دين الهي که خداوند بشر را با رهبران آن به نام پيامبران آسماني آشنا نموده و آنان خلق را براي رسيدن به عاليترين مرتبه ي سعادت و والاترين مرتبه ي کمال به سوي خداي تعالي دعوت کردهاند.
برنامه یا دين انساني (1) که بشر ابداع نموده به صورت مسلک هاي سليقه اي مطرح بوده و هست. نظام آنچه را بشر ابداع و اختراع کرده در بعضي از مواقع شامل مجموعه اي از برنامه و قواعد مبتني بر حکمت هم بوده، لکن به وسيله هيچ يک از پيامبران و جانشينان آنان تائيد نشده است. زيرا به آئين و شيوه ي شناخته شده ي بعثت ابلاغ نگرديده، خالص و ناب الهي نبوده، به اين معنا که ذوق و سليقه ي بي اعتبار بشر در فراهم آوردن آن دخالت داشته است.
به همين جهت اگر قواعد و اصول آن مسلک، با حکم الهي هم سازگار باشد، باز چون پشتوانه ي الهي ندارد به تائيد پيامبران و امامان و رهبران ديني نميرسد. با اين که به بشر تفهيم کرده اند اگر آنان که مسلکي را در آئين الهي با آب و رنگ همان آئين آسماني فراهم آورده اند، منظورشان تعالي فرد و جامعه ميباشد چرا از آنچه که خداوند بدون هيچ کم و کاستي براي خلق مفيد دانسته پيروي نکرده، نغمه ي ديگري را کنار آهنگ دلش نواز توحيد ساز ميکنند
اکثر مسلک سازان مذهبي براي جذب نيرو به اين توجه داده اند کرامت ذاتي که در واقع حاکي از عنايت ويژه ي خداوند به نوع انسان است و همه از آن چه بخواهند و چه نخواهند برخوردارند مقدمه اي است براي توجه به کرامت اکتسابي، در حقيقت انسان را آماده زمينه سازي براي کرامت اکتسابي مينمايد. تا انسان در پرتو ايمان و اعمال صالح اختياري خود به آن دست يافته به قرب الهي کشيده شود.
بايد توجه داشته باشيم دست يابي به کرامت اکتسابي هم با توجه به اوامر و نواهي پيامبران و امامان امکان پذير ميباشد. زيرا سليقه و ذوق بشر در آن تحت هيچ عنوان و با هيچ شکلي به کار نرفته است.
به همين اعتبار اهل معرفت که از خلق گسسته به حق پيوسته اند معتقدند اگر بر فرض محال طالب کمال، اگر خلافت تکويني، جانشيني خدا که مظهر تام و کامل حق و اسماء و صفات اوست، مظهر اسم جامع الله است يعني تمام خصوصيت هاي الهي را دارد مکفي امور معنوي خود نداند، مي بايد از غير آن ذوات مقدسه نيز قطع اميد کند تا بدون انحرافي به مقصد اقصاي آرزو رسد.
مهم آنکه اهل معرفت، آن ذوات مقدسه را با مرتبت تصرف در کائنات، مشخص کننده ي تکليف شناخته اند که به آن تأمين سعادت انسانها را مينمايند و چنانکه بعثت پيامبران براي انذار و تبشير بوده است. قرآن هم ميفرمايد: پيامبران را جز براي بشارت و هشدار مردم نمي فرستيم، هر که ايمان آورد بيم و اندوهي براي او نخواهد بود و آنانکه باور ندارند به دليل تبهکاري خودشان گرفتار عذاب ميشوند.(2) .
در اين صورت مسلک سازان ميخواهند چه کنند و اصولا چه ميتوانند بکنند؟ جز اينکه بساط آقائي خويش را رونق بخشند و با پس برو، پيش بياها، نا آرامي هاي نفساني خويش را آرام کنند.در تصوف که در صده هاي اخير الگوي به وجود آمدن مسلک هاي مضر بوده است و بيش از ديگران مدعي تأثير گذاري و تربيت بوده و هستند، شعار ميدهند در بطن ولايت ما «يزيدي» به مرتبه ي «با يزيدي» ميرسد.
با این مقدمه وارد بحث دین سازی و مسلک سازی استعمار در تاریخ ایران میپردازیم
آنچه تاريخ ما نشان ميدهد، پس از دوران انتظار آقا محمد خان قاجار در دربار وکيل الرعاياي زند و به نتيجه رسيدن فعاليت سلطنت طلبانه ي او، آنگاه که نوبت به فتحعلي شاه رسيد، درگيري هاي بين شاه و درباريان مهم تر مدعيان سلطنت آغاز گشت، اگر خطر دشمن خارجي احساس نميشد، فتحعلي شاه جان سالم به در نميبرد، حکومتش استقرار نمييافت.(3).
رقابت دو کشور استعماری فرانسه و انگلستان پاي آنان را به ايران باز کرد، در نتيجه بعد از مدتي که توانستند از ناآشنائي درباريان قاجار که تازه با مسائل ارتباطات خارجي برخورد کرده بود با استفاده هاي چشمگير در امور سياسي و اقتصادي، در حساس ترين روزگار دوستي خود با ايرانيان از ايران و ايراني کناره گرفته در مقابل تهاجمات روسيه تزاري تنهايش گذاشتند. (4) .
شهامت و رشادت هاي عباس ميرزا فرزند فتحعلي شاه با از جان گذشتگي هاي ايرانيان غيور به علت عدم تأمين مخارج جنگ و نرسيدن پشتيباني به موقع از سوي شاه، نتيجه آن همه مقاومت و ايستادگي شجاعانه شکستي بود که منجر به قراردادهاي گلستان و ترکمانچاي شده، بخش هاي وسيعي از کشور تحت تصرف روسها درآمد.
با مرگ فتحعلي شاه قاجار که نوبت سلطنت با التماس کمک خواهي او از قائم مقام فراهاني (5)به محمد شاه رسيد و اين پادشاه جوان که مدتها بر اساس تجويز و صلاح سياست خارجي تحت تربيت دو خود فروخته ي سياسي با مشرب تصوف نعمة اللهي آن هم در حد ادعاي قطبيت، مانند ميرزا آغاسي و ميرزا نصرالله اردبيلي پرورش يافته بود، بعد از مرگ فتحعلي شاه با حمايت مستقيم دو سفارتخانه ي روس و انگليس چند تن از افسران انگليس که رياست ايشان با «روالينس» (6) بود و توپخانه و سپاه مفصلي که فرمانده ي آن با لنذري از سران لشکر انگليس به شمار ميرفت (7) به اتفاق وزراي مختار بريتانياي کبير و روسيه(8) در حالي که مخارج سفر را هم وزير مختار انگليس سرجان مکنيل به عهده داشت (9) و مهمتر از همه دو قطب نعمة اللهيه، ميرزا زين العابدين شيرواني معروف به «مست عليشاه» و حاجي زين العابدين شيرازي مشهور به «رحمت عليشاه» که از محلات و شيراز خود را به تبريز رسانده بودند (10) وليعهد را به پايتخت انتقال دادند.
نتيجه ي اي که از همبستگي روس و انگليس و دو قطب نعمة اللهيه در به سلطنت رساندن نوکر اجنبي يعني محمد شاه قاجار نه تنها منتج به قتل قائم مقام فراهاني (11) بلکه به قدرت رسيدن تصوف نعمة اللهي بود که صفي عليشاه بگويد «امر شاه مطاع است» (12) و حاج محمد کاظم سعادت عليشاه واسطه بين نعمة اللهيه و فرقه گناباديه جزء ندماي ظل السلطان (13) کثيف ترين و شقي ترين و رذل ترين افراد عصر خويش بشود.
و بعدها ملا سلطان گنابادي بگويد ما «مطيع امر دولت ميباشيم خواه مشروطه باشد و خواه مستبد.» (14).
نتیجه اینکه تصوف نعمةاللهي که به روزگار ما به چند شعبه اي درآمده، به حکم فرمايش نبوي که فرموده اند: «من اقترب أبواب السلاطين» هر که به دربار پادشاهان نزديک شود به فتنه افتد، (15) در خدمت سياست هاي خارجي و ماسونري مخلصانه و چاکرانه عتبه ي ادب بوسيده و ميبوسند درآمد، اگر در عصر فتحعلي شاه اختيار و قدرتي نداشت به عصر محمد شاه قاجار به قدرت رسيد، با فرقه ي شيخيه که مورد توجه فتحعلي شاه بود مذهب و مشرب درباريان قاجار دست نشانده ي خائن گرديد.
چونکه شيخيگري و صوفيگري نتوانستند جاه طلبان و قدرت دوستان دربار را به معنويتي که نداشت دعوت کند و تن به شاه دست نشانده بدهند، شورشي در دربار به وجود آمد. شاهزادگان هر کدام نغمه اي ساز کردند. ولي امداد شيطاني همان نظاميان انگليسي هر شورشي را بر سر جايش نشانده، زمينه پادشاهي را براي نوکر مطيع خود محمد شاه که صوفي نعمةاللهي بود فراهم آوردند.
در نهایت تصوف را راهي مذهبي براي مقاصد شوم خود ساختند و مردم به حکم «الناس علي دين ملوکهم» که به لحاظ رسيدن راحتي دنيا، بر خواسته ي پادشاهان اعتنا دارند اغلب به راهي رفتند که شاهزادگان و درباريان ميرفتند . (16)
پی نوشت :
1- البته اطلاق کلمه ي «دين» به غير اديان آسماني شايسته نيست زيرا به آنچه بشر مي آورد مي بايد «مسلک و فرقه» نام گذاشت و ما ناچار از اين واژه استفاده کرده آن را به اعتبار تقسیم به کار گرفتيم.
2- قرآن: 6 / 48 - 49.
3- ايران در دوره ي سلطنت قاجار از علي اصغر شميم: 54.
4- همان مأخذ: 54.
5- به کتاب سياستگران نوشته خان ملک ساسان مراجعه شود.
6-تاريخ ده هزار ساله ايران: 4 / 100.
7-تاريخ ايران تأليف پيرنيا و اقبال: 809.
8-تاريخ ايران تأليف ژنرال سايکس ترجمه فخر داعي: 511.
9-ميرزا تقي خان امير کبير: 179، ميراث خوار استعمار: 454.
10 - طرائق الحقايق: 3 / 286.
11- اميرکبير قهرمان مبارزه با استعمار: 274.
12- خاطرات سياسي و اسناد ظهيرالدوله: 101.
13- خاطرات ظل السلطان: 1 / 282.
14- نابغه علم و عرفان: 104 - 103.
15- نهج الفصاحه: 569 ش 2755
16- خاطرات انحطاط و سقوط فضل الله صبحی مهتدی ص 40