×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

جایگاه بهائیت در پایگاه نژاد پرستان

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

جایگاه بهائیت در پایگاه نژاد پرستان

باز تنظیم از بهائیت در ایران

قسمت اول : نگاهی به تاریخچه یک فرقه
گاهی برخی سؤالات تاریخی هرچند ساده، ذهن بسیاری از اهل مطالعه و نظر را به خود مشغول می کند. برای نمونه این که چرا رژیم پهلوی علی رغم اطلاع از حساسیت شدید ملت ایران به مقوله بهاییت،عمده پست های کلیدی اجرایی کشور را به بهاییان واگذار می کرد؟ به طور قطع دربار پهلوی ها( اعم از اول و دوم) از انزجار و تنفر مردم مسلمان ایران نسبت به مدیریت امور توسط منسوبان به این فرقه بی اطلاع نبودند، اما چه عاملی موجب می شد تا حتی پزشکان مخصوص این پدرو پسر بهایی باشند؟همان گونه که می دانیم، حضور پررنگ بهاییان در دستگاه اداری حکومت کودتا(کودتای1299 ش که منجر به روی کار آوردن رضاخان شد و کودتای 28 مرداد1332 ش که سلطنت محمد رضا را استقرار بخشید) اعتراض همگانی را برانگیخت، حتی روحانیونی که کمتر بر امور سیاسی کلان جامعه مسلط بودند، این امر را شاخص بارز انحراف پهلوی ها از مصالح جامعه ارزیابی می کردند که قطعاً این امر خوشایند دربار نبود و برخی روایات وابستگان به دربار نیز حکایت از نگرانی پهلوی ها از تبعات به کارگیری بهاییان در میان مردم داشت؛ لذا می توان به این نکته پی برد که پیروان این فرقه از حمایتی فراتر از دربار برخوردار بوده است؛ به عبارت دیگر، در واگذاری پست های مهم و کلیدی اجرایی کشور به وابستگان این فرقه علاوه بر همسنخی آن ها با دربار اراده دیگری نیز وجود داشته است. درک دقیق تر مسئله با توجه به این نکته امکان پذیر است که عاملان کودتا در ایران، یعنی انگلیس و آمریکا، بنا داشتند این مرز وبوم را محلی برای استقرار دائمی نیروهای خود و به مثابه پایگاهی منطقه ای قرار دهند. این قدرت های بیگانه گماشتن افرادی را در رأس امور ضامن بقای این پایگاه می دانستند که هیچ گونه تعلقی به این کشور از حیث منافع مردم و فرهنگ ملی نداشته باشند؛ زیرا به زعم آنان در چنین صورتی نگرانی ها از امکان چرخش وضعیت برطرف می شد و می توانستند به سهولت به منافع حداکثری دست یابند. صرفاً با در نظر گرفتن این واقعیت می توان درک نمود که چرا قدرت های مسلط بر ایران چندان تمایلی به واگذاری امور اجرایی- اعم از مناصب مدیریتی و برنامه ریزی- به نیروهای دارای پیوند با تعلقات این مرزوبوم نداشتند.
این دیدگاه امکان بازگشت افراد دور شده از باورهای ملی و تعالیم اسلامی به تعلقاتشان را منتفی نمی دانست؛ لذا حتی المقدور کوشش می شد از افراد بهایی در مناصب حساس بهره گرفته شود. همان طور که اشاره شد، این گونه انتصابات، ماهیت ضد ملی رژیم پهلوی را حتی برای غیر سیاسی ترین افراد نیز روشن می ساخت؛ لذا به ویژه محمدرضا پهلوی تلاش داشت تا هویت چنین افرادی مخفی بماند. نخست وزیر13 ساله دوران پهلوی دوم، یعنی امیر عباس هویدا که بیشترین خدمات را به بیگانه به ویژه صهیونیست ها داد شاخص بارزی برای ارزیاب جهت گیری های دربار محمدرضا بود.
محمود تربتی سنجانی در کتابی که با هدف تبرئه این بادوام ترین نخست وزیر ایران نگاشته، به ناراحتی پهلوی دوم از افشای بهایی بودن هویدا اشاره دارد. دکتر احمد دانشور معاون جمعیت شیرو خورشید سرخ که ندیم ملکه مادر بود از قول او حکایت زیر را درباره علت خشم شاه بر مسعودی برای نگارنده چنین نقل می کرد:«پس از حادثه 17 آذر1321 که مسعودی علیه قوام السلطنه قیام کرد ا. در زمره مشاوران شاه درآمد و روابط نزدیکی با دربار پیدا کرد و از آن به بعد با همسرش- قدسیه امیر ارجمند- به میهمانی های دربار دعوت می شدند و پسرم اغلب نظر مسعودی را در مسائل اجتماعی جویا می شد. پس از این که هویدا نخست وزیر شد شبی شاه در کاخ من -شاهدشت- از مسعودی سؤال کرد که مردم درباره هویدا چه می گویند و مسعودی جواب داد من شناختی روی هویدا ندارم ولی در افواه شایع است هویدا بهایی است و جامعه روحانیت با انتصاب او مخالف.»(نخست وزیر سه دقیقه قبل در گذشت، نوشته محمود تربتی سنجابی، انتشارات عطایی، سال83،ص 91)
اظهارات مدیر روزنامه اطلاعات آن چنان خشم محمدرضا پهلوی را بر می انگیزد که مسعودی جایگاهش را در دربار از دست می دهد، اما آیاد واقعیت جز این بود که امیر عباس هویدا از بهاییان فعل به حساب می آمد؟ حتی آقای تربتی نیز نزدیکی پدر هویدا را به رهبران این فرقه نفی نمی کند:«حقیقت این است که پدر امیرعباس(عین الملک) بهایی زاده و از نزدیکان رهبران فرقه بهایی بوده است، ولی مادر هویدا، افسرالملوک برخلاف پدرش زنی مسلمان و مؤمن بوده ...»(همان،ص5) لازم به یادآوری است که ازدواج حبیب الله- که از نزدیکان عباس افندی بود- با یک زن مسلمان اسمی صرفاً به منظور کاستن از حساسیت جامعه ایران صورت گرفت وگرنه در ضدیت خانواده هویدا با اسلام هیچ گونه تردیدی وجود ندارد. آقای عباس میلانی در اثر خود به نام معمای هویدا علیرغم تلاش بسیار برای تطهیر چهره نخست وزیر13 ساله پهلوی دوم به ضدیت وی با ادیان الهی- که مراد بیشتر اسلام است- اذعان دارد:«چوبک او را خداشناسی واقعی می دانست. بسیاری از دوستان و اقوام هویدا از او درباره چندو چون علائق مذهبی اش پرسیده بودند. به همه جوابی بیش و کم یکسان می داد. می گفت از مذاهب رسمی نفرت دارد»(معماری هویدا، عباس میلانی، نشر اختران، چاپ چهارم، سال 1380، ص109)وقتی سایر فرازهای زندگی این نخست وزیر بهایی پهلوی دوم را مورد تأمل قرار می دهیم منحصر بودن این تنفر از اسلام روشن تر می شود:«حتی حلقه دوستان نزدیک هویدا در مدرسه هم برای خود نامی گزیده بودند که طنین رمانیسم تاریخی در آن موج می زد. آنها خود را نخبگان روشنفکری مدرسه می دانستند و نام«تمپلرها» را برگزیده بودند. انتخابسان سهت غریب بود چون تمپلرها سده دوازدهم، سلحشورانی پرآوازه بودند که در جنگ های صلیبی، علیه مسلمین می جنگیدند، به گمان برخی از محققان، همین تمپلرها را باید هسته اولیه فراماسونری دانست»(همان، ص69) تنفر از امیرعباس هویدا از اسلامخ به گونه ای است که از همان ابتدای آغاز فعالیت اجتماعی نام جنگجویان مسیحی را که در جنگ های صلیبی جنایات زیادی علیه مسلمانان مرتکب شدند بر خود می نهد. همین تنفر از اسلام موجب می شود که بعدها به عنوان کمیسیون عالی پناهندگان سازمان ملل نقش ویژه ای در کمک به ایجاد پایگاه صهیونیستی علیه جهان اسلام ایفا می کند:«بحث امکان ایجاد یک دولت یهودی در بخشی از سرزمین فلسطین هم در آن زمان سخت رایج بود. هویدا از جمله اقلیت کوچکی بود که از ایجاد چنین دولتی طرفداری می کرد، می گفت این تنها پادزهر سامی ستیزی تاریخی است»(همان،ص65)
بنابراین با شناخت چنین گرایش هایی در میان بهاییان، متصدی امور اجرایی کشور در دوران پهلوی، می توان پاسخی روشن به این سئوال دادکه چرا در آن ایام بر واگذاری عمده مشاغل حساس به طرفدارن فرقه بهائیت اصرار می شد. همان گونه که همه صاحبنظران واقف اندريال بدون تضعیف فرهنگ ملمی امکان تداوم سلطه بیگانه بر ملت ایران ممکن نبود؛ از این رو افرادی به کار گرفته می شدند که نه تنها هیچ گونه تعلقی به اصالت های این مرز وبوم نداشته باشند بلکه با آنان درضدیت نیز باشند.
آقای عباس میلانی هر چند بابت ضدیت این نخست .زیر بهایی با اسلام چندان خرده ای بر وی نمی گیرد،اما در برابر بی توجهی وی به زبان فارسی و بیگانگی با ملت در این زمینه واکنش نشان می دهد و طغیان مردم ایران علیه رژیمپهلوی از این جنبه به حق می دادند:«هویدا معمولاً چندین بار در طول روز با اه تلفنی صحبت میکرد... شاید هم استفاده از زبان های خارجی بیشتر نتیجه این واقعیت بود که هر دو نفر به این زبان ها را حت تر از فارسی سخن می گفتند... انقلاب اسلامی را دست کم از مجاز، باید نوعی طغیان زبان شناختی دانست؛ طغیان زبان و فرهنگ بومی علیه حکومت جهان وطنان بیگانه با زبان فارسی، می توان حتی گامی پیش تر گذاشت و ادعا کرد که هر گاه حکام ملکی زبان و فرهنگ آن دیار را نشناسند، آن گاه از انقلاب هم اجتنابی نیست»(همان، ص287).
این جا سئوال را باید از آقای میلانی پرسید که آیا مشکل ملت با این بهاییان مصدر امور، بیگانگی آنان با فرهنگ ملی بود یا ستیزه جویی این افراد. تاریخ هرگز به فراموشی نخواهد سپرد که در دوران تسلط آمریکا و انگلیس بر این مرز و بوم تلاش چشمگیری برای نابودی هر آنچه به این ملت هویت می بخشید صورت می گرفت و فقط زبان فارسی نبود که در میان دست اندرکاران پیست قلمداد و از بکار گیری آن اجتناب می شد، بلکه تمامی سنت ها و مفاخر این مرز وبوم مورد تعدی قرار می گرفت.
جالب آن که به موازات تخریب آنچه هویت ایرانی محسوب می شد استفاده از زبان و سنت های بیگانه موجب تفاخر بود. آقای عباس میلانی تلاش می کند این ستیز با فرهنگ ملی را به نوعی متأثر از نگاه جهان وطنی وانمود نماید:«دیگر عادت هویدا شده بود که بسیاری از گفت و گوهای محرمانه و مهم اش را به زبان فرانسه یا انگلیسی انجام دهد. گاه حتی هنگام گفتگوی عادی با همکارانش هم از زبان فرانسه استفاده می کرد...گویی هر دو (شاه و هویدا) در موطن خود مهاجری بیش نبودند. مأمن واقعی هر دو اروایی بود که در عالم خیال پرورانده بودند. هویدا نخستین شخصیت به راستی جهان وطنی بود که در ایران به قدرت رسید»(همان، ص219).
عبارت«جهان وطنی» که نویسنده کتاب معماری هویدا در مورد نخست وزیر 13 ساله بهایی پهلوی ها به کار می گیرد در واقع پوشش مناسبی بود که تشکیلات جهانی فراماسون نیز بود، اما قطعاً اولین نخست وزیر فراماسون در تاریخ حکومت های وابسه به حساب نمی آمد. این نخست ویزر فراماسون در تاریخ حکومت های وابسته به حساب نمی آمد. این نخست وزیر بهایی را صرفاً از یک جهت می توان نخستین به حساب اورد و آن پیوند باورهای وی به صهیونیسم بود که موجب شد برای اولین بار ایران به عنوان پایگاه اصلی تقویت کننده رژیم تازه بنیاد نژاد پرست در سرزمین های اشغالی فلسطینیان درآید.
آقای اسماعیل رائین- نویسنده کتاب فراموشخانه یا فراماسونری- به صراحت از چگونگی عضویت افراد در این تشکیلات مخفی سخن گفته است و این که چگونه تحت عنوان پیوستن به یک سازمان جهان وطنی پشت پاز دن به همه باورها و اعتقادات ملی را ضروری اعلام می کردند و در عین حال به «کتاب مقدس یهودیان» سوگند وفاداری به فراماسونری را می خورند و سپس به نام «یهوه» شراب می نوشیدند.
افراد بهایی چون هویدا با هدایت صهیونیست ها آن چنان بر فرهنگ این مرز و بوم تاختند که حتیث اعتراض جریانات غرب و باور، اما غیر وابسته بلند شد. به عنوان نمونه، مجله خواندنی ها در این زمینه فریاد اعتراض بر می آورد:«خداوندا چه پیش آمده که اکثر خواص ما را چنین پریشان فکر و نامطمئن و لاابالی کرده است که از آن چه باید بهراسند هیچ نمی ترسند و جز تقلید، آن هم تقلی نا تمام از بیگانه کاری نمی کنند. با این گروه غافل که در دریایی از فسق و جور غوطه ورند، برای ساختن ایران نو هیچ امیدی نیست»(سید فخر الدین شادمان، سیاستنامه ایران، مجله خواندنی ها، تیرماه1344).
