها با القابی چون زرین تاج ،زکیه، طاهره و قره العین نیز خوانده شد، دختر حاجی صالح برغانی قزوینی بود که به سال 1230 ق[1] در قزوین به دنیا آمد. نام اصلی او« امالسلمه» بود، هر چند که پدرش نام مادر خود، فاطمه را بر وی نهاده بود، اما به پاس احترام مادر هیچ گاه او را بدین نام نخواند.[2] امالسلمه در خانواده ای چشم به جهان گشود که همگی تحصیل کرده حوزههای علمیه شیعه بوده و به درجه اجتهاد رسیده بودند. از این رو از همان کودکی با مباحث دینی آشنا شد و بعدها نیز به تحصیل فقه واصول و کلام و ادبیات عرب در محضر پدر مشغول شد.
مرحوم سپهر، مؤلف «ناسخالتواریخ» درباره زرین تاج چنین آورده است:
«این زن، زرین تاج نام داشت و او دختر حاجی صالح قزوینی است. پدرش یک تن از فقها بوده است. شوهرش ملامحمد، پسرملا محمد تقی( شهید ثالث) عم زاده وی است که او نیز فضلی به کمال داشت و عمش ملا محمد تقی مجتهدی است که صیت فضل و قوای او در همه بلدان واعصار پراکنده است واین دختر در علوم عربیه و حفظ احادیث و تأویل آیات قرآنی دارای حظی وافر بود. از سوء قضا شیفته کلمات میرزا علی محمد باب گشت و از جمله اصحاب او شد. اصحاب میرزا علی محمد باب گاهی او را بدرالدجی و وقتی شمس الضحی نام نهاده و عاقبت به قرهالعین لقب یافت.»
اما چگونه قرهالعین به بابیان پیوست؟ به ظاهر غائله شیخیگری در آن ایام باعث شده بود تا فضای غبارآلودی در میان افکار عمومی به ویژه متشرعان ایران پدید آید، در این بین ملامحمدعلی برغانی، برادر کوچکتر «ملا محمد تقی» -شهید ثالث- با توجه به تبلیغ و ترویج اندیشههای شیخ احمد احسایی در قزوین» به فرقه شیخیه تمایل نشان داد و به این گروه پیوست و سپس مروج افکار و اندیشههای سرکرده این فرقه شد. بدین ترتیب بحث و استدلالهای جدی میان دو برادر،؛ یعنی ملا محمد تقی و ملامحمد علی به وجود آمد.
«این تبادل نظرها بر اندیشه زرین تاج تأثیر عمیقی داشت تا آن جا که وی نیز چون عموی کوچک خویش به شیخیه گرایش پیدا کرد. زرین تاج به واسطه پدید آمدن برخی ابهامات و سؤالات ،پیرامون عقاید و باورهای شیخ احمد احسایی، با جانشین وی سید کاظم رشتی به مکاتبه پرداخت. سید رشتی هنگامی که نامهها و پرسشهای زرین تاج را دید از اشراف وی به علوم دینی در شگفت ماند ودر پاسخ به نامههای او، به رسم زمانه و به جهت تشویق وی را به قرهالعین ملقب کرد. [3]
اما این آشنایی، خود آغاز ماجرایی بود که زرین تاج را که حال در بین شیخیان به قرهالعین معروف گشته بود، به ترک کانون گرم زندگی کشاند. مورخ معاصر، دکتر عبدالحسین نوایی در مقاله دوم از کتاب فتنه باب در این باره چنین آورده است:« از آن تاریخ به بعد، استمرار مطالعه در آثار شیخیه و تفحص کتب ایشان، تمام حواس قره العین را به خود معطوف داشت و کمکم زندگی او را تغییر داد و باعث شد از زندگانی مقدس زناشویی به دور افتاده و رهسپارکوچه و بازار شود. از آن جا که وی با عقاید شوهر و طرز استدلال و قیاسات پدر شوهر خویش موافق نبود و هر ساعت کارش به بحث و مشاجره و مجادله میکشید، سرانجام با داشتن سه فرزند از شوهر و خانه و زندگی بریده و به منزل پدر خود رفت.» [4] البته ناگفته نماند که پدر زرین تاج نیز او را از پیروی فرقه شیخیه برحذر میداشت.[5] اما وی همچنان با «سید رشتی »که درآن هنگام، در کربلا ساکن بود، مکاتبه میکرد و سرانجام برآن شد تا برای دیدار وی، عازم کربلا شود. اقوام و منصوبین که چنین دیدند، چارهای نداشتند جز موافقت، به خصوص این که خواهرش مرضیه با شوهرش عازم عتبات بودند و زرین تاج را نیز با خود به کربلا بردند. زرین تاج که کانون گرم زندگی را به خاطر دیدار« سیدکاظم رشتی» رها کرده و راهی کربلا شده بود، هنگامی بدان جا رسید که وی وفات یافته بود( ذیحجه سال 1259 ق).
«سید رشتی» که مدعی شده بود ظهور ولی عصر( عج) بسیار نزدیک و قریب الوقوع است، شاگردانش را واداشته بود تا پس از مرگش در جستجوی « شخص مقصود» یا به اصطلاح خود« شمس حقیقت»، گرداگرد ایران را بپیمایند، در چنین وضعیتی بود که زرین تاج به کربلا رسیده و در منزل« سید رشتی» مقیم شد و جای خالی وی را پر کرد؛ به گونهای که درپس پرده مینشست و به رفع وحل اشکالات اعتقادی شیخیان میپرداخت و بساط شیخیه را همچنان گرم نگاه میداشت. در این بین شاگردان «سید رشتی» در مسجد کوفه معتکف شده بودند تا شاید مقصود خود را در مسجد بیابند. [6]
بعد از گذشت چهل روز از مرگ سید رشتی، چون به مقصود نرسیدند، قرار گذاشتند تا هر کدام به یکی از نقاط ایران رهسپار شوند، شاید به مرادخویش برسند. برهمین اساس «زرین تاج» که دیگر شیخیان، وی را فقط با همان لقبی که سید بر وی نهاده بود، میشناختند، نامهای به « ملاحسین بشرویهای» مینویسد و از وی تقاضا میکند:
«اگر به مقصود رسیدی، مرا از نظر دور ندار» ملاحسین نیز میپذیرد.» [7]
در همین زمان ملا حسین بشرویهای به مانند دیگر شاگردان سید رشتی به ظاهر به دنبال گمشده شیخیان ودر حقیقت به دنبال کسی که بتواند چنین نقشی را ایفا کند، روانه ایران و شهر شیراز شد. در روز 5 جمادیالاولی 1260 او توانست « سید علی محمد شیرازی» جوانی را که سوداهایی در سرداشت، خام حیلهها وتزویرهای خود کرده و وی را بعد از آموزش های لازم، آماده ادعای بابیت کند.
اسناد و مدارک موجود حکایت از آن دارد که مأموران دولت انگلستان مدتها پیش از آنکه «سید علی محمد باب» ادعای خویش را مطرح سازد، او را زیر نظر داشتند، «ملاحسین بشرویهای» هم شخصی است که« آرتورکونولی»، افسر اطلاعاتی انگلستان به صراحت در سفرنامهاش [8]به جاسوس بودن وی اشاره میکند. از سوی دیگر به استناد اعتراف« کینیاز دالگورکی» ،افسر اطلاعاتی روسیه تزاری که بعدها سفیر روسیه در ایران شد، ملاحسین، محمدعلی شیرازی را انتخاب میکند و راه و روش بابیت را به وی میآموزد.
«پس از آن که سید علی محمد شیرازی با القائات ملاحسین بشرویهای دعوت بابیت کرد، شماری از شاگردان سیدرشتی به وی گرویدند. ملاحسین بشرویهای همانطور که به «قره العین» یا همان« زرین تاج » قول داده بود، نامه وی را به سیدعلی محمدشیرازی نشان داد واو نیز قرهالعین را در شمارحواریون خویش قرار داد.» [9]
که البته هیچ گاه میان سید علی محمد شیرازی و قرهالعین دیداری حاصل نشد.[10]
مؤلف کتاب «امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار» نیز در این باره مینویسد:
«ملاحسین بشرویهای» جزء شبکه جاسوسی انگلیس و زیر نظر «آرتورکونولی» بوده که به اتفاق «سید کرامت هندی» - یکی دیگر از حواریون- از هندوستان به ایران آمده و مترصد آن بودند که بتوانند در تحقق طرح و برنامههای ضد ملت ایران، به دولت انگلستان یاری رسانند. وی مأموریت داشت در قضیه ادعای علی محمد شیرازی، نقش مشوق اصلی را بازی کند و در ترویج ادعاهای او نیز مساعی فراوانی به خرج دهد.» [11]
خبر ادعای« سید علی محمد شیرازی» به قرهالعین رسید. او با تلاش بسیار، تمام وقتش را صرف تبلیغ و ترویج موهومات علی محمد کرد. کار تبلیغ وی به جایی رسید که توانست با استفاده از قدرت فن بیان خویش، نفوذ خود را در شهرهای کربلا، کاظمین و بغداد گسترش دهد و بسیاری از افراد را پیرامون خویش جمع کند تا آن جا که پیروانش حاضر شدند پشت سر وی نماز بگذارند. [12]
از طرفی اقدامات قره العین باعث شد تا سیل مخالفتها نیز به سمت وی سرازیر شود. عمده این مخالفتها به علت نوع برقراری ارتباط وی با اجتماع مردان بود. او به خود اجازه میداد تا در شهر کاظمین برمنبر رفته و برای پیروان «سید علی محمد شیرازی» درس و خطابه داشته باشد اما این رفتار از سوی مریدان با اعتراض روبرو شد. ناگزیر جمعی از آنها نامهای به سید علی محمد شیرازی ارسال و به او درباره اقدامات ساختارشکنانه قرهالعین شکایت کردند. از آن جا که جوان کم سن و سال شیرازی آموزشهایش را از سوی ملاحسین بشرویهای، میگرفت، برای رهایی از این بحران باید از درمخالفت با باورهای گذشته میآمد. پس در جواب نامه، کارهای قرهالعین را تأیید کرد و به تمجید از وی نگاشت[...] و لقب طاهره رابه دیگر القاب زرین تاج اضافه کرد. [13]
حضور زرین تاج خشم علما را هم برانگیخت. او در ماه محرم با پوشیدن تعمدی لباسهای شاد و رنگین و با داشتن آرایش زننده به بهانه جشن تولد سید شیرازی در میان عزاداران حسینی حاضر میشد. اما این عمل اگرچه زننده بود اما مخالفتها با او در اصل متوجه اقداماتش در تبلیغ فرقهای بود که سیدعلی محمد شیرازی مخترع آن بود؛ تا آن جا که مردم متدین در کربلا ازدحام عجیبی کردند و خانه سید رشتی را که محل اسکان زرین تاج بود، سنگباران کردند.
نورالدین چهاردهی درباره زرین تاج نوشته است:« ناگفته نماند که زرین تاج از همان روزی که سخنان سید علی محمد شیرازی را پذیرفت، دیگر به اصول مقدس دیانت اسلام پایبند نبود و آن را رعایت نمیکرد و در این مسیر از سایر مریدان سیدشیرازی، بلکه از ملاحسین بشرویهای نیز جلوتر افتاد و اولین شخصی بود که به طور علنی به حدود دیانت مقدس اسلام جسارت و تجاوز کرد. در مقابل مردم و کسبه کربلا برای حفظ دین خود، مراوده و معاشرت با پیروان سید شیرازی را قطع کردند و او را بدعتگذار در دین خوانده و طرفدارانش را لعن و نفرین کردند. از پیروان سیدعلی محمد شیرازی هم برای رهایی از فضای روانی به وجود آمده، با رجوع به اصل خود یعنی شیخیگری ،اظهار کردند که هر شخصی شیعه کامل و رکن رابع را سب کند، کافر است و سعی میکردند با حربه عدم خرید از بازاریان آن ها را وادار به مسامحه کنند.
وقتی سید علی محمد شیرازی چنین دید، رساله« فروغ» خود را منتشر کرد و درآن مدعی شد که «نظر آلالله» یکی از مطهرات( به کسرءها) است که باعث تطهیر میشود. زمانی که این رساله به دست قرهالعین رسید از روی کبر و غرور اظهار کرد از آن جا که من( نستجیر بالله) ، مظهر حضرت فاطمه(ع) هستم، آنچه در بازار میخرید، بیاورید تا من به آن نظر کنم و « هر چه من نظر نمایم، طاهر میشود. پیروانش نیز چنین کردند....» [14]
خشم مردم و اعتراض آن ها باعث شد تا سرانجام والی عراق، زرین تاج را به بغداد تبعید کند. در بغداد نیز چون او همچنان به تبلیغ اوهامات سید شیرازی میپرداخت و علمای اهل سنت و تشیع را به مجادله، بلکه به« مباهله» فرا میخواند، والی وی را در خانهای بازداشت کرد. سپس به امر سلطان عثمانی، او را از عراق به ایران تبعید کردند.
احمد کسروی دراین باره مینویسد:
«زرین تاج برغانی، تنها زن حاضر در گروه علی محمد شیرازی موسوم به حروف حی[15] ، با جریانات انحرافی شیخیه و بابیه همسو شد تا آن جا که نسخ اسلام را باطل اعلام کرد و به طور رسمی از این دین جدا شد. وی در «بدشت» از رأفت اسلامی سوء استفاده کرد و با پیش قدم شدن در نسخ اسلام ابتدا بابیهایی را که به بهانه ظهور مهدی موعود توسط حواریون جوان شیرازی درآن مکان جمع شده بودند محک زد و سپس این جدا شدن از اسلام را که با اقدامات شنیع و خلاف عرف جامعه همراه بود، به گوش جامعه آن روزگاران ایران رساند. زشتی و قبح اعمال زرین تاج به حدی بود که پیروان این فرقه نیز به آن اعتراض کردند؛ از جمله خواهر میرزا حسینعلی نوری، بعدها در مورد زرین تاج و اقدامات وی در لوح موسوم به «عمه» چنین آورده است: قرهالعین، یک دفعه بیحکمتی کرد و هنوز آن را از کله مردم نمیتوانیم به درآوریم.» [16]
اقدامات« زرین تاج برغانی» در صحنه عملیات بدشت که با کشف حجاب وی همراه بود، به قدری غیرمعقول و هنجار شکنانه به نظر میرسید که یاران حمایت از او را دیگر در خود نمیدیدند و بشرویهای هم که اندوختهاش را درخطر میدید، از این قائده مستثنا نبود. وی به محض آگاهی از کم وکیف واقعه، سعی کرد در ظاهر، اعلام برائت نموده و خود را از آنان جدا کند. به تصریح صاحب کتاب «نقطه الکاف» وی چنین اظهار داشت:
« من بدشتیها را حد میزنم» [17]
و فاضل مازندرانی نیز در کتاب ظهورالحق به نقل از ملاحسین بشرویهای این چنین آمده است:
«اگر من در بدشت بودم، اصحاب آن جا را با شمشیر، کیفر مینمودم.»[18]
تجمع بابیان در بدشت زمانی صورت گرفته بود که «محمد شاه » به علت مریضی و ناتوانی در بستر بیماری افتاده و مدیریت کشور به عهده« حاج میرزا آقاسی» صدراعظم که در رأس بیکفایتان بود، قرار داشت. با توجه به چنین موقعیت است که به شهادت تاریخ درمییابیم که سرکردگان جریان بابیگری فرصت را غنیمت شمرده و به دنبال تحقق بخشیدن به اهداف دولتهای استعماری برآمدند. انتخاب منطقه« بدشت» هم به چند دلیل انجام شد.
اول این که این منطقه در نزدیکی مرزهای«دولت تزاری» قرار گرفته بود، و بابیان امیدوار بودند که در صورت مقابله دولت مرکزی با تجمع آنها، بانیان و سرکردگان این جریان بتوانند از مرز فرار کرده و به تزار پناهنده شوند.[19] از طرفی بدشت در محل تلاقی مازندران، خراسان و تهران واقع شده و محل تردد مسافران و کاروانیان بود. و این تجمع نه تنها باعث جلب نظر ماموران نمیشد، بلکه به فرار بابیان در میان مسافران کمک میکرد اما مسایلی که در بدشت اتفاق افتاد خود تیشه به ریشه بابیان زد.
زرین تاج در صحنه بدشت ادعایی فراتر از گذر از اسلام داشت و ادعای خدایی کرد. «عباس افندی» در«مکاتبی» مینویسد:
«جناب طاهره جمله انا الله( من همان خدا هستم) را در بدشت تا عنان آسمان به اعلی الندا بلند نمود.»
در بدشت چه گذشت؟
اعلام نسخ اسلام بود. او در انجمن بابیان میگفت:« ای یاران، این روزگار« ایام فترت» است. امروز تکالیف شرعیه ساقط شده است. روزه و نماز کاری بیهوده و احمقانه است. هنگامی که سید علی محمد باب اقالیم هفتگانه را مسخر کرد و ادیان مختلف را یکی گردانید، آن وقت شریعتی تازه خواهد آمد و هر تکلیفی که بیاورد بر مردم روی زمین واجب خواهد بود . بنابراین امروز زحمت تکلیف را برخود روا مدارید، بلکه زنان و اموالتان را با یکدیگر شریک و سهیم سازید که در دوره فترت براین امور عقوبتی نخواهد بود. بنابرهمین تفکر، قره العین همه مجتهدان و روحانیون را واجب القتل میدانست چنان که عمویش ملامحمد تقی را که شیخ احمد احسایی و سید رشتی را تکفیر کرده و سید علی محمد و فرستادگانش را هم لعن میفرستاد و آنها را تکفیر میکرد، تهدید کرده و میگفت:« دهانش را پرخون میکنم» سرانجام هم به دستور او چند نفر از بابیان عمویش را در مسجد قزوین با ضربات چاقو به قصد قتل، مضروب کردند . ملا محمد تقی در همان روز از دنیا نرفت و تا سه روز بعد زنده ماند. او برای این که فتنه و آشوبی نشود، وصیت کرد تا به کسی تعرض نکنند؛ زیرا او قاتلین را بخشیده است اما با این وجود حکومت وقت به خاطر ملاحظه افکار عمومی قاتلین را دستگیر و روانه تهران کرد و قرهالعین هم تحت نظر گرفته شد. [20]
در این زمان میرزا حسینعلی نوری برای نجات زندانیان دست به کار شد و با پول و رشوه زیادی که داد توانست زمینه فرار میرزا صالح کرمانی را فراهم کند. اما کلانتر تهران آگاه شد و میرزا حسینعلی را به زندان انداخت اما آشنایان میرزا، مانند« آقاخان نوری» و برادرش جعفر قلی خان نوری وساطت کردند و او آزاد شد.
وقتی قاتلین «ملامحمد تقی قزوینی» دستگیر میشدند، میرزا هادی فرهادی که یکی از آنها بود، فرار کرد و به تهران رفت. او خبر مراقبت حکومت از قره العین را به بابیان که حسینعلی نوری در رأس آنها بود، رساند و تصمیم براین شد که میرزا هادی به هر ترتیب شده خود را به قزوین برساند، قرهالعین را ربوده و به تهران بیاورد. میرزا هادی به قزوین بازگشت و به کمک زنان فامیلاش توانست قرهالعین را فراری دهد. آنها مستقیم به «اندرمان» در نزدیکی شاه عبدالعظیم رفتند و نامه ورودشان را به حسینعلی نوری دادند.
در جمادیالاول سال 1264 هـ ق حاجی میرزا آقاسی، فرمان داد تا علی محمد شیرازی را از ماکو به چهریق که قلعهای در نزدیکی شهر شاهپور آذربایجان بود منتقل کنند تا کمتر در دسترس مریدانش که با رشوه و پول در کمال آزادی با او ملاقات میکردند، قرار بگیرد. این کار سبب شد تا یارانش تصمیم به یورش بگیرند. در سال 1264 یاران سیدعلی محمد در دشت « بدشت» اجتماع معروفشان را برپا کردند.
اجتماعی که آن ها برپا کردند دو موضوع را بررسی میکرد، اول این که چطور باب را خلاص کنند و دوم آن که آیا تکالیف دینی و فروعات اسلامی تغییر خواهد کرد یا نه؟[21] به عبارت دیگر آنها میخواستند تکلیف اسلام را روشن کنند. تعداد بابیان را درآن اجتماع هشتاد نفر عنوان میکنند که برای 22 روز درآن دشت زیبا، میهمان میرزا حسینعلی نوری بودند که به همراه قرهالعین به بدشت آمده بودند. میرزا حسینعلی جوان هر روز جانماز پهن میکرد و پیشنماز این جماعت میشد. شبها قرهالعین، میرزا حسینعلی و میرزا محمد علی بار فروش ملقب به حضرت اعلی( قدوس) که از خراسان به آنها پیوسته بود، جلسه برگزار میکردند و حاصل این جلسهها را به سبک آثار باب در جمع بابیان میخواندند. سرانجام مذاکرات این شد که در نهایت دیانت اسلام را منسوخ و حکم بر بیتکلیفی کنند.
پس یک روز قرهالعین برای فراهم کردن زمینه اعلام نسخ دین اسلام گفت که من زن هستم و ارتداد زنان در اسلام سبب قتلشان نیست، بلکه باید ایشان را نصیحت کرد و پند داد تا به اسلام بازگردند. او ادامه داد که در غیاب قدوس این مطلب را گوشزد میکنم اگر مقبول افتاد که چه بهتر وگرنه قدوس سعی کند مرا نصیحت کند.
درآن سخنرانی معروف بود که قرهالعین با برداشتن حجاب از چهرهاش و برانداختن پردهای که پشت آن مینشست و با جمع سخن میگفت، نسخ اسلام را اعلام کرد. این رفتار باعث آشفته شدن برخی از بابیان و تردید تعدادی دیگر شد و برخی هم فرصت را غنیمت شمرده و روی از اطاعت قرآن برگرداندند و به بهانه دوره فترت احکام و تکالیف اسلامی را کنار گذاشتند. قدوس هم در تابعیت از قرهالعین با او هم کجاوه شده و اشعار و تصنیفهای پرالتهاب سرودند. [22]
با اعلام نسخ اسلام توسط «زرین تاج برغانی» و اظهارات وی که دوران فطرت از راه رسیده و لاجرم باید از اسلام گذر کرد، فضای اردوگاه بابیها کاملا وضعیت بحرانی به خود گرفت و از کنترل خارج شد. « محمد علی بارفروشی» تمام سعی خود را به کار بست تا شاید بتواند آرامش را به اردوگاه برگرداند ولی نتوانست. تعدادی از افراد گروه که به دروغ سرکردگان این جریان آگاهی یافته بودند، از این جمع جدا شده و شروع به افشاگری کردند.
مردم روستای بدشت که با درز اطلاعات از درون اردوگاه بابی ها متوجه اهداف و اقدامات آنها شدند، شب هنگام به آنان حمله و آنها را تارومار کردند و بساط این معرکه پس از 22 روز با فرار رهبران این جریان در عمل از هم پاشید.
گفتار و رفتار قرهالعین در بین مردمی که درآن نواحی زندگی میکردند هم خشم زیادی برانگیخت ، مردم برآنها حمله ور شدند و در نزدیکی قریه نیالا آنها را سخت تنبیه کردند. قرهالعین و بهاء یا همان میرزا حسینعلی نوری به نور مازندران فرار کردند و چند صباحی در منزل ییلاقی میرزا حسینعلی ماندند.
پس از این جریان میرزا حسینعلی نوری راهی تهران و زرین تاج برغانی به همراه محمدعلی بارفروشی رهسپار خطه مازندران شدند. از این تاریخ به بعد است که جریان بابیگری وارد برهه جدیدی شد و حوادث تلخ و ناگواری را به جامعه ایران تحمیل کرد.
«بابیها همراه دو تن از لیدرهای جریان انحرافی تا اراضی هزار جریب واقع در شرق مازندران حرکت کردند. لیکن اهالی روستاهای آن سامان که از وقایع، رخدادها و نیز اعمال غیر اخلاقی که در روستای بدشت به وقوع پیوسته بود، آگاه شدند با ایشان به مقابله پرداختند. » [23]
افراد بابی از ترس مقابله مردم روستاها و مناطق دیگر پا به فرار گذاشته و صحنه را ترک گفتند.
«زرین تاج که اوضاع را چنین دید به همراه« میرزا حسینعلی نوری» به نور مازندران فرار کرد.» [24]
محمد علی بارفروشی و همراهانش نیز عازم بارفروش شدند که در بین راه مسلمانان برآنها تاختند، پس از فرار یاران محمدعلی، وی تنها شد و جز تسلیم در برابر مسلمانان چارهای ندید. مردم مازندران پس از دستگیری محمدعلی بارفروشی، وی را به ساری روانه کردند.
از سویی ملاحسین بشرویهای در پی ایجاد بلوا و آشوب در مشهد رضوی که منجر به کشته و زخمی شدن تعدادی از شهروندان شده بود، به دستور حاکم وقت از آن شهر اخراج شد. وی پس از مدتی کوتاه به همراه برخی از بابیها خود را از مسیر چشمه علی مازندران به منطقه بارفروش رساند و به گروه بابی هایی که بعد از دستگیری محمدعلی بارفروشی در منطقه پراکنده شده بودند، ملحق شد.
این وضعیت ادامه داشت تا این که اولین بحران نظامی – امنیتی در قائمشهر، روستای افرا توسط این جریان برای کشور پدید آمد. در شرایطی که زرین تاج به نور آمده بود و شروع به تبلیغ اوهامات میکرد، به واسطه اعمال خارج ازعرف و اخلاق وی و همچنین اعلام رسمی خروج از اسلام بابیها، صبر مردم لبریز میشد و مردم رفته رفته تحمل پذیرش این گروه مرتد را از دست میدادند.
به شهادت تاریخ بابی- بهایی که توسط بابیهای حاضر در صحنه نوشته شده است، هیچ گاه شمال کشور آنها را نپذیرفتند و به هر شهرکه وارد میشدند، جز با مخالفت مردم روبرو نمیشدند.
رهبران جریان بابی گروه را به سمت حوالی قائمشهر روستای افرا سوق داده بودند، شاید بتوانند با استفاده از وضعیت بحرانی که کشور به خاطر، فشار اقتصادی و بیماری محمد شاه با آن روبرو بود، از این گروه به عنوان بازوی اعمال فشار بر حکومت برای رسیدن به خواستههای خود استفاده کنند.
«فرانسیس فارنت»، کاردار سفارت انگلیس در تهران، در گزارش مورخ 30 ژانویه 1849 به دولت متبوعش از مقصود بابیها که در روستای افرا جمع شده و به ایجاد استحکامات نظامی دست زده بودند، چنین مینویسد:
«تصور میشود که مقصد حقیقی آنها هیچ ارتباطی به مذهب ندارد، بلکه مقصدشان ایجاد یک حرکت برضد حکومت است.» [25]
در همین زمان خبر به مجلس ولیعهد در تبریز رسید. به دستور او برای کاوش و پی جویی بیشتر سید علی محمد شیرازی را از چهریق به تبریز احضار کردند . در همان روزهای نخست ورود سید علی محمد به تبریز یکی از بابیان به نام شیخ علی ترشیزی( مقلب به عظیم) دعوی قائمیت کرد. علی محمد که اوضاع شهرها را آشفته و زمینه را بیش از پیش فراهم میدید، بهتر دید که خود ادعای مهدویت کند. درباره این که چرا عدهای از مردم سخنان شخصی را که به دروغگویی متهم شده ودر ملا عام توبه و چوب خورده بود را ندیده باور کرده بودند، در کتابهای مختلف، سخنان فراوانی گفته شده است، از جمله جنگهای میان ایران و روسیه که به شکست ایران و تحقیر و فقر بیشتر آنها انجامید. امضای قراردادهای ننگین که تنها دربار از نتایج و فشارهای ناشی از آن در امان مانده بود، دوری درباریان از مردم که روزبه روز بر ثروت اضافه میکردند و نبود فریادرسی که فشار را از شانههای آنها بردارد، را از دلایل گرایش مردم به شیخیان و عقیده رکن رابع و آمدن و ظهور امام زمان (عج) به خصوص درآن روزها ذکر میکنند. طبیعی بود که بیشتر این منتظران از میان طبقه دهقان و روستایی بودند که براخبار و اطلاعاتی که در شهرها در جریان بود دسترسی و آگاهی نداشتند و تحت تأثیر تبلیغات فرستادگان سید علی محمد قرار میگرفتند.
به همین ترتیب با این که سید علی محمد برای بار دوم در تبریز به فاصله یک هفته پس از ادعای مهدویت تنها با خوردن 11 چوب بر کف پاهایش، توبه کرد باز هم این توبه به گوش مردم نرسید و به محض مرگ محمد شاه در شوال 1264 آنها که جریان ظهور امام زمان را باور کرده بودند، به دنبال سران بابیه سربه شورش برداشتند.
آنها با توجه به گرفتاری شاهزادگان و درباریان به امور جانشینی محمدشاه، در اولین روزهای پادشاهی ناصرالدین شاه شورش کردند؛ نخست در قلعه طبرسی به رهبری ملاحسین بشرویهای، دوم در شهر نیریز به رهبری سید یحیی دارابی و سوم در زنجان به رهبری ملامحمدعلی زنجانی که البته هر سه هم با کشته شدن رهبران آن خاتمه یافت. این سه جنگ آسیب فراوانی به جان و مال مردم زد و نه تنها هزاران نفر را به کشتن داد؛ بلکه عامل عمده اعدام سید علی محمد نیز بود.
چون نبردهای داخلی به اوج خود رسید، دولت وقت به ریاست میرزا تقی خان امیرکبیر، چاره را در ریشه کن کردن عامل این آشوبها دید. تا پیش از این برخی از علما به خاطر جنون و پریشانی ذهن، فتوا به قتل علی محمد نمیدادند اما به فرمان ناصرالدین شاه او دوباره از زندان به تبریز آورده شد تا محاکمه و تصمیم نهایی دربارهاش گرفته شود. سرانجام این محاکمه در کتابهای مختلف آمده است.
اما زرین تاج برغانی بعد از ترور عمویش ملامحمد تقی برغانی که یکی از تکفیرکنندگان باب بود، تحت تعقیب دولت مرکزی قرار داشت. این تعقیب وگریز در مازندران به پایان رسید. نویسنده کتاب «اقلیم نور» که خود یک بهایی متعصب است، مینویسد:
« نور محل عبور و مرور و اختفا حضرت طاهره(!) نیز بوده است. این تعقیب و گریز به مدت دو سال طول کشید. زرین تاج مدت مدیدی را در جنگل و در روستایی از توابع شهرستان نور مخفی شده بود که سرانجام توسط روستاییان شناسایی و محل اختفای وی به مسئولان گزارش و پس از دستگیری به سوی تهران اعزام شد.»
«سرانجام در سال 1852 میلادی با حکم دو مجتهد ارشد، طاهره که در حدود 35 سال داشت، نیز محکوم به اعدام شد. هر چند رهبران مرد بابی در ملا عام کشته شدند، طاهره را در خفا به باغ ایخانی بردند، خفه کردند و جسدش را در چاه انداختند.» [26]در سیستم قضایی ناصرالدین شاه ابتدا به حبس ابد و سپس در دادگاه تجدید نظر به اعدام محکوم شد. طاهره اولین زنی در ایران بود که به اتهام مفسد فی الارض اعدام شد.» [27]
حسن موقر بالیوزی، یکی از مورخین بهایی معتقد است:« طاهره نقش بسیار مؤثری در اقبال تعدادی از یهودیان به دیانت بابی در همدان داشته است» به گفته دنیس مک ایون، طاهره عملا پس از سیدعلی محمد باب تأثیرگذارترین شخصیت جنبش باب بوده است. البته این تعارض با جریان استعمار انگلیس و صهیونیسم بینالمللی ندارد.
[1] -بهائیان، سید محمد باقر نجفی، ص535.
[2] -گفت و شنودهای سیدعلی محمد باب با روحانیون ،حسین مرسل وند، ص197.
[3] -فتنه باب ،عبدالحسین نوایی، ص168.
[4] - همان، ص168.
[5] -حقیقه البابیه و البهائیه، محسن عبدالحمید ، ص82.
[6] -فتنه باب، عبدالحسین نوایی، ص 169، 168، 111.
[7] -فتنه باب، عبدالحسین نوایی، ص169.
[8] -سفرآرتور کونولی به شمال هند از انگلستان، روسیه، فارس و افغانستان که در سال 1834 میلادی منتشر شد.
[9] -هکذا قتلوا قره العین، علی الوردی، ص10.
[10] -باب کیست و سخن او چیست؟ نورالدین چهاردهی، ص83.
[11] -امیرکبیر یا قهرمان مبارزه با استعمار ،هاشمی رفسنجانی، ص 273-272.
[12] - هکذا قتلو اقرهالعین، علی الوردی، ص16.
[13] -باب کیست و سخن او چیست؟ نورالدین چهاردهی، همان، ص 83.
[14] -باب کیست و سخن او چیست؟ نورالدین چهاردهی ، ص171 و 170.
[15] -حروف حی ، لقبی است که به 18 نفر از اولین افرادی که اوهامات« علی محمد شیرازی » را پذیرفته اند، اطلاق می شود.
[16] -بهائیگری ، احمد کسروی، ص85.
[17] -کتاب نقطه الکاف ، حاجی میرزا جانی کاشانی، به اهتمام ادوارد براون، ص155.
[18] -کتاب ظهورالحق، بخش سوم، فاضل مازندرانی، ص110.
[19] - فتنه باب ، عبدالحسین نوایی، ص178.
[20] -بابیگری، بهایی گری و کسروی گرایی، یوسف فضایی، ص112.
[21] -عبدالحسین آیتی( اواره) همان منبع، ص127.
[22] -یکی از اشعار مشهور که در ادبیات موسیقی ایران بسیار به کار رفته است شعر« گر به تو افتد نظرم» است که کمتر کسی میداند این شعر سروده قره العین است.
گر به تو افتد نظرم چهره به چهره رو به رو
شرح دهم غم ترا نکته به نکته مو به مو
از پی دیدن رخت همچو صبا فتادهام
خانه به خانه در به در کوچه به کوچه کوبه کو
دور دهان تنگ تو عارض عنبرین خطت
غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو
می رود از فراق تو خون دل از دو دیده ام
دجله به دجله یم به یم چشمه به چشمه جو به جو
مهر ترا دل حزین تافته بر قماش جان
رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو
در دل خویش طاهره گشت و نجست جز ترا
صفحه به صفحه لابه لا پرده به پرده توبه تو
[23] -مطالع الانوار، نبیل زرندی، ص 276- 274.
[24] -ظهورالحق ، فاضل مازندرانی، ص110.
[25] - واقعه قلعه طبرسی، سیامک ذبیحی مقدم، ص 12.
[26] -قره العین، سایت وی پدیا، دانش نامه آزاد.
[27] -قره العین ،سایت ویکی پدیا، دانش نامه آزاد.