متن
*جناب دکتر زاهد، با تشکر از فرصتی که در اختیار «زمانه» قرار دادهاید، برای شروع بحث، بفرمایید اساساً بحث از جریانهایی نظیر بابیت و بهائیت، در حال حاضر چه ضرورت و فوایدی دارد و بهاصطلاح چه عبرت و حکمتی میتوان از این بحث آموخت؟
به نام خداوند جان آفرین / حکیم سخن در زبان آفرین. پرسش بسیار بجایی است و میتواند مدخل خوبی هم برای بحث ما باشد. بابیگری (و در تداوم آن: بهائیگری) در شکل یک جنبش اجتماعی (با ابعاد فکری و اعتقادی) در قرن سیزدهم هجری (نوزدهم میلادی) در ایران پا به عرصه وجود گذاشت و به صورت جریانی موازی، بلکه متضاد با سنتها و رسوم دینی و اجتماعی حاکم بر کشورمان، به حیات خویش ادامه داد. این جریان، به دلیل همین موضع «ساختارشکنانه»، عملاً در تقابل با فرهنگ اصیل ملی ــ اسلامی ایران، و طبعاً در راستای تهاجم قدرتهای استعماری به ملّیت ایرانی مسلمان قرار گرفت و به صورت یکی از ابزارهای آنها بر ضدّ کانون انگیزش و رهبری مقاومت ملی (تشیع و روحانیت شیعه) به کار رفت.
پس از شکستهای نظامی فاحش ایران از روس و انگلیس در قفقاز و هرات، جمعی از ایرانیان (همچون میرزا ملکم خان و یارانش) به گونهای «منفعلانه» (و نه عالمانه و نقادانه) با فرهنگ و تمدن اروپایی تماس یافتند و تحت تأثیر زرق و برق مادّی و ظاهری آن، و به سودای دستیابی به ترقی و پیشرفت، به نوعی با مواریث عظیم فرهنگی و اجتماعی کشور خویش به معارضه برخاستند و در خط «ساختارشکنی» افتادند. همزمان با رشد این جریان انفعالی، نفرت روزافزون مردم مسلمان ایران از ظلم و فساد رژیم حاکم در کشور، و مقابله فزاینده آنان (تحت رهبری علمای دین) با مظاهر استبداد و استعمار، زمینه را برای ظهور و رشد جنبشهای اصلاحی در ایران فراهم ساخت و نهضت عدالتخواهی منتهی به مشروطیت از افق سیاسی این سرزمین سر بر زد. در این هنگامه، که جامعه ایران در تلاطم حیات اجتماعی خویش (ناشی از گسیخته شدن «نظم کهن» و حرکت به سمت استقرار و تثبیت «نظم جدید») قرار داشت، مجذوبان و مرعوبان غرب، فرصت را برای سوار شدن بر موج، و سرعت بخشیدن به فرایند تخریب و تغییر فرهنگ ملی ــ دینی کشور در جهت ایجاد نوآوریهای غیر دینی و سکولار غنیمت شمردند. تاآنجاکه تقیزاده، صلای «فرنگیمآب شدن کامل ایرانیان از فرق سر تا ناخن پا» را سر داد و به قول خود، بمب تسلیم مطلق در برابر غرب را منفجر ساخت.
ظهور و گسترش جریان غربگرا و ستیزنده با سنن و باورهای ملی ــ دینی مردم ایران در عصر مشروطه، ضمناً فرصتی برای تجدید فعالیت فرقههای یادشده (بابی و بهائی، و دقیقتر بگوییم: ازلی و بهائی) پیش آورد که در کنار جریانهای وارداتی سکولار و سنتشکن قرار گیرند و به تخریب یا تحریف حرکتهای احیاگر سنتهای ملی ــ دینی مبادرت کنند؛ چیزی که با مطامع و منافع کشورهای استعماری در کشورمان، و روشنتر بگوییم با سیاست «بلع ایران اسلامی» به وسیله امپریالیسم روس و انگلیس کاملاً همسویی داشت. فرقههای پیشگفته با چنین اندیشه و عملکردی، طبعاً ــ حتی اگر هم، از بنیاد و اصل پیدایش، به قدرتهای سلطهجوی بیگانه وابسته نبودند ــ به صورت «ستون پنجم» استعمارگران عمل میکردند.
از ضرورت مطالعه و بررسی جنبشهای مذهبی و شبهمذهبی ایران، از جمله بهائیت، پرسیدید، باید بگویم که دین و (همچنین در دوران معاصر) ایدئولوژی، در ایجاد حرکتهای اجتماعی و تشکلهای سیاسی و سمتدهی به آنها سهم بسزایی دارد. یکی از وجوههای مهم تمایز بین گروهها، دستهها و احزاب سیاسی، مرام یا ایدئولوژی آنهاست. هر مذهب یا ایدئولوژی ــ بسته به میزان نفوذی که در اجتماع دارد ــ برای خود جنبشی اجتماعی ایجاد میکند و پهنهای از جغرافیای سیاسی را به خویش اختصاص میدهد. نگاهی به جنبشها و حرکتهای اجتماعی ایران در دو قرن اخیر نشان میدهد که همه آنها از نوعی گرایش و جهتمندی دینی یا ایدئولوژیک برخوردار و متأثر بودهاند؛ چراکه از زمان تأسیس دولت صفویه به بعد، سیاست کشورمان (به گونههای مختلف) با دین عجین گردید.
* آیا نفوذ و تأثیرگذاری دین و ایدئولوژی در کشورمان یکسان بوده است؟
هرگز. نگاهی به تاریخچه ایدئولوژیهای سکولار و لادینانه در ایران، و طرز تلقی مردم این سرزمین از آنها و رویکرد آنها نسبت به این ایدئولوژیها، از ناموفق بودن این گونه مرامها و جریانهای وابسته بدان در کشورمان حکایت دارد. شدت دوری جستن مردم ایران از ایدئولوژیهای سکولار به حدی است که در تاریخ پنجاه سال اخیر کشورمان، قدرتمندان سیاسی بهراحتی توانستهاند رهبران و پیروان این ایدئولوژیها را از صحنه سیاست حذف کنند و حتی برای مشروع جلوه دادن سرکوب مخالفان (غیر سکولار) خود، آنان را به وابستگی به این دسته از اندیشهها متهم سازند. از جمله، میتوان به سرکوب وسیع و سریع وابستگان و هواداران حزب توده پس از کودتای 28 مرداد 1332 و متهم ساختن مخالفان سیاسی رژیم پهلوی به انتساب به این حزب در دهههای 1340 و 1350، و بالاخره اطلاق برچسب «مارکسیستهای اسلامی» از سوی محمدرضاشاه به مخالفان مذهبی خویش برای سرکوب کردن آنها در همان سالها اشاره کرد.
این امر نشان میدهد که در جغرافیای سیاسی ایران، برای ایجاد حرکتهای پایدار سیاسی، استفاده از دین و نحلههای شبهدینی، به مراتب کارسازتر از ایدئولوژیهای سکولار است.
* آنچه درباره جایگاه دین در پهنه اجتماع و سیاست ایران گفتید، به قرون اخیر اختصاص دارد یا گذشتههای دورتر و حتی ایران باستان را نیز پوشش میدهد؟
این امر، به قرون اخیر اختصاص ندارد. نگاهی به صفحات پرشمار تاریخ ایران، از روزگار باستان تا امروز، گویای تأثیرگذاری بارز و دائمی دین در حوزه سیاست و اجتماع کشورمان است. برای نمونه، امپراتوری مقتدر ساسانی با اتکا به دیانت زرتشتی قوام و دوام یافت و این امر را به نحوی دیگر در دولت نیرومند کوروش و امپراتوری هخامنشی نیز مشاهده میکنیم. دولتهای بنیامیه و بنیعباس چند قرن به نام خلفای اسلامی بر ایران و کشورهای همسایه آن حکومت راندند و پس از فروپاشی سلسلههایی که تقریباً همگی، خطبههای نماز جمعه را به نام خلیفه بغداد میخواندند، نخستین دولت پایدار ملی در ایران، با تشکیل حکومت صفویه و بر مبنای رسمیت بخشیدن به مذهب تشیع، پا به عرصه وجود گذاشت و حدود دویست سال (بهرغم مخالفتها و حملات سهمگین همسایگان مقتدر و فزونخواه ایران) تاب آورد.
پس از نادرشاه، که دولتی مستعجل بود، شاه بعدی (کریمخان زند)، که دلبستگی شدید مردم به سلسله سادات صفوی را میدید، خود را صرفاً وکیلالدوله (نایبالسلطنه) خواند و سلطنت را از آن شاهزاده صفوی شمرد. سلسله نسبتاً پردوام بعدی (یعنی قاجاریه) نیز با اظهار دینداری و تمسک به علما و شعائر دینی، به تحکیم بنیان حکومت خود پرداخت. چنانکه، دو انقلاب مهم و تاریخساز کشورمان در سده اخیر (مشروطیت و انقلاب اسلامی ایران) با نام اسلام و بر پایه آموزههای دینی و رهبری اسلامی به وقوع پیوست و نظام سیاسی زمان خود را دگرگون ساخت. این واقعیت مسلّم و مستمرّ تاریخی، اهمیت تأثیر دین و به دنبال آن جنبشهای دینی را در کشورمان نشان میدهد و نیز توجه ما را به این نکته جلب میسازد که در پیدایش حرکتهای پایدار و در نتیجه تغییرات باثبات در این سرزمین، همواره این دو عامل (دین و جنبشهای دینی) دخیل بودهاند.
*آیا افراد بازیگر و ناشایست نیز از دین استفاده و در واقع سوء استفاده نمیکنند؟
بله متأسفانه گاه میشود و سخن من هم دقیقاً همینجاست. در کنار آنچه گفته شد، باید خاطرنشان سازم که این واقعیت، حکم تیغی دو دم را دارد؛ چرا که، هم اصلاحگران راستین و عالمان فرزانه دینی میتوانند در بهبود اوضاع از این قاعده بهره گیرند و هم ناشایستگان و مصلحان دروغین میتوانند در طریق به بند کشیدن ملت و تفرقه صفوف و غارت ثروتهای وی از آن سود جویند. بررسی «چرایی» و «چگونگی» ظهور، دوام و رشد یا انحطاط این جنبشها ما را نسبت به قواعد حاکم بر آنها آگاه میسازد و از این طریق به سیاستمداران و دلسوزان ملک و ملت، رهنمود دقیقتری ارائه میکند که راه را از چاه، و هادی را از گمراه، هرچه بهتر و عمیقتر بازشناسند و دست و دسیسه استعمار را در پس پرده بعضی از جریانات، نیکوتر ببینند و در صورت لزوم خنثی کنند.
با این توضیح، که اندکی هم مفصل شد، فکر میکنم پاسخ پرسش شما را داده باشم.
*متشکرم. حال نوبت آن است که در مورد نحوه شکلگیری فرقه بابیت و بهائیت، و علل و زمینههای تاریخی آنها بحث شود. به نظر شما، آیا همانگونه که بعضی از نویسندگان مدّعیاند، این فرقه، در اصل، نهضتی درونزا و انقلابی بود یا استعمارگران در کاشت و برداشت آن دخیل بودند؟
حقیقت این است که در بررسی و تحلیل جریان بابیت و بهائیت، چند مسأله را باید از هم تفکیک کرد. یکی: عوامل ایجاد و هدایت این جریانات، و دیگری: بسترها و زمینههای اجتماعی، سیاسی و فرهنگی مساعد برای رشد و توسعه آنها در ایران. ضمناً باید بین سران و صحنهگردانان اصلی این جریانها، و پیروان عادی و معمولی آنها، تا حدودی تفاوت گذارد و حساب آنها را با هم خلط نکرد؛ هرچند دسته اخیر به مثابه «سپر بلا» و «عامل اجرای» مقاصد و اهداف رهبران عمل میکنند و معمولاً نیز رنجها و خسارتهای جانی و مالی در راه حفظ موجودیت فرقه و پیشبرد مصالح و منافع زعمای تشکیلات آن، متوجه آنهاست. افزودن بر این، عاملان و هادیان و صحنهگردانان اصلی جریان بابیت و بهویژه بهائیت، به دو دسته داخلی و خارجی (بیگانه) تقسیم میشوند که باید سهم هر یک را در فرایند پیدایش و گسترش فرقه در ایران و جهان، دقیقاً بررسی کرد و معلوم ساخت.
از همه اینها گذشته، باید تمامی برداشتها، استنباطها، نتیجهگیریها و نیز ردّ و قبولها و تصدیق و تکذیبها درباره پیشینه تاریخی این جریانات و عملکرد سران آنها، صرفاً بر اسناد و مدارک متقن و معتبر تاریخی مبتنی باشد نه مثلاً ادعاهای خود فرقه؛ زیرا روشن است که اگر فرد یا گروهی (فرضاً) به قدرتهای خارجی وابسته باشد، هیچگاه خود صراحتاً و با طیب خاطر، بر این امر اعتراف نمیکند، بلکه تا میتواند آن را انکار یا توجیه میکند. بنابراین باید دید قرائن و شواهد مستند تاریخی، در این باره چه حکم میکند؟ و فرایند تحقیق و پژوهش علمی چه نظریهای را به اثبات میرساند؟
توجه به مجموع این نکات، میتواند رهگشای ما به «کشف حقیقت» باشد و راه را برای رسیدن به پاسخهای صحیح و استوار به پرسشهای شما بگشاید.
*حال که روش تحقیق و بحث در موضوع روشن شد، بررسی را از رهبران و بنیادگذاران این جریان آغاز میکنیم.
در مورد رهبران و بنیادگذاران بابیت و بهائیت، متأسفانه باید بگویم که بررسی و واکاوی دقیق و عالمانه از کارنامه فکری و سیاسی آنها، پژوهنده تیزبین و ژرفنگر را نسبت به «صداقت» ایشان در دعاوی خویش بهشدت مشکوک میسازد.
با مروری دقیق و جامع بر آثار اولیه میرزا علیمحمد باب (بنیادگذار بابیت) به روشنی معلوم میشود که وی، کار خود را بر پایه «استفاده ابزاری» از باورها و عقاید رایج در بین شیعیان (بهویژه اصل قائمیت حضرت حجت بن الحسن العسکری «عج»، امام دوازدهم و غائب شیعیان) آغاز کرد و حتی در آثار خود، نظیر تفسیر سوره یوسف(ع)، به نام و مشخصات دقیق آن حضرت تصریح کرد و خود را «باب» علم ایشان و ائمه اثنیعشر(ع) نامید، و پیروان نخستین باب هم همین تلقی را دقیقاً راجع به او داشتند. ازاینروست که به علیمحمد «باب» مشهور شد و آیینش «بابیت» نام گرفت. حتی در مجلس گفتوگو با علمای تبریز نیز خود را قائم موعود شیعیان خواند و گفت همان کسی است که شیعیان هزار سال است به انتظار وی به سر میبرند. آشوبها و جانفشانیهای اتباع نخستین باب در نقاط مختلف ایران (نظیر قلعه شیخ طبرسی مازندران و شهر زنجان) بر ضد قوای دولتی نیز با فریاد «یا صاحبالزمان» همراه بود. حتی مدعّیات بعدی باب از قبیل ادعای «رسالت»! نیز، در پوشش تأویل «تحریفآمیز و مخدوش» بعضی از روایات «شاذ و متشابه» مربوط به ظهور حضرت صاحب«عج» بیان میشد، که توضیح آن مجالی دیگر میطلبد؛ چنانکه، میرزا حسینعلی بهاء (مؤسس فرقه بهائیت) نیز خود را مصداق «رجعت حسینی»! مینامید و پیش از او هم، سران بابیت در نبرد با قشون دولتی، زمانی که جان خویش را در معرض خطر میدیدند، برای قوّت قلب یاران خود به آنها نوید میدادند که در صورت قتل، خیلی زود زنده خواهند شد و به جهان برخواهند گشت و میدانیم مسأله «رجعت» امامان و اصحاب برگزیده آنان در آخرالزمان برای انتقام از دشمنان خویش، جزء عقاید و باورهای اصولی شیعه است، که طبق معمول، رهبران این دو مسلک برای پیشبرد مقصود خود، بدان تشبث جستهاند (بیآنکه به لوازم و ضوابط دینی آن در متون معتبر اسلامی، پایبند باشند).
البته زمانی هم که هیچ یک از آن وعدهها و ادعاها راست درنیامد و صلابت و قاطعیت بزرگمرد تاریخ ایران، شادروان میرزا تقیخان امیرکبیر، همه آرزوهای آن جماعت را برباد داد، باب تأویلات و تحریفات جدیدی گشوده شد و مثلاً ادعا گردید که مراد از نوید احیای زمین و نجات جهان از دست ستمگران توسط مهدی(عج)، زنده شدن جانها به نور تعالیم باب و بهاء، و رهیدن قلوب از ظلمات گمراهی (بخوانید: تشیع اثنیعشری)! بوده که آن هم حاصل شده است...! (این مطالب را میتوانید در آثار معتبر بهائیت، نظیر «اسرار الاثار» فاضل مازندرانی، و دیگر کتب آنان ببینید. حتی برای آنکه غلطهای فاحش ادبی و نحوی باب را (که از همان آغاز، سر و صدای زیادی برانگیخت) توجیه کنند ادعا کردند که مراد از عبارت «و علی العرب شدید» (که در وصف امام زمان(ع) آمده)، قهر و شدت عمل او نسبت به قواعد زبان عربی، و آشنایان با این قواعد (یعنی علما) است! و مقصود این حدیث آن است که کتاب «بیان» علیمحمد باب، به شیوهای مخالف با شیوه مرسوم مؤلفان کتب نوشته شده است، و اگر این نوع تفسیر از عبارت حدیث فوق، برایتان هضمشدنی نیست، به فهم خود شک کنید! چون این عبارت را فقط کسی درست میفهمد که دارای فهم استوار باشد و خوب حرف گوش کند [که شما، اندیشمندان مسلمان و شیعه، البته هیچ کدامش را ندارید]!
*یعنی، چنین توجیه سست و بیبنیادی واقعاً در آثار معتبر بهائیان آمده است؟!
بله، این توجیه مضحک صراحتاً در کتاب «ظهورالحق» (بخش سوم، ص 532) نوشته فاضل مازندرانی، نویسنده و مبلغ بسیار مشهور بهائی، به نقل از یکی از رسالههای استدلالی کهن بابیه، آمده و عبارت آن دقیقاً چنین است: «و فی قوله(ع) علی العرب شدید، یعنی لاهل العربیة و القواعد المعروفة ایماء بان ذلک الکتاب علی خلاف ما عندهم من التألیف ... قد فهم من کان ذافهم سدید و القی السمع... .»
صاحبنظرانی که عمیق و عالمانه با گنجینه فرهنگ و عقاید شیعی آشنایند، و آثار و الواح باب و بهاء را نیز خواندهاند، نیک میدانند که مدّعیات «اولیه و نخستین» باب و بهاء، چیزی جز تقلید و گرتهبرداری (البته تقلیدی ناقص و ناشیانه و بعضاً مضحک) از معارف و تعالیم ناب کتاب و سنت معصومان(ع) نبوده و نیست و حتی علیمحمد باب، با آنکه در ایران به دنیا آمده و زیسته است و مخاطبش هم ایرانیان بودهاند، بر خلاف سنت انبیا که به زبان قوم خود سخن میگفتند (و به قول قرآن: «و ما ارسلنا من رسول ... ؛ ما هیچ پیامبری را، جز به زبان قومش، نفرستادیم؛ تا (حقایق را) برای آنها آشکار سازد.» (ابراهیم/ 4)، به تقلید از قرآن و روایات اسلامی، الواح مختلف و نیز کتاب بهاصطلاح آسمانیاش، «بیان»، را به عربی نگاشت و چون زبان عربی را هم درست نیاموخته بود، با غلطگوییها و واژهتراشیهای مضحک، خود را مضحکه دیگران قرار داد. غافل از اینکه، اگر پیامبر گرامی اسلام با مردم مکه و مدینه به عربی سخن میگفتند و قرآن به لسان عربی نازل شده بود، علتش این بود که مخاطبان آن ــ در عصر بعثت ــ همگی عرب بودند و حضرات معصومین نمیتوانستند با عربزبانان به لسان «عبری» یا «پهلوی» سخن بگویند! اما باب و بهاء، با ایرانیان همسخن بودند و دلیلی نداشت که عربی ببافند. میبینید که همه جا و همه چیز، تقلیدی از اسلام است، آن هم به صورت سطحی و ناقص و ناشیانه.
*چه نتیجهای می خواهید از این مطالب در ربط با بحث حاضر بگیرید؟
اگر کمی حوصله کنید، معلوم میشود. تا اینجا دیدیم که مدعیات و آوردههای «نخستین» باب و بهاء، چه در شیوه عمل و چه در محتوا، دقیقا گرتهبرداری و تقلید از اسلام بود و خود این مطلب، نشاندهنده فقدان «اصالت» و «حقانیت» این مسلکها و «صداقت» نداشتن رهبران و بنیادگذاران آنهاست. نتیجهای که همینجا میتوان گرفت آن است که مبدأ و ریشه این دو مسلک را به هیچ وجه نباید در آسمان سراغ گرفت... .
*آیا نمیتوان موضوع را به نوعی، ناشی از برداشت (هرچند انحرافی) آنان از آموزه و تعالیم تشیع (قرآن و اهل بیت علیهالسلام) دانست؟
خیر! زیرا اولاً، مدّعیات باب، دائما تغییر و تلوّن یافته و از ادعای «بابیت» تا «قائمیت» و «رسالت» پیش رفته و نهایتاً به قول پیروانش: «حضرت ربّ اعلی» شده است! و جالب این است که خود بابیان و بهائیان نیز منکر این تلوّنها و تناقضها نیستند، منتها ادعا میکنند که این امر، از روی به اصطلاح: «حکمت»، یعنی ملاحظه شرایط و مقتضیات روز، انجام شده است ــ چیزی که البته هر مدعی باطلی نیز برای توجیه تناقضگوییها و زمانهبازیهای خویش میتواند ادعا کند.
ثانیاً، اندکی دقت در مدّعیات باب و یارانش، و مقایسه آنها با مفاد آیات قرآنی و روایات معتبر اسلامی، انسان را به سستی این مدّعیات و ناهمخوانی و ناسازگاری آشکار آنها با مندرجات متون اسلامی واقف میسازد.
*اگر امکان دارد، به مواردی از این تعارضها و ناهمخوانیها اشاره کنید.
ببینید، مسأله «مهدویت» و «قائمیت» در دین اسلام (بهویژه اسلام تشیع)، هم به لحاظ «موضوع» و هم از حیث «مصداق»، امری واضح و روشن است. آیات و روایات بیشماری که در کتاب و سنت معصومین(ع) وارد شده (و حتی کتب معتبر اهل سنت نیز از آنها سرشار است) و همچنین تحقیقات و پژوهشهایی که علمای بزرگ شیعه، از شیخ صدوق، مفید، طوسی و علامه مجلسی تا دانشمندان عصر حاضر، انجام دادهاند، کاملاً بر این مسأله نور افکنده و ابعاد و جوانب گوناگون آن (از جمله، «مصداق یگانه و منحصربهفرد»اش: حضرت حجت بن الحسن العسکری) را روشن ساخته است.
به این مصداق خاص، حتی در آثار شیخ احمد احسائی و سید کاظم رشتی نیز، که از شخصیتهای مورد احترام بابیت و بهائیتاند و دومی، یعنی سید کاظم، استاد خود باب بوده، تصریح شده است. اساساً در زمان ظهور باب، موضوع مهدویت و مصداق آن، چنان روشن و مسلّم بوده که به اعتراف خود بابیان و بهائیان، آقای باب، خود را ناگزیر دیده است که در چند سال نخست ظهور و ادعای خویش، با توده انبوه شیعیان در این عقیده هماوایی کند و در آثار و الواحش خود را «باب» و «فدائی» حضرت محمد بن الحسن العسکری نشان دهد، تا او را طرد نکنند و بتواند بهاصطلاح رسالتش را پیش ببرد. و این سخن او است در تفسیری که با عنوان «قیّومالاسماء» بر سوره یوسف(ع) نوشته و در فصل «سورة الملک» آن صراحتاً از حضرت ولیعصر (عج) با نام و شجره خانوادگی یاد کرده و خود را مأمور ایشان خوانده است (که طبق نظر محققان، مسلّما مقصود از «من یظهره الله» هم که باب کراراً در آثارش از آن یاد کرده همین شخصیت است): «الله قد قدّر ان یخرج ذلک الکتاب فی تفسیر احسن القصص من عند محمد بن الحسن بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب علی عبده لیکون حجه الله من عند الذکر علی العالمین.» نیز در همان کتاب «قیومالاسماء» (که به قول حسینعلی بهاء در «ایقان»، چاپ مصر، 1318ق، ص 195: «اول و اعظم و اکبر جمیع کتب است») میگوید: «یا بقیه الله قد فدیت بکلی لک و رضیت السبّ فی سبیلک و ما تمنّیت الا القتل فی محبتک.» جالب است که بهاء در «ایقان» (ص 195) و عباس افندی نیز در «مقاله شخصی سیاح» (چاپ مؤسسه ملی مطبوعات امری، 119 بدیع، ص 49) هر دو به صدور این کلام از باب به صراحت اشاره کردهاند.
در حال حاضر نیز، اگر کسی بخواهد، کاملاً میتواند «مشخصات قطعی» قائم موعود اسلام و قرآن(عج) و «خطوط کلی» حرکت او در آخرالزمان را به نحو روشن و اطمینانآور از خلال صدها آیه و حدیث بهدست آورد و سپس در قیاس آنها با مدعیات باب و بهاء، به روشنی «افسانه» را از «حقیقت» و «دوغ» را از «دوشاب» تشخیص دهد.
*جالب است، اگر میشود کمی ریزتر این موضوع را بشکافید.
البته. برای نمونه، به یکی از خصوصیات منجی آخرالزمان اشاره میکنم که گذشته از قرآن و روایات بیشمار اسلامی، کتب آسمانی پیشین نیز به صراحت بدان اشاره کردهاند، و آن، «پیروزمندی» و «شکستناپذیری» قائم موعود و «فتح و غلبه قاطع» او بر همه طواغیت عصر و پرساختن جهان از توحید و عدالت و استقرار کامل و بیبازگشت حکومت صالحان است. در قرآن شریف نیز میخوانیم: «و لقد کتبنا فی الزبور ... ؛ در زبور بعد از ذکر (تورات) نوشتیم: بندگان شایستهام وارث (حکومت) زمین خواهند شد» (انبیاء/ 105). «هو الذی ارسل رسوله بالهدی ... ؛ او کسی است که رسولش را با هدایت و آیین حق فرستاد، تا آن را بر همه آیینها غالب گرداند، هرچند مشرکان کراهت داشته باشند» (توبه/ 33). «و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا ... ؛ ما میخواستیم بر مستضعفان زمین منّت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم» (قصص/ 5). «وعد الله الذین آمنوا منکم ... ؛ خداوند به کسانی از شما که ایمان آورده و کارهای شایسته انجام دادهاند وعده میدهد که قطعاً آنان را حکمران روی زمین خواهد کرد، همانگونه که به پیشینیان آنها خلافت روی زمین را بخشید؛ و دین و آیینی را که برای آنان پسندیده، پابرجا و ریشهدار خواهد ساخت؛ و ترسشان را به امنیت و آرامش مبدل میکند، (آنچنان) که تنها مرا میپرستند و چیزی را شریک من نخواهند ساخت» (نور/ 55). در احادیث شیعه و سنی نیز به کرات با تعبیر «یملأ الله به الارض قسطا و عدلا بعد ما ملئت ظلما و جورا» روبهرو میشویم و در سلام به آن حضرت میخوانیم: «السلام علی المهدی الذی وعد الله به الامم ان یجمع به الکلم و یلم به الشعث و یملأ به الارض عدلا و قسطا و ینجز به وعد المؤمنین.»
بر پایه این آیات و روایات بیشمار، قرار نیست «مهدی» هم که میآید مثل (انبیا و اولیای پیشین) دوران ظهور و قیامش را در تبعید و زندان به سر برد و دست آخر هم به شهادت برسد و خم به ابروی ستمگران نیاید و باز بشریت چشم به آسمان دوزد و زار بنالد که خدایا! منجی کی از راه میرسد؟! نه! او قائم «منصور»ی است که آیه فتح و ظفر بر پیشانی وی و یارانش نوشته شده است و ظهور او ناقوس مرگ ستم و ستمکاران را در سراسر جهان به صدا در میآورد. خوب، حالا شخص میرزا علیمحمد باب را با همین یک خصوصیت مهدی، و اصل اساسی در مهدویت، محک بزنید. میرزا علیمحمد باب (به گواه خود منابع بابی و بهائی) در همان آغاز بهاصطلاح ظهور خود، توسط حاکم شیراز دستگیر شد و سیلی خورد و مجبور شد بر فراز منبر شیراز اظهار توبه کند. سپس در خانه خود حبس نظر شد و آنگاه قاچاقی از شیراز گریخت و چندی در اصفهان مخفیانه از سفره لطف و احسان حاکم اصفهان بهرهمند گردید. با مرگ حاکم اصفهان، دوباره روزگار به وی اخم کرد و تحتالحفظ مأموران دولتی، به زندان ماکو و سپس چهریق (و هر دو در گوشهای دورافتاده در شمال ایران)، انتقال یافت و تا آخر عمر کوتاه خود در حبس ماند و سرانجام نیز پس از شش سال تبعید و دربهدری و زندان، به جوخه اعدام سپرده شد.
جناب حسینعلی بهاء نیز در کتاب «اشراقات» (ص 7 و 8) گلایه میکند: یکی از اهل سنت (ظاهراً مقصود، غلام احمد قادیانی، بنیادگذار قادیانیگری در شبه قاره هند است) آمد و ادعای قائمیت کرد و حدود صدهزار مرید هم پیدا کرد، ولی این قائم حقیقی (باب) را مسلمانان گرفتند و کشتند! عبارت بهاء دقیقاً چنین است: «نفسی از اهل سنّت و جماعت در جهتی از جهات، ادعای قائمیت نموده و الی حین قریب صد هزار نفس اطاعتش نمودند و به خدمتش قیام کردند. قائم حقیقی [یعنی میرزا علیمحمد باب] به نور الهی در ایران قیام بر امر فرمود شهیدش نمودند...» به همین سادگی!
این بود فرجام کسی که شیعیان (و مسلمانان، بلکه پیروان ادیان) قرنها منتظرش هستند که پا در رکاب کند و بیاید و بنیاد ظلم و فساد و انحراف را از بسیط زمین برافکند! از قضا جانشین این جناب باب، یعنی حسینعلی نوری بهاء، نیز (که خود را موعود باب میشمرد) سرگذشت و سرنوشت بهتری از باب و «مهدی مغلوب»! آقایان نداشت و او نیز همه عمرش را در تبعید، زندان و حبس نظر در این شهر و آن شهر گذراند و فریاد لا اله الا انا المسجون الفرید (خدایی جز من زندانی تنها نیست!) سرداد.
ناسازگاری مدعیات آقای علیمحمد «باب» با وعدهها و پیشگوییهای مستند دینی تا آنجا بود که وقتی ملا عبدالخالق یزدی (از ارکان بابیه و شیخیه، و مورد لطف و عنایت خاص علیمحمد شیرازی) از ادعای «قائمیت» باب مطلع شد، به نوشته کتاب «ظهورالحق» (بخش سوم، ص 174) «صیحه زد» و از بابیت کاملاً «اعراض» کرد و بر ضد او «قیام نمود» و جمعی نیز در تهران «به سبب او» از باب روی گرداندند. در همین زمینه، نقل مطلبی نیز از عبدالحسین آواره (آیتی بعدی) در «الکواکب الدریه» (ج 1، ص 361) خالی از لطف نیست. میدانید که این کتاب، تحت نظر پیشوای وقت بهائیان (عباس افندی) نگارش یافته است و مؤلف آن در آن وقت، از مبلغان و نویسندگان بزرگ بهائیت شمرده میشد (که البته چندی بعد، از آن مسلک برگشت و کتاب بسیار خواندنی و کوبنده «کشفالحیل» را در انتقاد از فرقه و سران آن نوشت و منتشر ساخت). آواره در این کتاب، برای کوبیدن میرزا یحیی صبح ازل (برادر و رقیب بهاء، و پیشوای فرقه ازلی)، مطلبی را از زبان وی نقل میکند که نشان میدهد این رجل شاخص بابی نیز (که اکثر بابیان نخستین، او را «وصیّ» باب میانگاشتند) شخص «قائم موعود» را همچون عامّه شیعیان در فرد دیگری غیر از باب جستجو میکرده است. آواره مینویسد: «...شنیدم از شخص موثّقی که گفت در همان اوان که بعضی القاب از قبیل مرآت و وحید و ازل از قبل حضرت باب برای او» یعنی صبح ازل «رسید و توقیعات رفیعه صادر میشد روزی نزد حضرت بهاءالله محرمانه اظهار نمود که اگر قائم مسلمین و موعود منتظرین ظهور فرماید، ما چه خواهیم ساخت و به کدام عذر توانیم پرداخت و این القاب و اوصاف که باب به ما داده به چه کار خواهد خورد؟»!
*آن طور که معلوم میشود، این مبلغ بهائی میخواسته شخص صبح ازل را (به نفع رقیبش: حسینعلی بهاء) خراب کند، اما نادانسته به بنیان بابیت و بهائیت آسیب رسانده است!
بله، عدو شود سبب خیر گر خدا خواهد! بدین ترتیب، میبینیم که ادعاهای حضرات، همگی پوچ و ساختگی است و طبعاً صاحبان این ادعا و کارگردانان این سناریو، خود بیش از هر کس، به پوچی این مدّعیات و نادرستی راهشان آگاه بودهاند. بنابراین، چارهای نداریم جز آنکه ریشه این ادعاها و اساس این کتب را در جایی کاملاً خارج از دایره «دین و وحی آسمانی» (و روشنتر بگوییم: بیرون از تعالیم و وعدههای روشن قرآن و ائمه معصومین(ع) جستجو کنیم: در «اهواء نفسانی» و «مطامع مادی» و احیاناً «بند و بست با بیگانگان» (که از سیاست «فرّق تسد»: تفرقهبینداز و حکومت کن، پیروی میکنند). و متأسفانه شواهد هر دو امر نیز در تاریخ کم نیست.
*بسیار خوب، بعد از روشن شدن عوامل اصلی این جریان، بهتر است درباره اموری صحبت شود که زمینه و بستر را برای رشد این جریان مساعد ساخت.
در این زمینه ابتدا باید به رشد نسبتاً وسیع بابیت در ابتدای امر (که دیگر هیچگاه تکرار نشد و نمیشود) اشاره کنم. میدانیم که بابیت، در ابتدای امر، با توجه و استقبال بخش نسبتاً درخور ملاحظهای از مردم ایران روبهرو شد، بهنحویکه آشوب پیروان باب در کشور (بهویژه با توجه به شرایط شکننده سیاسی ــ نظامی کشورمان در آن روزگار: ضعف آشکار دربار قاجار در اداره کشور، شکستهای نظامی پیاپی ایران از روس و سپس انگلیس در ماجرای قفقاز و هرات، و مداخلات فزاینده آنها در مقدّرات این کشور، شورش شاهزادگان مدعی سلطنت و نیز آشوب حسنخان سالار در خراسان) کشورمان را با خطرها و مشکلات جدی روبهرو ساخت که اگر درایت و قاطعیت شخص امیرکبیر نبود، معلوم نیست کار به کجا میانجامید.
اما با توجه به سستی بیانات و اعتقادات و بهویژه عجز باب از پاسخگویی به پرسشهای علمای تبریز و برملا شدن مدعیات تازه او، که به اعدام شخص او و سرکوب شورش پیروانش در کشور منجر شد، بابیت به گروهی اندکشمار و نهانروش تقلیل یافت که از آن پس اگر خطری هم داشت، محدود به ترور غافلگیرانه بعضی از اشخاص بود، و در واقع این جریان، دیگر توان خود را برای تجدید آشوبهای پیشین (نظیر آشوب زنجان یا مازندران) از کف داده بود. باید دید آن رشد و گسترش اولیه، مرهون چه اموری بود و به دیگر تعبیر، چه چیزهایی بستر و زمینه مساعد را برای توسعه نسبتاً وسیع بابیت در ابتدای امر فراهم کرد؟
در اینجا باید به چند عامل اشاره کنم:
1ـ نخستین عاملی که زمینه و بستر را برای رشد اولیه این جریان در کشورمان آماده ساخت، وجود ضعفها و کاستیهای گوناگون فرهنگی، سیاسی و اقتصادی در جامعه ایران آن روزگار (اعم از دولت و ملت) بود که طبعاً زمینه را برای بروز مشکلات و پذیرش آسیبها فراهم میساخت. میدانیم که پس از فروپاشی صفویه، ایران اسلامی حدود نیم قرن هرج و مرج و کشتار را از سر گذراند و در این مدت بنیه سیاسی، فرهنگی و اقتصادی آن به مقدار زیادی، تحلیل رفت. سپس نیز با تهاجم نظامی مستقیم روسیه و بعداً انگلیس روبهرو گردید و به شدت گرفتار مداخلات فزاینده آن دو شد، و این امر، بر دردها و مشکلات جانکاه این جامعه افزود. طبیعی است که یک کشور، در شرایط ضعف و ناتوانی نمیتواند در برابر عوامل گوناگون تخریب و تفرقه پایداری کند. بابیت در واپسین سالهای دولت حاجی میرزا آقاسی (صدر اعظم محمدشاه قاجار) ظهور کرد. حاجیمیرزا آقاسی به علل گوناگون، بهویژه تحکمات و گربهرقصانیهای مداوم روس و انگلیس و عثمانی در کار اداره امور کشور فرومانده بود. مرگ محمدشاه و برکناری او نیز، کشور را به کام آشوبها و اغتشاشاتی بسیار کشنده نظیر فتنه حسنخان سالار در خراسان کشانید، و در چنین شرایطی بود که بابیان در مازندران و زنجان توانستند به بسیج نیرو مبادرت کنند و بر دامنه قدرت و آشوب خویش بیفزایند.
2ــ دومین عامل، استفاده «ابزاری» و حسابشده سران بابیت از عقاید و احساسات پاک دینی و مذهبی مردم ایران، و در رأس همه: اعتقاد آنان به اصل مهدویت و امید و انتظار فرج، بود؛ امید و انتظاری که به ویژه در آن روزگار، به علت ضعف و ناتوانی ایران در برابر همسایگان زورگو و کافرپیشه خویش (روس تزاری و بریتانیا) و به ستوه آمدن ملت مسلمان از مداخلات و تحکمهای زننده و فزاینده استعمارگران صلیبی در این سرزمین (برای نمونه، توجه شود به زورگوییهای سفیر مغرور تزاری در تهران، گریبایدوف، که به خشم و قیام عمومی مردم و قتل سفیر و همراهان وی انجامید) بسیار پررنگ شده بود.
سران جریان بابیت، با سوء استفاده از عقاید پاک مردم، سعی کردند آنان را فریب دهند و مسلّماً اگر میرزا علیمحمد باب، داعیههای متغیر و نوبهنوی خود (مبنی بر ادعای قائمیت و رسالت و...) را در همان «روز اول»، آن هم به طور «صریح و بیپرده» با مردم در میان میگذاشت، هیچ یک از مردم مؤمن و مسلمان این مرز و بوم به او نمیگرویدند (بازیگران سیاسی، که اساساً دنبال آب گلآلود و بازار آشفته میگردند، حساب دیگر دارند، و تعدادشان نیز ناچیز و انگشتشمار است. مقصود، متن ملت مسلمان و آرمانخواه ایران است)؛ چنانکه وقتی که جمعی از سران بابیه (از جمله: حسینعلی بهاء) در دشت «بدشت» (حوالی شاهرود) اعلام کردند که احکام و مقررات دین اسلام در ظهور جدید، منسوخ شده است و قرهالعین با روی باز و بزککرده به جمع مردان پا گذاشت، به تصریح خود منابع بهائی، جمعی از بابیان از پیروی باب عدول کردند و چنان رفتند که دیگر برنگشتند و حتی ملا حسین بشرویهای (شخصیت دوم بابیه، و ملقب به «بابالباب») پس از اطلاع از قضیه بدشت، در قلعه شیخ طبرسی اعلام کرد که اگر در بدشت بود، بدشتیان را، بابت این کار، حد میزد!
اما متأسفانه علیمحمد باب ابتدا خود را معتقد به باورهای اسلامی و شیعی ملت ایران نشان داد و دم از پیروی و فداکاری در راه حضرت «محمد بن الحسن العسکری»(عج) زد و خود را صرفاً «باب» آن حضرت خواند که به معنای آگاهی از علوم اهل بیت(ع) و ارتباط با آنان بود. این امر طبعاً برای منتظران ظهور حضرت و علاقهمندان به ذراری پیامبر(ص) (که باب، منسوب به آنان بود) جاذبه داشت و آنها را به خود جلب میکرد. چند سال بعد او پا را فراتر نهاد و مدّعیاتی چون قائمیت و رسالت را مطرح ساخت که حساب دیگر داشت، ولی این نیز چنان نبود که بلافاصله به گوش مردم برسد و اطلاعاتشان از دعاوی تازه باب، بهاصطلاح «به روز» باشد.
3ــ عامل سوم، «محصور بودن دائم» باب در زندان ماکو و چهریق، و دسترسی نداشتن «آسان و مستقیم» مردم به وی، بود که به طور طبیعی زمینه را برای «تبلیغات حسابشده» سران بابیه بین مردم راجع به باب و نیز «مظلومنمایی» آنان فراهم میساخت و بهویژه اقدامات تند و بعضاً قساوتآمیزی که با شورشگران بابی پس از دستگیری آنها میشد و هیچ ضرورتی هم نداشت (و عمدتاً از سیره معمول حکومت استبدادی وقت در مواجهه خشن با متمرّدان، ناشی میشد) عملاً خوراک خوبی برای مظلومنمایی به دست رهبران بعدی این جریان داد که از آن برای تحریک عواطف پیروان خود (و پوشاندن ناتوانی علمی خویش در اثبات منطقی مدّعیات این مسلک) بهره وافر گیرند.
4ــ چهارمین عامل، دستهای مشکوکی بود که از درون دستگاه حکومت، ماده «فتنه» را غلیظ میخواست تا به اغراض سیاسی خویش مبنی بر قبضه کردن رأس هرم قدرت نایل شود.
پذیرایی گرم منوچهرخان معتمدالدوله (حاکم «ارمنی»مذهب و «گرجستانی»تبار اصفهان در زمان محمدشاه قاجار) به طور کاملاً مخفیانه و به مدت چند ماه از جناب باب، اقدامی سخت مشکوک و بودار است که حتی روایتهای «رتوششده» منابع بابی و بهائی از ماجرا نیز، بر مقاصد سیاسی «بلندپروازانه» حاکم اصفهان در این کار مهر تأیید میزند. توجه شود که این پذیرایی بسیار گرم و بیشائبه! درست در شرایطی انجام میشد که آقای باب به علت خروج بیاجازه از حبس نظر حاکم شیراز (حسینخان نظامالدوله) طبعاً تحت تعقیب حکومت قرار داشت و سیاست دولت مرکزی (به ریاست حاجی میرزا آقاسی) نیز بههیچوجه، «پذیرایی» از باب و «تشویق» او نبود.
مهمتر از کار منوچهرخان، روابط مشکوک و سؤالانگیز میرزا آقاخان نوری با بابیان و بهویژه با شخص میرزا حسینعلی بهاء در زمان محمدشاه و ناصرالدینشاه است که اخبار مربوط به آن، در خود منابع بهائی آمده است. میرزا آقاخان، صدراعظم انگلوفیل ناصرالدینشاه، تحت الحمایه سفارت انگلیس و بعداً تزار روس، و رکن اصلی در پیشبرد توطئه استبدادی ــ استعماری عزل و شهادت امیرکبیر بود. چنین کسی پس از عزل امیر، به صدارت ایران رسید و از جمله کارهایی که در همان ابتدای صدارت انجام داد، این است که بهاء را (که امیر او را به عراق تبعید کرده بود) به تهران فرا خواند و برادرش را به پذیرایی و مهمانداری از وی مأمور کرد... (ویژه نامه ایام 29، ضمیمه روزنامه جام جم، مورخ 6 شهریور 1386، بحث خوبی در این زمینه دارد).
پیداست وقتی که کارکنان مهم یک رژیم، با مخالفان آن حکومت (بهویژه مخالفانی که به طور نهان و آشکار، مشق «براندازی» میکنند) بند و بست دارند، به طور قهری، غائله کمّاً و کیفاً توسعه و تعمیق خواهد یافت و رفع آن مشکل خواهد گشت.
*آیا حمایتهای پنهان و آشکار دولتهای خارجی (مثل روسیه و انگلیس) از فرقه بابیت و بهائیت را نیز میتوان در ردیف عواملی قرار داد که بستر و زمینه را برای رشد و گسترش این جریانها مساعد ساخت؟
از جهتی، بله. اما راستش را بخواهید سهم این دولتها در پیشبرد ماجرا، از سهم عوامل زمینهساز یا کاتالیزور، فراتر است. اگر یادتان باشد در آغاز این قسمت از بحث، گفتیم که عاملان و صحنهگردانان اصلی جریان بابیت و بهویژه بهائیت، به دو دسته داخلی و خارجی (ایرانی و غیر ایرانی) تقسیم میشوند.
* میشود بیشتر توضیح دهید؟
قرائن و شواهد بسیاری وجود دارد که نشان میدهد قدرتهای بیگانه (اگر نگوییم در اصل «ایجاد» این جریانها دست داشتهاند) دست کم باید بپذیریم که در بقا و توسعه آنها تعیینکننده بودهاند. به بعضی از این شواهد در طی بحث اشاره خواهم کرد. عجالتاً باید این نکته اساسی را خاطرنشان کنم که قدرتهای سلطهجوی بیگانه، ایران «متحد و یکپارچه»، و «بدور از اختلافات و تنشهای درونی» را به هیچ رو نمیپسندند و منافعشان اقتضا میکند که هر روز در این کشور کشمکش و جنجال تازهای به راه افتد و «کیان ملی» و «انسجام دینی» این ملت، که به برکت «تشیع» و «زعامت دینی فقیهان پارسا» فراهم آمده است، آسیب جدّی ببیند، تا بلع آن آسانتر گردد. بدینترتیب، کاملاً به نفع استعمارگران است که گروهی در این کشور پا به عرصه وجود گذارند که با ایمان و آرمان اکثریت ملت، مخالف باشند و این «تضادّ بنیادین و لاعلاج»، قهراً ملت را بر ضدّ آنان بسیج، و نیروی آنان را عوض درگیری با بیگانه متجاوز، معطوف به درون کند. متقابلاً این گروه نیز (که در برابر توفان خشم ملت، سرپناهی میجوید) برای بقا و رشد خویش، به بیگانه ملتجی شود و بیگانه سلطهجو و گوشبزنگ نیز فرصت به دستش آید و بتواند در ازای کمک به این گروه و تجهیز و تقویت آن، از وی به مثابه حربهای دائمی بر ضدّ ملت و مصالح آن بهره جوید، ضمن اینکه سیاست «اختلاف بینداز و حکومت کن»، باید نسبت به همین گروه نیز اجرا شود و همیشه در میان آنها مدّعیانی وجود داشته باشند که کسی فیلش یاد هندوستان (یعنی استقلال از قدرت خارجی) نکند و در صورت لزوم، مهرههایی که تاریخ مصرفشان پایان یافته است، جابهجا شوند و هر کدام که توان و آمادگی بیشتری در پیشبرد فرامین ارباب داشته باشند، جای دیگران را بگیرند.
در ماجرای سوء قصد نافرجام جمعی از بابیان به ناصرالدینشاه قاجار (اواخر شوال 1268.ق)، شمار درخور ملاحظهای از سران این جماعت دستگیر شدند و به زندان افتادند و نهایتاً اعدام شدند. شخص بهاء نیز در جایگاه یکی از متهمان اصلی پرونده ترور شاه ایران، همراه دیگر سران بابیه در آن ماجرا دستگیر شد و به زندان افتاد و ازآنجاکه فردی چون مهد علیا (مادر ناصرالدینشاه) بهاء را جدّاً در این توطئه دخیل میدانست و به شدت بر مجازات وی اصرار میکرد، جان او سخت (و شاید سختتر از دیگر سران) در معرض خطر بود. اما ناگهان سفیر وقت روسیه در ایران (پرنس دالگوروکی) به نحوی عجیب و غیر معمول و کاملا سؤالانگیز در مورد این یکی، یعنی بهاء، پادرمیانی کرد و با فشار و تهدید (و حتی دادن شهادت به نفع وی در هنگام محاکمه) موجبات آزادی او را از زندان و اعدام فراهم ساخت و حتی هنگام تبعید بهاء از تهران به بغداد، غلام سفارت روس را همراه فراشان دولت ایران فرستاد تا مبادا در میان راه، گزندی به او برسد! آنچه گفتیم با آب و تاب در منابع دست اول خود بهائیان، همچون کتاب «قرن بدیع» (نوشته شوقی افندی: رهبر بهائیت) و «مطالعالانوار»، تلخیص تاریخ نبیل زرندی، آمده است و از بعضی تعابیر شوقی و دیگران بر میآید که سفیر روسیه به بهاء، به چشم «تحتالحمایه» روسیه مینگریسته و گویا طبق قانون «کاپیتولاسیون» با وی رفتار میکرده است! آن زمان این گونه پادرمیانیها و حمایتهای سفرای بیگانه از افراد، بازتاب بسیار بدی در افکار عمومی داشت و شاید در طی دو قرن اخیر، موردی نتوان یافت (یا لااقل، کمتر میتوان یافت) که سفرای بیگانه، این چنین به دفاع از یک به اصطلاح ایرانی، پاشنه گیوه را کشیده باشند!
این حادثه تأملبرانگیز سیاسی ــ تاریخی، سالها پیش از تأسیس بهائیت به دست بهاء رخ داد و روشن است که اگر حمایت جدّی و بیامان جناب پرنس روسی در آن وانفسا نبود، آقای بهاء سرنوشتی بهتر از دیگر اعضای شبکه ترور نمییافت و دیگر زنده نبود تا سالها بعد، ماشین بهائیت را در قلمرو عثمانی کلید زند. به همین دلیل هم، پس از خروج از ایران، در آن لوح مشهورش، خطاب به تزار روسیه، از سفیر وی بابت حمایتهایی که کرده بود تشکر کرد.
ماجرا، دهها سال بعد نیز مجدداً به گونه دیگری تکرار شد: فرزند بزرگ بهاء و جانشین وی، عباس افندی، در شومترین زمان برای جهان اسلام و شرق (یعنی در دورانی که امپریالیسم بریتانیا، با زور و نیرنگ، مناطق اسلامی را ــ از مصر، عراق، فلسطین و اردن تا قفقاز و افغانستان و... ــ اشغال کرده و در شبهقاره هند، چنگالهایش را تا مرفق، به خون آزادیخواهان آن دیار آلوده و با کشتارهای فجیعی چون قتل عام اهالی «امریتسار» در 1919، روی چنگیز را سفید کرده و در ایران نیز از طریق تحمیل قرارداد 1919 تحتالحمایگی ایران و سپس اجرای کودتای 1299، در پی محکم ساختن طناب اسارت بر گردن هموطنان آقای عباس افندی بود)، از دربار لندن لقب «سر» و نشان «شوالیه» گرفت و سِر عبدالبهاء شد. عباس افندی نیز، همچون پدر، قدر نمک بازشناخت و در الواح و نامههای خود رسماً از امپراتور بریتانیا (جرج پنجم) و «سیاست و عدالت» دولت انگلیس تشکر کرد.
*جنابعالی، در کتابتان: «بهائیت در ایران»، نظریهای را ارائه کردهاید که بر اساس آن، بابیت و بهائیت، به دلیل تقابل و تعارض ذاتی و بنیادین با اوتوریته و اقتدار (ملی ــ دینی) ملت مسلمان ایران، در راستای استراتژی استعمار قرار دارد، و از این طریق، احتمال دست داشتن دولتهای خارجی را در ایجاد یا دست کم پرورش و دوام این فرقهها، تقویت کردهاید. لطفاً در این باره هم توضیحی بدهید.
در آن کتاب، سخنم را با طرح این پرسش اساسی آغاز کردهام: چیدمان و آرایش نیروهای بیگانه در ایران اسلامی در قرن سیزدهم هجری / نوزدهم میلادی، یعنی در زمان پیدایش فرقه بابیت و بهائیت، چگونه بود؟ نفوذ قدرتهای امپریالیستی در این سرزمین چگونه استقرار یافت و این قدرتها در برابر نفوذ و اقتدارهای داخلی به چه صورت عمل کردند و کارکردشان در خصوص فرقههای نوظهور چه بود؟
طرح این پرسش و ضرورت پاسخگویی بدان، از آن جهت اهمیت اساسی دارد که هرچند خوشبختانه کشورمان (ایران) بین کشورهای آسیایی و افریقایی، تنها کشوری است که هیچگاه به استعمار رسمی و مستقیم دولتهای غربی درنیامد، اما بر آگاهان به تاریخ این سرزمین، کاملاً روشن است که نفوذ دولتهای سلطهجو در آن، از اوایل قرن نوزدهم میلادی به بعد، برای سالهای متمادی، بسیار تعیینکننده بود.
سپس با نگاهی فشرده و کلان به فرایند نفوذ دولتهای روس و انگلیس در ایران و سیطره سیاسی، نظامی و اقتصادی آنها بر این کشور در قرن نوزدهم، و «وادادگی» روزافزون دولت قاجار و «ایستادگی» پایدار ملت مسلمان ایران (به رهبری علمای شیعه) در برابر این نفوذ و سیطره، آوردهام: در طی دوران قاجار پس از فتحعلىشاه، عمدهترین دول ذىنفوذ در ایران، روس تزارى و انگلیس بودند. روسیه پس از انعقاد قرارداد ترکمانچاى، سفارتخانه دائمى در ایران تأسیس کرد و انگلستان نیز پس از وى به این امر اقدام نمود. به علت شکست نظامى ایران از روسیه، روسها از امتیازات بسیاری بهرهمند شدند و انگلیسیها هم، براى کسب همان نوع امتیازها، به طور مستمر تلاش مىکردند. بالاخره پس از اشغال جزیره خارک به دست انگلیسیها و حمله آنها به بندر استراتژیک بوشهر (در زمان ناصرالدینشاه)، دلیران تنگستان با آنان مقابله کردند و با شکست تنگستانیها و یأس و سستى ناصرالدینشاه، عهدنامهاى بین ایران و انگلستان در پاریس امضا شد که بر جدایى هرات و افغانستان از ایران مهر تأیید زد. بریتانیا، با زور و نیرنگ، امتیازات دیگرى نیز از دولت ایران گرفت که از آن جمله، امتیاز تأسیس بانک شاهى و نیز جواز کشتیرانى در رود کارون بود. چندى پیش از آن، قرارداد رویتر منعقد شده بود، که با قیام علما (به رهبرى حاجملاعلى کنى) و فشار روسها، موقوفالاجرا شد. پس از درگذشت آیتالله کنى، امتیاز بانک شاهى و اکتشاف معادن ایران (جز معادن سنگهاى قیمتى) به انگلستان واگذار گردید و نیز قرارداد استعمارى رژى با یک کمپانى انگلیسى بسته شد که از حمایت دولت بریتانیا برخوردار بود، که آن نیز با قیام سراسرى ملت ایران به رهبرى علماى دین (و در رأس همه: میرزای شیرازى) که در تاریخ از آن با عنوان «جنبش تحریم تنباکو» یاد مىشود، سرانجام باطل و ملغا گردید و حتى دولت مقتدر لندن (به ریاست سالیسبورى) دچار بحران شد و سقوط کرد.
در برابر ترکتازىهاى بریتانیا، امپراتورى روسیه نیز بیکار نبود و دربار تزار، پس از تصرف بخشى از شمال ایران، کار رقابت با انگلیس را ادامه داد و با گستاخى، امتیازاتى نظیر تأسیس بانک استقراضى روس را کسب کرد و نیز اجازه تأسیس بریگاد مستقل قزاق را یافت که در حقیقت نوعى تسلط بر نیروى نظامى ایران بود. بدین گونه، دولت ایران در برابر روس و انگلیس به نوعى ذلت و عقبنشینى روزافزون گرفتار شد و توان مقاومت در مقابل زیادهخواهىهاى آنان را نداشت. آنها نیز گام به گام جلو میآمدند و آنچه از دستشان بر میآمد امتیاز میگرفتند...
با توجه به آنچه گفته شد، مىتوان چنین نتیجه گرفت که دولتهاى خارجى در راه کسب منافع و تحمیل مطامع خویش، با دولت ایران، چندان مشکلى نداشتند، اما ملت مسلمان و شیعه ایران (به رهبرى روحانیت مجاهد) شدیداً در مقابل آنان (چه تهاجم استعمار و چه وادادگی دولت ایران در برابر آن) ایستادگى میورزید و در مواردى، همچون ماجراى قتل گریبایدوف و نهضت تحریم تنباکو، براى مقابله با استعمارگران حتى بر دولت و دربار ایران نیز مىشورید، که همین مقدمه جنبش ضد استبدادی مشروطیت شد. نمونههای بارز تقابل ملت و روحانیت ایران با بیگانگان فزونخواه و متجاوز را میتوان، از جمله، در موارد زیر مشاهده کرد: صدور حکم جهاد توسط علما و بسیج مردم در جنگ ایران و روس، و پیروزیهای شگفتانگیز اولیه حاصل از آن در آغاز دوره دوم این جنگها؛ نهضت تنگستانیها و دیگر دلاورمردان خطه جنوب بر ضد تجاوز نیروهای نظامی انگلیس، هم در زمان ناصرالدینشاه و هم در سالهای جنگ جهانی اول؛ مخالفت مردم به رهبری علما با امتیازهای استعماری مختلف، از جمله امتیاز رویتر و رژی، و نیز وامهای کمرشکن امینالسلطان در زمان مظفرالدینشاه از روسیه، و بالاخره رستاخیز مردم ایران و عراق در جنگ جهانی اول بر ضد متفقین (روس و انگلیس) و در پاسخ به احکام جهاد علمای شیعه دو کشور.
بنابراین، دولتهاى روس و انگلیس بر دولت ایران، به نوعى، اعمال سلطه مىکردند، اما ملت دیندار و غیور ایران (که از حماسه عاشورا خط مىگرفت) به هیچ روى پذیراى این ذلت نبود، و هرگز نفوذ و سیطره بیگانگان را به رسمیّت نشناخت. از همینجاست که فرضیه شکستن «کیان و انسجام ملى ــ دینى» ملت مسلمان و شیعه ایران، و ایجاد یا تقویت فرقهها و مسلکهاى نوظهور شبهدینی و ضد اسلامی توسط دولتهاى خارجى (بهویژه روس و انگلیس) قوّت میگیرد و چنانکه قبلاً گفتیم، وجود اسناد و مدارک فراوان تاریخى مبنى بر پشتیبانى مستقیم و غیرمستقیم دول یادشده از فرقههایی چون بابیت و بهائیت نیز مؤیّد مداخله بیگانگان سلطهجو در «کاشت» یا دست کم «برداشت» این فرقههاست.
*آیا این به واقع نوعی تحلیل در قالب تئوری توطئه نیست؟
متأسفانه تحت گزارة جامعهشناسی اثباتگرا، مطلقاندیشی در تحلیلهای اجتماعی، امروزه و از جانب عدهای، رواج یافته است. عبارت «تئوری توطئه» هم از همین دست مطلقاندیشیهاست که با ژست علمی و تحقیقی انجام میگیرد. در پاسخ به پرسشهای قبلی شما، ابتدا ماهیت عوامل اصلی این جریان، و سپس زمینهها و بسترهای مساعد داخلی برای رشد آن را توضیح دادم. آنگاه از حمایت آشکار دولتهای بیگانه از امثال حسینعلی بهاء و عبدالبهاء سخن گفتم و نهایتاً تأثیر روابط بینالملل را تحلیل نمودم. همه اینها نیز، مستند و مبتنی بر دادهها و اطلاعات مسلّم تاریخی بود. همانطور که گفتم، در دوره قاجار، بهویژه پس از شکست ایران در جنگهای ایران و روس، دولت ایران تحت نفوذ بیگانگان قرار گرفت و آنان برای تبدیل این کشور به مستعمرة خود، تلاش پیگیر خویش را آغاز کردند. اینکه کشورهای غیر اروپایی در آن زمان هر یک مستعمرة یکی از کشورهای اروپایی شدند، واقعیتی است که نمیشود با برچسب تئوری توطئه آن را انکار کرد. تلاش کشورهایی همچون انگلستان در آن برهه از تاریخ جهان بر این بود که از شرق تا غرب عالم را تحت نفوذ خود درآورند و چنین هم شد. به قول خودشان آفتاب در قلمرو نفوذشان غروب نمیکرد. وقتی از چنین دورهای از تاریخ جهان صحبت میکنیم، نمیتوانیم مداخله کشورهای بیگانه را در تحولات داخلی کشورمان نادیده بگیریم. اما مسلّم است که زمینه و شرایط درونی جامعه (یعنی وضعیت فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و نظامی) هم باید برای این مداخلات مساعد باشد تا آنها امکان ترکتازی را در آن داشته باشند. به همین مناسبت است که از ضعف فرهنگی و نیز اقتصادی کشورمان به عنوان عواملی یاد کردم که راه را بر اعمال توطئههای بیگانگان در کشورمان گشود. اما در همینجا لازم است مجدداً این نکته را یادآوری و روی آن تأکید کنم که تقریباً تنها کشور جهانسومی که مستعمرة مستقیم هیچ کشور خارجی نشد ایران است. این پدیده، مرهون همّت بلند ملت ایران، وجود رهبرانی بیدار مانند روحانیت مجاهد، و الگوپذیری آنان از منطق ظلمستیز و ذلتناپذیر «عاشورا» و امید و انتظارشان به «حاکمیت عدل و توحید توسط حضرت ولی عصر(عج) بر سراسر جهان در آخرالزمان» بود که باعث میشد آنان، تا پای جان، مبارز و پرامید باقی بمانند و بی وقفه به سوی آن آینده روشن پیش روند.
*ما در نظر داشتیم پرسشهای بسیاری را درباره فرقه ضاله با شما در میان بگذاریم، اما بحث به درازا کشید و ظرفیت محدود «زمانه»، مجال گفتوگوی بیشتر را نمیدهد. خوشبختانه مطالب جالب و رهگشای زیادی مطرح شد که مسلّما برای پژوهشگران و طالبان حقیقت مفید خواهد بود. مجدداً از لطفی که با قبول مصاحبه، مبذول داشتید تشکر میکنیم.
من هم از شما تشکر میکنم و توفیق شما و خوانندگان را در شناخت عالمانه حقایق و التزام به آنها از خداوند منّان خواستارم.