همان گونه که اشارات رفت، عامل موفیقت نسبی بهاییان در انجام مأموریت های محوله، پیوند عمیق با صهیونیست ها و سازمان های مخفی مرتبط با آنان بود. هرچند متأسفانه پژوهش های قوی و مستندی در مورد خدمات متقابل صهیونیست ها به بهاییت و بهایی ها به صهیونیسم در دست نیست، اما شواهد بسیار زیادی حکایت از پیوندهای عمیق این دو پدیده دارد، حتی افرادی چون فردیون آدمیت این دو را در کنار یکدیگر مورد بررسی قرار داده اند:«عنصر بهایی چون عنصر جهود(احتمالاً صهیونسیت است) به عنوان یکی از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. طرفه این که از جهودان نیز کسانی به این فرقه پیوستند و همان میراث سیاست انگلیس به آمریکا نیز رسیده است» (امیرکبیر و ایران، نوشته فریدون آدمیت، صفحات 458-457)
سفیر وقت اسارئیل در ایران در خاطرات خود اذعان دارد که امور کلیدی در تشکیلات بهاییت در اختیار یهودیانی بود که براساس مصالحی بهایی شدند:«پس از رایزنی با وزارت خارجه، روزی همراه فروزانفر به دیدار آرامگاه پیر بزرگ بهاییان در باغ زیبای حیفا رفتیم. مرد سیه چرده خوش رفتاری که هر از گاه نیز زبانش می گرفت به پیشوازمان آمد و خود را (دکتر حکیم) خواند. دکتر حکیم وابسته به یک خانواده بازرگان یهودی می بود که بیست و پنج سال پیش به کیش بهاییت گرویده بود. میزبانمن بی درنگ استاد فروزانفر را شناخت... نقش هدایتگر فروزانفر در این گفت و گوها نشان از آگاهی و چیرگی وی در بینش بهاییت داشت»(یادنامه، خاطرات مئیرعزری سفیر شانزده ساله اسرائیل در ایران، مترجم ابرام حاخامی، چاپ بیت المقدس، سال 2000م، جلد اول، ص302).
همان گونه در این فراز به صراحت آمده،بزرگترین مرکز بهاییان در جهان توسط یهودیان اداره می شود. با عنایت به این پیوند عمیق در دوران سلطه آمریکا و انگلیس بر ایران که بسیاری از امور به صهیونیست ها واگذار می شد این نژادپرستان ترجیح می دادند دستیاران خود را از میان بهاییان انتخاب کنند. چرا انگلیس و آمریکا بیشترین اعتماد را به پایگاه صهیونیستی در منطقه داشته و دارند و در زمان تسلط خود برایران دست صهیونیست ها را برای دخالت در همه امور باز می گذاشتند؟ به چه دلیل عوامل رژیم نژادپرست حاکم شده بر سرزمین فلسطین، دستیاران خود را حتی المقدور از میان وابستگان به فرقه بهاییان انتخاب می نمودند؟
برای درک علت های آن می بایست تاریخچه این فرقه را که با حمایت بیگانگان بنیاد شد مورد مطالعه قرار دهیم؛ زیرا به طور قطع واگذاری پست های مهمی همچون نخست وزیری به امیرعباس هویدا، وزارت خارجه به غلام عباس آرام، وزارت جنگ به سپهبد اسدالله صنیعی و... با وجود حساسیت شدید مردم ایران به این فرقه امری غیر حسابگرانه نبود. برای نمونه،«عزری» به صراحت اظهارات هویدا را در مورد به کار گیری مسئولانی که به نوعی مورد عنایت محافل یهودی بین المللی اند منعکس می کند:«(هویدا) گفت: یکی از بزرگترین موفقیت ها را باید مدیون مرحوم حسنعلی منصور بدانیم که تخم دمکراسی و تحولات اجتماعی را در این کشور کاشت و رفت، به ویژه که با جنبش او توانستیم نیروهای جوان و تحصیلکرده را وارد دستگاه های سیاسی کشور و بیشتر از همه سازمان برنامه بکنیم... برای شما هم بد نخواهد شد، چون بیشتر این جوان ها درس خوانده آمریکا هستند و آنجا خواه ناخواه با یهودیان یا انجمن های یهودی و فرهنگ این مردم آشنایی هایی پیدا کرده اند. شیوه نگاه کردن هویدا به دانش اندوختگان ایرانی در آمریکا را کم و بیش پذیرفتیم»(همان جلد1، ص261) سفیر اسرائیل به وضوح تأیید می کند که این نخست وزیر بهایی افرادی را به کار می گرفته است که در دوران تحصیل به نوعی از فیلتر نهادهای صهیونیستی همچون فراماسونری و سایر انجمن یهودی عبور کرده بودند.
آیا یک فرد ایرانی پای بند به ابتدایی ترین اصول استقلال، چنین خدمتی را به بیگانه آن هم به صهیونیسم ارائه می دهد؟ قطعاً خیر، اما بهایی ها به قیمت نابودی همه ارکان قدرت ملی با تمام توان در خدمت صهیونیست ها بودند؛ از جمله کشاورزی کشور را به نابودی کشاندند تا بازاری برای محصولات کشاورزی اسرائیل بسازند و با تخریب رکنی از خودکفایی و استقلال ایران به تقویت صهیونیست ها بپردازد.
جالب است بدانیم سپهبد ایادی نیز به دلیل بهایی بودن ارادت خاصی به صهیونیست ها داشت. وی علاوه بر حضور در جایگاه پشک مخصوص محمدرضا پهلوی، سازمان«اتکا» را که ماینحتاج غذایی کل ارتش ایران و خانواده هایشان را در سراسر کشور تأمین می کرد در کنترل داشت. خدمات ویژه بهاییان به صهیونیست ها موجب شد علاوه برنابودی کشاورزی ایران سود سرشاری متجوه اسرائیل شود:«پروازهای«ال عادی» به ایران نکته سودرسان دیگری برای هر دو ملت دیگری برای هر ملت داشت که بازدهی سرشاری نیز برخوردار بود. آوردن خوراکیهای گوناگون، میوه تازه، جوجه های یک روزه،گاو، تخم مرغ، ماهی، ابزار ساختمانی و جاده سازی، نیازهای فن ورزی برای کارشناسان ایرانی و جنگ افزار برای ارتش ایران را می توان بخش هایی از ان سودهای دوسویه خواند.»(همان، جلد2،ص161) عبدالکریم ایادی به این دلیل نام«ایادی» داشت که پدرش همچون امیر عباس هویدا از ایادی«امرالله» یعنی از خواص عباس افندی(عبدالبهاء) بود. مجدداً تأکید می شود صرف نظر از چگونگی پیدایش بابیه و سپس بهاییت(که در ادامه به آن خواهیم پرداخت). بهاییت با صهیونیسم ارتباط جدایی ناپذیری دارد که بیشتر مورخان به آن اذعان دارند و حتی کسروی یا اسماعیل رائین که باورهای دینی در آن ها چندان قوتی ندارد به این مسئله اشارات پر رنگی دارند. برای نمونه رائین می نویسد:«بیشتر بهائیان ایران یهودیان و زرتشتیان هستند و مسلمانانی که به این فرقه گرویدند در اقلیت می باشند، اکنون سالهاست که کمتر شده مسلمانی به آنها پیوسته باشد...»(انجمن های سری در انقلاب مشروطیت، اسماعیل رائین، انتشارات جاویدان،ص302)
پیوستن یهودیانی همچون خاندان حقیقی به بهاییت در سطحی گسترده، به طور قطع حکایت از توافقی بین محلی(بهاییت و صهیونیسم) دارد. برخی مروخان بر این باورند که بهایی شدن بسیاری از یهودیان، سرپوشی برای فعالیت های آنان به منظور قدرت مانور بیشتر بوده است؛ زیرا از این طریق می توانسته اند با وصلت با خانواده های مسلمانان متنفذ منافع خود را منبع کنند، اما به نظر می رسد استراژی دیگری دنبال شده است؛ یهودیت قومی به این ترتیب در صدد بوده است به صورت غیرمستقیم بر شمار بهاییان بیفزاید و این فرقه را که ابتدا قرار بود عاملی برای ایجاد تفرقه در جامعه مسلمانان باشد و شکست خورد به عنوان یک تشکیلات فرعی مورد استفاده قرار دهد؛ به عبارتی هر آن چه که خود به صورت مستقیم نمی تواند به آن مبادرت ورزد از طریق شبکه بهاییت به انجام رساند. صهیونیسم در استفاده از این ابزار به طور قطع در دوران پهلوی موفق بود، اما با پیروزی انقلاب اسلامی در ایران و برچیده شدن پایگاه صهیونیست ها، این زیر مجموعه آن ها نیز موقعیت خود را از دست داد؛ البته در کنار توجه به ارتباطات ویژه بین بهاییت و صهیونیسم نباید به قدرت پیوند دهنده این دو پدیده، یعنی انگلیس، در تاریه معاصر بی توجه ماند. لندن در دوران تسلط برهند نیم نگاهی نیز به امن ساختن مرزهای این سرزمین وسیع داشت لذا برای نفوذ به ایران به عنوان جبهه غربی هند تلاش هایی کرد که شناخت اعتقادات دینی مردمح ایحران از آن جمله بود کرزن پس از سفر 6 ماهه اش به ایران در سال 1889م تحت پوشش خبرنگار تایمز در حالی که به نگارش کتاب ایبران و قضیه ایراعن مشغول بود از سوی سالزبوری وزیر خارجه وقت انگلیس در سال 1891 به معاونت دیوان هند منصوب شد و سپس مقاوم مهردار سلطنتی را احراز کرد همین ایام کتاب بعدی وی به نام مرزهای هندوستان منتشر شد وی در سال 1898 بعد از کسب عنوان نایب السلطنه هندوستان از ملکه ویکتوریا با یک ناو جنگی واغرد خلیج فارس شد و این بار رسماً از این منطقه بازدیدی به عمل آورد حاصل این مسافرت ها طرح و برنامه ای برای ایجاد شکاف در اعتقادات شیعیان ایران بود که تحت پوششی عوام فریبانه صورت گرفت مقاومات انگلیسی هندوستان اعلام کردند غازی حیدرالدین پادشاه صویه اود وح فرمانفرمای لکنهو اموال و دارایی های خود را وقف مراکزح دینی شیعیان جهان کرده است در آمدهای حاصله از اعین اموال براساس این وقف نامه می بایست در هر ساعل صرف اعمور معیشتی و تحصیل علوم دینی طلاب شیعه مذهب شود (حقوق بگیران انگلیس در ایران ،نوشته اسماعیل رائین ، صفحات 112-97) این ترفند به سرعت سفارتخانه ها و کنسولگریهای انگلیس در ایران ، عراق و سایر کشورهای منطقه را برای شناخت اعتقادات دینی و بافت مدارس دینی فعال ساخت تسلط حاصله از این طریق موجب گشت که انگلیس بعدها بتواند با دست بازتری در امور داخلی ایران مداخله نماید همان گونه که می دانیم پیشینه تاریخی فرقه بهاییت به مکتب شیخیه باز می زگردد این مکتب با ارائه نظرات جدیدی پیرامون ماهیت روح ، مفهوم هر وقلیا رکن رابع و شیعه کامل زمینه سو استفاده از این مفاهیم به ویژه انسان کامل را فراهم آورد بنیان گذار این مکتب شیخ احمد حسابی بوکد که به دلیل مواجهه با واکنش شدید علمای شیعه عرصه بر وی تنگ شد و چون نتوانست از خود دفاع کند به عراق رفت و از راه کربلا و شام ، عازم زیارت مکه شد او در نزدیکی مدینه در تاریخ21 ذی قعده 1241ق در سن 75 سالگی فوت کرد و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد با مرگ شیخ احمد منصب درس وی به سید کاظم رشتی رسید . عصر سید کاظم برای شیخیه روزگارتکامل باورهای شیخیه و تشدید منازعات بود سیدکاظم مدت هفده سال به عنوان شیعی کامل یا رکن رابع مرجع شیخیان عراق و ایران بود از گفته های تازه او یکی این بود که میگفت ظهور امام غایب نزدیک است و احتیاجی به تعیین جانشین نیست بامرگ سیدکاظم رشتی به سال 1259 ق مکتب شیخیه باانشعابات گسترده ای روبرو شد به طوری که 38 تن مدعی جانشینی یوی شدند معروف ترین آن ها حاج کریم خان کرمانی میرزا شیفع ثقه الاسلام ، ملا محمد ممقانی ، میرزا حسن گوهر ، میرزا محیط و سید علی محمد شیرازی بودنداز میان این افراد صرفاًعلی محمد شیرازی فرقه جدیدی رابه نام بابیه پدید آورد و سایرین همگی به شیخیه پایبند ماندند .
علی محمد شیرازی که به سال 1235 ق در شیراز متولد شد فرزندذ سید رضای بزاز بود او در کودکی پدرش را از دست دادلذا مادرش فاطمه بیگم او را پس از مدتی راهی بوشهر کرد تا تحت کفالت دایی اش که در این بندر به امر تجارت مشغول بود قرار گیرد در مورد احوالات علی محمد شیرازی در دوران نوجوانی در بوشهر قبل از عزیمت به نجف اطلاع وسیعی و دقیقی در دست نیست گفته می شود وی مدتی را نزدیک مکتب دار که از پیروان فرقه شیخیه بودبه تعلیم و تعلم پرداخته است عده ای از مورخان معتقدند حضور پنج ساله علی محمد باب در تجارتخانه دایی اش در بوشهر و ارتباط با کمپانی های یهودی وانگلیسی مستقر در این بندر همچون کمپانی ساسون عملاً در رفتار و گرایش هایش تاثیر گذاشت به طوری کگه اندکی پس از این ایام یعنی سال 1260 ق / 1844 م ادعای خود را به عنوان باب امام زمان اعلام کرد (ر.ک، جستاری در بهاییگری، نوشته عبدالله شهبازی، فصلنامه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سال7،شماره7، پاییز8،ص12) برخی منابع تاریخی در این زمینه می افزایند علی محمدشیرازی در بوشهر در کمپانی ساسون که متعلق به یک یهودی بغدادی بود و به امر تجارت تریاک در بند بوشهر و بمبئی می پرداخت به کار مشغول شده بود.«ویرولو» ایران شناس معروف اروپایی- نیز در این زمینه می نویسد:« ارتباط باب با اروپائیان در بندر بوشهر، او را به تفکر درباره مسائل مهم واداشت، معاشرت بابیگانگان بر عقاید اولیه او رخنه بزرگی وارد ساخت»(تاریخ تمدن ایران، به کوشش جمعی از دانشوران ایران شناس، ترجمه جواد یحیی، انتشارات گوتنبرگ، سال1347،ص445).
با وجود چنین نظراتی، مستندات قابل توجهی که دلالت از ارتباط تشکیلاتی بیگانگان در شکل گیری فرقه بابیه نماید در دست نیست. همان گونه که اشاره شد، در این دوران هنوز انگلیس تسلط چشم گیری بر امور داخلی ایران ندارد و روسهای تزار دارای نفوذ و قدرت بیشتری در ایران اند و بدین جهت نیز انگلیس ها از مرزهای غربی هندوستان تحت تسلط خود نگرانند که این امر موجب حضور افردی چون کرزن در ایران می شود.
علی محمد شیرازی به طور قطع با سوء استفاده از فضای انتظاری که کاظم رشتی برای ظهور حضرت مهدی ایجاد کرده بود توانست خود را باب امام زمان بخواند. همان گونه که اشاره رفت، کاظم رشتی حتی برای خود جانشین تعیین نکرد؛ زیرا زمان ظهور را بسیار نزدیک اعلام می کرد(قطعاً چنین اظهار نظراتی مخالف عقاید شیعه است) این وعده ها در میان مردم که ازشرایط اجتماعی مناسبی برخوردار نبودند زمینه پذیرش مدعیان دروغین را فراهم ساخت. همان گونه که می دانیم، پس از طرح ادعای این فرد فرصت طلب در سال 1260 ق. مبنی بر بابیت امام زمان و سپس با مناسب یافتن فضای جامعه اوج گیری این ادعا به سوی منجی بودن و در تداوم ادعای نبوت و اولوهیت، علمای شیعه در دو مرحله در اصفهان و تبریز به بحث با وی پرداختند و در قالب چند پرسش و پاسخ، جمله حاضران در این جلسات به واهی بودن ادعاهای این طلبه جوان پی بردند. شرح ماوقع این دو نشست از سوی منابع بهایی و غیر بهایی نقل گردیده و با نگاهی بی طرفانه می توان به واقعیت پی برد. گزارش رسمی ناصرالدین میرزا ولیعهد از محل گفت و گوی علمای تبریز با باب، برای پدرش محمدشاه قاجار در این زمینه بسیار روشنگر است:«هوالله تعالی شأنه. قربان خاک پای مبارکت شوم. در باب باب که فرمان قضا جریان صادر شده بود، که علما طرفین را حاضر کرده با او گفت و گو نمایند، حسب الحکم همایون محصل فرستاده با زنجیر از ارومیه آورده به کاظم خان سپرده،ورقه به جناب مجتهد نوشت که آمده به ادله و براهین و قوانین دین مبین گفت و شنید کنند. جناب مجتهددر جواب نوشتند که از تقریرات جمعی معتمدین و ملاحظه تحریرات این شخص بی دین، کفر او اظهر من الشمس و اوضح من الامس است. بعد از شهادت شهود، تکلیف راعی مجدداً در گفت و شنید نیست لهذا جناب آخوند ملامحمد و ملامرتضی قلی احظار نمود و در مجلس از نوکران این غلام امیر اصلان خان ومیرزا یحیی وکاظم خان نیز ایستاده اند. اول حاجی ملامحمود پرسید که: مسموع می نمود که تو می گویی من نایب امام هستم و بابم و بعضی کلمات گفته ای که دلیل بر امام بودن، بلکه پیغمبری توست. گفت بلی حبیب من! قبله من! نایب امام هستم و باب هستم و انچه گفته ام و شنیده اید راست است. اطاعت من بر شما لازم است، به دلیل«ادخلوا الباب سجداً» ولکن این کلمات را من نگفته ام، آنکه گفته است، گفته است. پرسیدند گوینده کیست؟ جواب داد: آنکه به کوه طور تجلی کرد. رواباشد اناالحق از درختی چرا نبود روااز نیکبختی؟»
منی در میان نیست. اینها را خدا گفته است. بنده به منزله شجره طور هستم. آن وقت در او خلق می شد، الان در من خلق می شود، و به خدا قسم کسی که از صدر اسلام تاکنون انتظار او را می کشید، منم. آنکه چهل هزار علما منکر او خواهند شد منم.
پرسیدند این حدیث در کدام کتاب است که چهل هزار علما منکرخواهند گشت؟
گفت: اگر چهل هزار نباشند چهارهزار که هست. ملا مرتضی قلی گفت: بسیار خوب. تو از این قرار صاحب الامری. اما در احادیث هست و ضروری مذهب است که آن حضرت از مکه ظهور خواهند فرمود، و نقبای جن و انس با چهل هزار جنیان ایمان خواهند آورد، و مواریث انبیاء از قبیلزره داوود و نگین سلیمان و ید بیضاء به آن جناب خواهند بود. کو عصای موسی و کو ید بیضاء؟
جواب آخوند ملامحمد گفت غلط کردی که بدون اذن آمدی. بعد از آن پرسیدندکه از معجزات و کرامات چه داری؟
گفت: اعجاز من این است که برای عصای خود آیه نازل می کنم. و شروع کرد به خواندن این فقره:«بسم الله الرحمن الرحیم. سبحان الله القدوس السبوح الذی خلقت السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیه من آیاته» اعراب کلمات را به قاعده نحو غلط خواند. تاء سموات را به فتح خواند. امیر اصلان خان عرض کرد: اگر این قبیل فقرات از جمله آیات باشد من هم توانم تلیق کرد، و عرض کرد:«الحمدالله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المساء». باب خجل شد. بعد از آن حاجی ملامحمود پرسید که در حدیث وارد است که مأمون از جناب رضا(ع) سؤال نمود که دلیل بر خلافت جد شما چیست؟ حضرت فرمود آیه انفسنا. مأمون گفت:«لولا نسائنا». حضرت فرمود«لولا ابنائنا». سؤال و جواب را تطبیق بکن و مقصود را بیان نما. ساعتی تأمل نموده و جواب نگفت. بعد از این مسائلی از فقه و سایر علوم پرسیدند، جواب گفتن نتوانست. حتی از مسأله بدیهیه فقه از قبیل شک و سهو سئوال نمودند، ندانست و سر به زیر افکند. باز از آن سخن های بی معنی آغاز کرد که «همان نورم که به طورتجلی کرد زیرا که در حدیث است که آن نور، نور یکی از شیعیان بوده است
این غلام گفت از کجا آن شیعه تو بوده ای؟ شاید نور ملامرتضی قلی بوده باشد. بیشتر شرمگین شد وسر به زیر افکند. چون مجلس گفت وگو تمام شد،جناب شیخ الاسلام را احضار کرده، باب را چون مضبوط زده، کرد و التزام پا به مهر سپرده که دیگر این غلط ها نکند. و الان محبوس و مقید است. منتظر حکم اعلی حضرت اقدس همایون شهریاری روح العالمین فداه است. امر امر همایون است.»(ر.ک: گفت شنود سید علی محمد باب با روحانیون تبریز، تألیف میرزا محمد مامقانی، به اهتمام حسن مرسلوند، تهران، نشر تاریخ ایران،1374)
در این جلسه مدعی بابیت، امامت، نبوت و الوهیت پس از سپردن التزام یا به مهر که دیگر از این غلط های نکند از مجازات رهایی یافت. شواهد در این زمینه نشان می دهد که اگر آشوب ها و ترورهای طرفدارن باب نبود، علمای دینی هرگز اصراری به اعدام وی نداشتند و به اعدام وی نداشتند و به واسطه همان شبهه نقصان عقل و اختلال مشاعر( که همه بر ان متفق بودند) حداکثر حبس او را کافی می دانستند، اما هنگامی که باب بر مبنای روان پریشی خویش به ارسال پیام های تحریک برانگیز ادامه داد میرزا تقی خان امیر کبیر که سکان هدایت کشور را به عنوان صدراعظم به عهده داشت و در مسیر انتظام بخشی به امور گام بر می داشت، چاره ای جز برخورد قاطع با این فتنه در پیش روی خود ندید. فریدون آدمیت در این زمینه می نویسد:«چون کار حوارایان باب از دعوت دینی به شورش سیاسی کشید، پیکار دولت با بابیان امر طبیعی بود. اما دولت به عنوان دفاع از شریعت به جنگ بابیه نرفت، بلکه از این نظر به برانداختن آن کمر بست که بابیان موضع نظامی گرفتند و به کشت و کشتار دست زده بودند. این مقارن بود با مرگ محمد شاه، و آغاز سلطنت ناصرالدین شاه وروی کار آمدن میرزاتقی خان... لاجرم عکس العمل دولت در برابر طغیان بابیان سیاست قاهرانه امیر بود. پس از یک سلسله جنگ های خونین که در1265 و سال بعد، میان لشکریان دولت و هواداران باب در گرفت، همه سرجنبانان بابیه(بشرویه ای، بارفروشی، زنجانی و دارابی) در 1266 کشته شدند. در آن گیرودا،خون باب هم فدای ستیزه جویی اصحابش گشت.»

(امیرکبیر و ایران، فریدون آدمیت،انتشارات خوارزمی، چاپ هشتم، سال1378، صفحات447-445)

 

 

خواندن 1101 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی