از رنجی که متبریان بهائیت می¬برند ،

جمعه, 01 دی 1396 09:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

آسیب­شناسی جداشدگان از فرقه­های تشکیلاتی

آذر 96

عزت ریحانی

 

وقتی در مورد نجات یافتگان و متبریان فرقه­هایی مثل بهائیت سخن به میان می­آید، بیشترِ افکار به دنبال آگاهی از مناسبات درونی فرقه و آسیب­هایی است که تشکیلات به فرد وارد آورده، حال آنکه باید در نظر داشته باشیم، جدا شدن از یک فرقه، وضعیت بسیار متمایز و ویژه­ای برای فرد متبری ایجاد می­کند و چنین تغییر بزرگی در زندگی- به خصوص برای افرادی که در محیط­های تشکیلاتی سر می­کردند- تا اندازه زیادی بر ابعاد و زوایای پیدا و پنهان زندگی شخصی­شان مؤثر مشکل زا می­باشد.

این موضوع برای تمام نحل و فرقه­هایی که بر مبنای تشکیلات منسجم و مشخص پیش می­روند صادق است، چرا که فرد در یک محیط فرقه­ای، تنها حضور فیزیکی پیدا نمی­کند، بلکه آنجا زیست می­کند. این مسئله برای افرادی که از ابتدای تولد، در فرقه­ای مثل بهائیت متولد شده­اند و کل اعضای خانواده و دوستانشان بهائی بوده­اند، به مراتب شدیدتر است. محیط فرقه، هویت فرد را شکل داده و با تمام توان از آن حراست می­نماید. در واقع یکی از بخش­های اصلی نفوذ، ایجاد هویت اجتماعیِ مد نظر تشکیلات است.

حال تصور کنید فرد در چنین محیطی، به هر طریق بارقه­هایی از حقیقت غیر فرقه­ای را دریافته و بخواهد از این شبکه پیچیده خارج شود. مسلما آسیب­های زیادی به دنبال دارد که فقط در طرد شدن و رفتارهایی که از طرف فرقه اعمال می­شود، خلاصه نخواهد شد. رفتار و واکنش نامناسبی که اجتماع بیرون در قبال چنین فردی نشان می­دهد، خود می­تواند به معضلی جداگانه تبدیل شده و فرد را در مضیقه قرار دهد. این موضوع در مورد تشکیلاتی مثل بهائیت بسیار مشهود است چون فرد با رشد و نمو در چنان محیطی، اصلا یاد نگرفته چطور به طور مستقل تصمیم بگیرد، عمل نماید و به طور کلی زندگی کند!

این عدم آموزش را در کنار مغفول ماندنشان در بین جامعه و فقدان سازمانی مشخص برای رسیدگی به معضلات فکری و حداقل سعی در آگاه کردن افراد متبری از توانایی­های بالقوه­شان برای تعامل سازنده و زندگی راحت در اجتماع، قرار دهید تا متوجه شوید چه اندازه این خطر وجود دارد که فردی تنها به خاطر عدم مهارت، دوباره به دام تشکیلات گرفتار آید؛ تشکیلاتی که در تمام مدتی که فرد از آن جدا شده، به شیوه­های مختلف و تبلیغات گسترده، سعی در جذب دوباره فرد می­نماید.

بهائیت به عنوان یک فرقه با نقشه­های از پیش تعیین شده، به شکلی کاملا روانشناسانه نسبت به پایبندی به تشکیلات تعهد گرفته و با مشغول کردن افراد به برنامه­های ریز و درشت، سیطره بر جان و مال اعضا، تعیین تکلیف در مسائل شخصی از قبیل ازدواج، درس، شغل، محل زندگی و .... آزادی فردی را به طور کامل نقض کرده و فرد را طفیلی خود باقی نگه می­دارد.

بارها اتفاق افتاده که وقتی افراد از بیرون به اعتقادات یا رفتارهای ضد و نقیض و پوچ فرقه­ای مثل بهائیت نگاه می­کنند، برایشان این سؤال ایجاد می­شود که چطور برخی افراد همچنان در این فرقه باقی مانده واین طور متعصبانه از این همه تناقض و اشتباه، دفاع می­کنند؟! مسئله اینجاست که به این سادگی ها هم نیست. در حقیقت، فرقه در تارو پود زندگی شخص تنیده می­شود و شکافتن بخش بزرگی از زندگی و از نو بافتنش، هزینه و زمان زیادی از شخص می­گیرد. عوامل متعددی از زندگی و از نو بافتنش،هزینه و زمان زیادی از شخص می­گیرد. عوامل متعددی در اسارت شخص، به خصوص از نظر روحی ذلیلند. شاید در خیلی از این موارد مثلا در رفتار امروز بهائیت، تهدید جانی از نظر کشته شدن وامثال آن در میان نباشد، اما فشار روانی و ذهنی بر فرد، به مراتب سخت­تر و ناگسستنی تر به نظر می­آید. تصور کنید از کودکی، اعتقادی را مدام در گوشتان بخوانند، بدون اینکه اجازه و یا حتی این فرصت را در اختیارتان بگذارند که غیر از باورهای مشخص دیکته شده، با چیزی مواجه شوید، بنابراین حتی وقتی به هر طریقی ب اشکالات فرقه رو به رو شوید، پذیرش آن برایتان مشکل و حتی وحشت آفرین است. چه برسد که تمام اطرافیان و کسانی که به آن­ها قلبا تعلق خاطر دارید همان اعتقاد نادرست را با جان و دل خدمت می­کنند، اینجاست که فشار اجتماعی در کنار سردرگمی و ناتوانی، احساس تلخی از جداافتادگی وحتی عذاب وجدان را در شخص ایجاد می­کند که بدون کمک از افراد آگاه و پشتیبانی از افکار درست و سازنده متبری، چه بسا منجر شود متبری به محیط پیشین بازگشته و مشمول حمایت ظاهر سازانه و سودجویانه فرقه واقع گردد.

در کتاب «فرقه­ها درمیان ما» پنج مورد کلی تحت این موضوع که «چرا جدا شدن از فرقه سخت است؟» ذکر شده که شامل موارد زیر است:

1.«فریب دادن: این کار در طول مرحله جذب و عضویت ادامه دارد.

2.تضعیف جسمی: به دلیل ساعت­ها کار متوالی و میزان بالای تعهد کاری، فشار روانی، محدودیت های داخلی و عدم تطابق جسم با همه این ها به وجود می­آید.

3.ایجاد وابستگی؛ به راه­های مختلف که در نتیجه آن ارتباط با دنیای خارج قطع می­­گردد.

4.وحشت آفرینی: به دلیل اعتقادات القا شده به فرد از جانب فرقه، مبنی بر اینکه فردی که فرقه را ترک کند، زندگی واقعی را در خارج نخواهد یافت.

5. حساسیت زدایی: به طوری که آنچه زمانی فرد را ناراحت می­کرد، دیگر برایش مهم نیست.( برای مثال، فهمیدن این مطلب که مبالغ جمع آوری شده در فعالیت­های جمع آوری پول، به جای اهداف اعلام شده، صرف زندگی رهبران می­گردد یا کسانی که کشته می­شوند، در او هیچ حساسیتی برنمی­انگیزد.»[1]

تمام این مطالب، ضمن کلیتی که در برمی­گیرد، مقدمه­ای بود براحوالات و معرفی یکی از متبریان نام آشنا، به نام آقای «عطاءا.... قادری» . وی یکی از بهائی­زادگان غرب کشور است که در روستایی با جمعیت قابل توجهی بهائی متولد شد و خود و خانواده­اش در راستای اهداف بهائیت مخصوصا در غرب کشور، کوشش بسیار داشتند اما تحت عنایت و الطاف الهی توفیق یافت مسیر حق را یافته و در آغوش اسلام قرار گیرد. مؤسسه روشنگر طی روزها مصاحبه با آقای قادری، درصدد تألیف کتابی از زندگی پرفراز و نشیب این متبری بهائیت است.

وی علیرغم سختی­های فراوان، سال­ها در شهرهای مختلف از جمله تهران، اراک، خمین، ارومیه و ... به بهائیت خدمت نمود و مبدع یکی از طرح­های موفقِ درون تشکیلاتی این فرقه بود که همچنان مورد اجرا و استقبال است. علاوه بر خانواده پدری آقای قادری، تشکیلات، همسری برای او برگزید که از لحاظ خانوادگی به مراتب تشکیلاتی­تر و متعصب­تر بودند. بنابراین، زندگی مشترک این دو نیز در جهت خواسته های تشکیلات پیش رفت. آنچه بر قادری و خوانواده­اش گذشت، ماجرایی طولانی و شنیدنی است که در این مجال نمی­گنجد. داستان مسلمان شدن و اتفاقات بعد از آن هم خالی از لطف نیست و ان شاءا.... در آینده­ای نه چندان دور به رشته تحریر درخواهد آمد. اما نکته­ای که قصد داریم در این مطلب بیان کنیم، چالش احتمالی است که متبری بعد از خروج از فرقه در جامه باآن روبه رو می­شود. بخشی از این امر را در مقدمه بیان نمودیم. بخش دیگر را به شکل مصداقی و ملموس تر از زبان آقای قادری بشنوید. ایشان در قسمتی از صحبت­هایش بیان داشت:

«فردی که از بهائیت جدا می­شود با مشکلاتی روبه راه است. اول احساس بی­کسی، دوم عدم تجربه زندگی مستقل و بدون سیطره تشکیلات است. از نظر اقتصادی هم گاهی ممکن است فرد سرکارگر بهائی داشته باشد یا هر چیزی که به نوعی به بهائیت مرتبط باشد، بنابراین شغلش را از دست می­دهد. موضوع دیگر، ازدواج است. متأسفانه مسلمانان در بعضی موقعیت­ها، برخورد با خانواده­های متبری و فرزندانشان را مایه شرمندگی می­دانند و از وصلت با این خانواده­ها پرهیز می­کنند.

به طور کلی، هیچ معیار و الگویی وجود ندارد که انسان بتواند به بقیه بقبولاند که واقعا دیگر بهائی نیست. گاهی برخی مرا «عطابهائی» صدا می­زنند و این برایم  بسیار آزاردهنده و به نظرم، گناه است. ما 19 مرداد 1372، مسلمان شدیم. بعد از آن، چهارسال بیکار بودم و نمی­توانستم جایی استخدام یا مشغول شوم.

ممکن است هر بشری اشتباه کند، بهائی­هایی که مسلمان شده­اند هم اشتباه می­کنند، اما نباید این را به حساب گذشته­شان گذاشت که چون بهائی بوده چنین و چنان می­کنند. طبعا سال ها طول می­کشد این جراحت قلبی بهبود پیدا کند. افراد وقتی از جامعه بهائیت جدا می­شوند، نوعی احساس بی­کسی می­کنند. اگر همه این افراد تحت تعلیمات شیعی قرار بگیرند، محیط مناسبی برای شناخت ایجاد می­شود. واین حس مشترک همدردی در بینشان، آسودگی خاطر خاصی را فراهم می­آورد و می­توانند به هم کمک کنند.»[2]

آقای قادری از جمله افرادی است که با آگاهی کامل و پس از سال­ها تحقیق و بررسی در حالی که در اوج تشخص در بهائیت قرار داشت، با تلألوی اسلام در قلبش، مسلمان شد. هر چند سال­ها پیش از مسلمان شدن، به خاطر فعالیت­های تشکیلاتی در بهائیت، از آموزش و پرورش اخراج شده بود اما بعد از آن، با به دست آوردن شغلی با درآمد بیشتر اما در سیطره تشکیلات، درآمدی مناسب و زندگی راحت و آسوده­ای داشت. با این حال، پس از تبری، شغلش را از دست می­دهد و با وجود رفع مانعِ فعالیت در بهائیت، تا سال­ها شرایط استخدام پیدا نمی­کند. این خود معضلی بزرگ است، اما مشکل اصلی آقای قادری در مسائل مالی خلاصه نمی­شد، چیزی که در خلال صحبت­هایش اشاره زیادی به آن داشت، مشکل در مهارت زندگی غیر تشکیلاتی و نبود سازمانی برای آموزش زندگی اسلامی یا حداقل راهنمایی­های جزئی در فراگرفتن اصول زندگی به عنوان یک مسلمان بود. هر چند وی با مطالعه بسیار، بالاخره توانست توانایی لازم را تا حدودی پس از سال­ها به دست آورد.

گذشته ناصواب متبریان، دیرباوری توده مردم نسبت به آنان و سابقه نامناسب بهائیت، از جمله مسائلی است که نظارت بیشتر مسئولان را می­طلبد، تا خدایی ناکرده کم ظرفیتی افراد و تأمین صرفا مادی و ظاهری زندگی، در کنار حجم عظیم تبلیغات و تطمیع بهائیت، موجبات وسوسه افراد ضعیف­تر را فراهم نکند.

برای زدودن آثار منفی، علاوه بر نیاز به مراکزی برای آموزش متبریان و یا حتی پشتیبانی روحی از این افراد که به نوعی آسیب­دیده زندگی تشکیلاتی­اند، آگاهی بخشی مردم از طریق رسانه­های عمومی یا مراکز اجتماعی، بی­تردید می­تواند سودمند واقع شود.

 



[1] .تالر سینگر، مارگارت، «فرقه ها در میان ما» ترجمه خدابنده ابراهیم، انتشارات دانشگاه اصفهان، صص322-321.

[2] .مصاحبه مؤسسه روشنگر با آقای عطاءا... قادری، 19/6/1396.

خواندن 1000 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی