×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

بهائيت پايگاه استعمار در ايران

یکشنبه, 17 آبان 1394 23:36 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائيت پايگاه استعمار در ايران

بهائیت در ایران : ساواک گزارش مي دهد که سرويس اطلاعاتي اسرائيل از بهائي‌ها براي جمع آوري اخبار استفاده مي‌کند و همين طور اسنادي داريم که اينها وابسته به لژهاي فراماسونري هستند و هيچ گاه بهائيان نيامدند اين مطالب را انکار کنند.

يکي از فعاليت هايي که در سال‌هاي اخير از سوي عده‌اي از نويسندگان بهائي صورت گرفته است، تکرار زياد ادعاهايي درباره مظلوم بودن اعضا و پيروان اين تشکيلات و صدمات و ظلم‌هايي که از ناحيه بهائي ستيزي در جمهوري اسلامي به آنها شده است. به همين منظور براي بررسي صحت يا عدم صحت اين ادعاها با جناب آقاي تبريزي (پژوهشگر تاريخ معاصر) به گفتگو نشستيم.
*
بحث‌هايي که امروزه بهائيان مدعي آن هستند و خود را در شمار اقليت جامعه ايران مي‌شمارند؛ ادعاي ناديده گرفتن حقوق جمعي و فردي و ايجاد محدوديت هاي سياسي، اداري و آموزشي براي خود هستند تا چه حد با واقعيت هاي خارجي مطابقت دارد؟
وقتي که در مورد يک جامعه و يک نظام اجتماعي صحبت مي‌کنيم، اصل را بر سه چيز مي گذاريم: 1- قانون اساسي که حقوق شهروندي را مطرح مي کند. 2- جايگاه آنها در متن جامعه. 3 رعايت مسائل امنيتي به معناي حفظ اقتدار ملي، وحدت ملي، منافع ملي، اقتصاد ملي.
فرض کنيم ما در جامعه يک اکثريت مسلمان و اقليت هاي مسيحي، يهودي و زرتشتي داريم که در قانون اساسي کشور ما به عنوان اقليت مذهبي پذيرفته شده اند. پس آن چيزي که تکيه مي‌کنيم قانون اساسي است؛ چه مشروطه، چه انقلاب اسلامي.
پس افرادي که جزء اقليت هستند، مثل سه ديني که نام برديم بايد مقيد به اجراي قانون باشند و مسائل اقتدار جامعه مانند وحدت ملي، اقتدار ملي را حفظ کنند و هيچ گونه ارتباطي با دشمنان ملت نداشته باشند و تا کنون هم اين گونه بوده. به خصوص اگر اکثريت جامعه که مسلمانند، امنيت ملي، وحدت جامعه و منافع ملي را رعايت نکنند با دشمنان ملت مرتبط باشند، آنها هم به مجازات مي‌رسند و در قانون مجازات و حقوق شهروندي تفاوتي نمي کند.
ما اين جا مواجهيم با جرياناتي که جزء اقليت هم نمي‌شوند. مثلاً ما اهل حق و دراويش را داريم، جزء اقليت هم نمي شوند ولي کسي به آن ها کاري ندارد. تا زماني که اعتقادات شخصي در چهارچوب چهار ديواري خانه افراد يا در قلوب فکرشان است، هيچ کس با آنها کاري ندارد اما اگر از آن تعدي و خلاف قانون عمل کرد، مجازات مي شود.
جرياناتي داريم که در جامعه مانند کمونيست‌ها (حزب توده) افرادي دارند. حزب توده به صرف اينکه کمونيست است در جمهوري اسلامي منحل نشد. در دوره رضاشاه به دليل داشتن مرام اشتراکيت ممنوع شد ولي حزب کمونيست در جمهوري اسلامي به دليل مارکسيسم، مائويسم، تروتکسيم... منحل نشد بلکه براي اينکه کمونيست‌ها براي اتحاد جماهير شوروي جاسوسي مي کردند، دستگير، محاکمه و زنداني و برخي هم اعدام شدند.
در حقيقت حزب توده، امنيت ملي و اقتدار ملي ما را خدشه دار کرده بود که با آن برخورد کردند. سازمان مجاهدين خلق در قانون اساسي ما نبود ولي به عنوان يک گروه آمد. کسي هم با آن کاري نداشت و فعاليت مي کردند حتي در دانشگاه ها شعبات زدند. وقتي وارد فاز نظامي شدند با آنها برخورد کردند. سازمان علاوه بر ارتباط با دشمنان مملکت با عراق که در حال جنگ بوديم و آمريکا که عليه ما توطئه مي کرد، همکاري مي‌کرد. اين مثال ها را زديم براي ورود به بحث بهائيت.
بهائيت که اولاً به عنوان يک فرقه رسمي در جامعه ما نيست و اين برطبق افکار عمومي جامعه ما است. هنوز صحبت حق بودن يا ايدئولوژيک آن را نمي کنيم، صحبت واقعيت اجتماعي را مي‌کنيم. پس هيچ وقت بهائيت به عنوان يک اقليت در جامعه ما شناخته نشد. اقليت بايد به افکار اکثريت احترام بگذارد، وقتي که قبول نشده مورد تائيد نيست. تا اين وضعيت وجود دارد بايد احترام بگذارد بايد اطاعت کند چون از واقعيت هاي حقوق شهروندي است. ثانياً پيدايي و رشد آن ها بر طبق نوشته هاي خود بهائي ها و اسناد خارجي ها و اسناد ساواک و شواهد و قرائن سي ساله گذشته ما وابسته به استعمار غرب و صهيونيسم بين المللي است. براي نمونه اسنادي داريم که خود بهائي ها ادعا مي کنند ما اخبارمان را به غرب مي فرستيم و در اختيار انگليسي ها قرار مي دهيم که اين با امنيت و اقتدار ملي تعارض دارد.
ساواک گزارش مي دهد که سرويس اطلاعاتي اسرائيل از بهائي ها براي جمع آوري اخبار استفاده مي کند و همين طور اسنادي داريم که خود اين ها وابسته به لژهاي فراماسونري و اينگونه هستند و هيچ گاه بهائيان نيامدند و اين مطالب را انکار کنند. کلي گفته اند ما يک ديني هستيم آئين صلح و وحدت جهاني هستيم ولي پاسخ به اسناد و حرف هاي خودشان هم ندادند که ما نمي خواهيم اشاره کنيم که افرادي از بهائيت نظير عبدالحسين آيتي و صبحي تبري جستند چه مطالبي را عنوان کردند که اين مطالب بماند براي بعد.
در دوره جمهوري اسلامي با سه جريان درگير هستيم؛ اول با انگلستان به دليل خيانت ها، جنايات دو قرن واپسين، شيطنت ها و سوابق استعماري و توطئه ها. دوم با آمريکا به دليل جنايات و تعدي و تجاوز و توطئه ها. سوم با اسرائيل به دليل اينکه يک پايگاه نظامي، سياسي غرب در منطقه است و اين درگيري بالاخص با اسرائيل مي باشد. در اين 35 سال بهائيت به هر سه اينها متصل بود. اسرائيل هم که با بهائيت متحدند به طوري که شوقي افندي در سال 1330 بعد از تاسيس حکومت صهيونيستي با رئيس جمهور اسرائيل ديدار و وفاداري خود را اعلام مي کند. اينها با دشمنان ملت ما متفقند. عادي است که ما نسبت به اين ها حساسيت بيشتري داشته باشيم. موضوع آخر اين که سي سال در اين مملکت جنگ شده، در اين مملکت مبارزه شده، درگيري شده، بهائيت چه کار مي کرد؟ که اين مباحث نياز به تفضيل دارد. من مسائل را کلي مي گويم و در زمان خاص با اسناد صحبت مي کنيم.
آخرين موضوع هم اگر قرار باشد که به اين موضوع با ديد تفسيري نگاه کرد در يک مملکت که اکثريت آن مسلمانند. قانون اساسي مشروطه اصل احترام به اسلام و تشيع را قيد کرده است و هر چه برخلاف اسلام و قرآن باشد بايد با آن مبارزه کرد. چرا نخست وزيرش بهائي مي‌شود؟ ما طبق اسناد، حکومت را بر آمده از سازمان سيا و اينتلجنس سرويس مي دانيم که موساد هم با آنها همکاري مي کرده است. ماهيت آن حکومت، حکومت خيانت و وابستگي بود. نخست وزيرش وقتي که وابسته به اين جريان است، معني دارد.
در يک حکومت اکثريت مسلمان چگونه اکثريت وزيرانش بهائي مي شوند؟ 9 وزير در يک کابينه بهائي که اينها شک و ترديد ما را تشديد مي کند و کارنامه اينها در دوران پهلوي، غارت اموال مسلمين، ارتباط با آمريکا، انگليس و اسرائيل، شکنجه و زندان و درگيري مي باشد به طوري که رئيس اداره ي سوم ساواک يک بهائي است. جناياتي که ساواک دراين دوره کرده به دست بهائي ها انجام داده است. هرگونه دستگيري، شکنجه و ممنوع شدن کتب اسلامي حداقل از سال 50 تا 57 زير نظر ساواک انجام شده است که اين شخص آقاي پرويز ثابتي است. چرا همين الان بهائيت اعلام نمي‌کند که ايادي از ما نبوده، راسخ از ما نبوده، هوشنگ نهاوندي از ما نبوده است!!
مسلماً سه جريان صهيونيست، فراماسونري و بهائيت در دوران پهلوي بعنوان ابزار آمريکا، اسرائيل و انگليس در اين مملکت خيانت و جنايت کرد. اسدالله صنيعي رئيس ارتش است. قرار داد کاپيتولاسيون را سه نفر امضا کرده اند که دو نفرشان بهائي هستند، يکي اسدالله صنيعي و ديگري غلام عباس آرام. بهائيت بيايد و بگويد اين ها از ما نيستند. چرا سکوت مي کند. اين ها که همه اسناد عصر پهلوي است!
اتفاقا در دوره پهلوي، مسلمان ستيزي توسط حکومت پهلوي به دليل وابستگي حکومت به استعمار انگليس و آمريکا بود و اين که ايادي استعمار سه عنصر بهائيت، فراماسونري و صهيونيزيم به خصوص بعد از کودتاي آمريکايي 28 مرداد در رأس کار آمدند. بيايند اين مسائل را رد کنند، بگويند در مورد رجال پهلوي بالاتفاق همه را محکوم مي کنيم. چرا نيامندند بگويند، اگر خود را مبرا مي دانند. لذا اينها شعارجدايي دين از سياست دادند که بهائيت در سياست دخالت نمي کند. قبل از اينکه ما به عنوان حقيقت بخواهيم بيان کنيم بهائيت فرقه ضاله، مضله منحرف و مرتد است که آن در جاي خود بايد بحث ايدئولوژيکي شود اما ما با بهائيت به عنوان اعتقاد ديني در متن جامعه صحبت نمي کنيم و درباره مسئله اقتدار ملي، وحدت ملي و منافع ملي که اينها خدشه دار مي کنند، صحبت مي‌کنيم.

*
آمار بهائيان که مدعي هستند رقمي بين 150 تا 200 هزار نفر از جمعيت ايران را بر طبق آمار سال 1357 تشکيل مي دادند تا چه حد صحيح مي باشد؟
اولين مسئله اين که اين آمار خدشه دار است به دليل اين که زماني که آمار را مي گرفتند آقاي شاهپور راسخ رئيس سازمان برنامه و بودجه بود که ايشان آمار را منحرف کرد. خصوصاً وي از بهائيان فعال بود. فرض محال اين که اين آمار درست باشد، اگر حزب توده روزگاري در دهه ي 20 تمام محيط دانشگاهي ما را گرفته بود دليل حقانيتش نمي شود به دليل خيانت حزب توده و وابستگي اش به شوروي، اين جريان خائن است. اين حق همه حکومت هاست. ما راجع به جمهوري اسلامي حرفي نمي زنيم.
با دست بهائي ها خيانت شد، جاسوسي شد، بخشي از اقتصاد ايران را جدا کردند. مسئله بعدي اين اقليت آيا نبايد در راستاي منافع ملي، اقتصاد ملي، فرهنگ ملي و رفاه ملي مملکت باشد در يک مورد بياورند که بهائيت در اين مسير بود. پول مملکت ما را که به اسرائيل مي فرستادند. خودشان دزدي و موارد اين طوري مي کردند که اسناد ساواک اين مطالب را مي گويد. هنوز ما راجع به بهائيت حرفي نمي زنيم؛ آنچه مي گوييم راجع به دوران پهلوي است. اوج اين ها مال آن دوران است که خوشبختانه دسترسي به اسناد امنيتي اطلاعاتي بخشي از حقايق را روشن کرد و اين يک لطف الهي براي ملت ما بوده و هست. اگر چه عده اي از عوامل غرب، خاصه انگليس براي تحريف حقيقت و خدشه دار کردن تاريخ نگاري معاصر همزمان با سيستم اطلاعاتي لندن سعي مي کنند، حجت از اسناد انگليس و ضرورت آن را بنمايند.
*
برخي از نويسندگان بهائي و از اين طيف مدعي اند که رابطه بهائيان با رژيم محمد رضا پهلوي در سال هاي قبل از انقلاب اتهامي است که از سوي مخالفان رژيم بر آنها زده شده است؟
اولين مسئله اين که ما با کدام بهائي کار داريم. اگر فرض کنيم در يک دهي اطراف کرج يا فلان شهرستان مثلاً گناباد چند تا بهائي است، ما با آن ها کاري نداريم، فرض بر آن است که ما مي دانيم و اطلاع داريم که اين ها بهائي هستند بلکه با آن عناصر مرتبط با صهيونيسم، آمريکا و انگليس کار داريم ولو اينکه تازه از اين حد هم بالاتر باشد. حزب خلق مسلمان زماني مدعي بود سه ميليون عضو داشت که البته آن قدر نداشت. آيا اگر طرفدار داشت، دليل حقانيت است. يک روز قرار بود محمدرضا پهلوي جايي برود، چند هزار نفر برايش شعار دادند، آيا دليل حقانيتش است؟ ما اون مورد حقانيت افراد را در حقوق اجتماعي بايد براساس منافع ملي مان ارزيابي کنيم. اگر براساس منافع ملي مان وجود داشته مي پذيريم. يعني قانون اساسي بايد جواب بدهد. سيستم امنيتي بايد جواب بدهد، اطلاعات پنهان مان بايد جواب بدهد ولي وقتي در اسرائيل خود عرب فلسطيني مي خواهد وارد يک جا بشود، مي گردندش، زندان، شکنجه و به قتل مي رسانند اما وقتي بهائي ها وارد اسرائيل بشوند مي توانند بروند وبيايند و اصلا ويزا هم نمي خواهند معني اين چه مي شود؟ يک مورد جنايات اسرائيل را بگويند که اينها در مورد خود ايران حرفي بر عليه آن زده باشند. يک مورد انتقاد از خيانت و جنايت صهيونيسم در حق ملت ما زده اند، يک موضع گيري عليه جنايات انگليس در ايران يا آمريکا دادند؟ اين ها خود لشگر دشمنان ملت ما بوده و هستند.
دومين مسئله اينکه معلوم است کسي که اين موضوع را مطرح مي کند از دو حالت خارج نيست؛ يک حالت اين که آدم بدون مطالعه است آگاهي و شناخت ندارد و تحت تاثير تبليغات خلاف واقع شده و يا خود بهائي ها بايد باشد که اين يعني حسن ظن و خوش بيني است اما اگر کسي که تحقيق کرده و به اسناد رجوع کرده با سند خود رژيم پهلوي که از آن رژيم است سخن مي گويد. به طور مثال پزشک شاه بهائي است، وزير دربار اسدالله علم مي گويد: ايادي 85 شغل در اين مملکت دارد. خود امير اسدالله علم از شاه سوال مي کند به چه علت 85 شغل دارد؟ ايادي مي گويد: تا 100 شغل نياز دارم. شرکت اتکا که قدرت اقتصادي ارتش محسوب مي شود، دست ايادي است. نخست وزير مملکت بهائي است. وزير جنگ که از دوران ولايت عهدي محمد رضا معلم اوست تا پايان در جايگاه نظامي بخصوصي که از دهه ي 30 به بعد وزير است، بهائي است و اين همه اسناد داريم و بخشي را منتشر کرده ايم.
مسئله ي آخر اين که اتهام مال زماني است که سند نباشد. مثل اين که يک فردي دزدي کرده باشد و تمام شواهد و مدارک بر عليه اوست بعد در دادگاه بگويد به من اتهام زده اند. يا مانند اين که در خارج از کشور رهبران حزب توده اعتراف مي کنند ما گزارشات و اخبار اينجا را به کا گ ب مي داديم. بعد يک توده اي بگويد اتهام زده اند. در حال حاضر بخش عمده اي از اسناد هنوز منتشر نشده است . اميدواريم وزارت اطلاعات و برخي نهادهاي اسنادي، در انتشار اسناد سرعت بيشتري به خرج بدهند.
بعد از دوران حکومت نظامي و فشار بر مردم گسترش يافت، خاصه در تبريز سر لشگر شفقت رئيس لشگر آذربايجان مي شود. او از چهره هاي فعال بهائيت در ارتش بود. اين اسناد دو تا ده تا نيست که بشود انکارش کرد لذا گاهي افراد از روي بي سوادي، بي اطلاعي و ساده انديشي تحت تاثير قرار مي گيرند. مگر اين که خود بهائي ها بگويند که يک امر عادي است که به چه دليل مي گويند و اين سکوت بهائيت هم معني دارد! لذا ضرورت دارد ما با انتشار اسناد رجال بهائيت گامي ديگر در افشاي جنايت و دخالت استعمار غرب بنمائيم.
برخي از نويسندگان بهائي چنين ادعا مي کنند که تحول از بابيت به بهائيت مستلزم تغييراتي در آموزه ها و عقايد مي باشد که در نتيجه ي فشار سياسي و زندگي در تبعيد براي آنها حاصل شده که اين تغيير باعث پذيرفته شدن بهائيت در جامعه و نظام حقوقي ايران شده است؟
ما اين جا بين حقيقت و واقعيت صحبت مي کنيم. باعموم جامعه صحبت که مي کنيم واقعيت را مي گوييم. در مسائل تحليل اعتقادي عادي است که معيارمان حق است و به عنوان واقعيت مطرح کنيم. يک جرياني پيدا شد فرض بر اين بگيريم که در ابتدا هيچ گونه وابستگي نداشته است اما عملکرد بابيگري در ايجاد ترور و رعب مي باشد. آيا اصل اين ترور را مي پذيرند که آن شورش و فتنه اي را که شروع کردند برضد فرهنگ ملي ما بود، برعليه وحدت ملي ما بود، برخلاف منافع ملي ما بود. چرا دست به ترور زدند؟ واگر زدند چرا از مملکت خارج شدند آن هم در جايي ديگر؟ جايي که مرکز فتنه عليه امنيت ماست. امروز منهاي آن مسائل، صهيونيسم به عنوان يک خطر براي ايران مطرح است. چرا اين ها در دامن آن هستند؟ اگر ايدئولوژي است پا را از سياست بيرون بکشند . بگويند من داراي ايدئولوژي هستم و مباني فکري دارم. اما وقتي که آميخته شد به قدرت هاي ديگر نمي تواند ادعا کند که ما يک فکر هستيم. مارکسيست در ايران هيچ وقت به عنوان يک ايدئولوژي نيامد از ابتدا سوسيال دموکرات ها، حزب همت، حزب عدالت، 53 نفر، فرقه ي کمونيست، حزب توده و جامعه سوسياليست همه با وابستگي به خارج آمدند. مائوئيست ها انقلابيونشان مثل آقاي عباس ميلاني که وابسته به چين بودند يا طوفان وابسته آلباني بود پس مارکسيست نمي تواند بگويد من يک ايدئولوژي هستم. يعني نورالدين کيا نوري و غلام حسين فروتن هر کدام از رهبران چپ و امثال اين ها به دليل وابستگي تشکيلات به بيرون مرزها هيچ وقت نمي گويند که ما مستقل بوديم. تشکيلاتي که به بيرون مرزها متصل باشد يعني خائن. قبل از اين که ايدئولوژي، فکر و انديشه و به تعبير خودشان تشکيلات پايش را از وابستگي کنار بکشد. لذا از دوران سلطه انگليس بر فلسطين و تأسيس حکومت پوشالي اسرائيل اين ها در دامان غرب و صهيونيسم بودند.
عمدتا يک تشکيلات اينگونه که مدعي داراي مواضع روز است، مقتضيات دوران است. به نظر مي رسد بايد يک مجموعه سئوالات اساسي و به دنبال پاسخ آن باشيم! گر چه يقين داريم بيت العدل و عوامل آن سکوت مي کنند. هم چنان که غرب و عوامل آن درباره بهائيت و اسناد آن سکوت مي نمايند. مقتضيات دوران ما اين است با آمريکا درگيريم. موضع اين ها چيست؟ اکثريت ملت ما مخالف امريکا و اسرائيل هستند. مواضع اين ها چيست؟ دوران جنگ مواضعشان کجاست؟ تجاوز و تعدي امريکا به طبس و بلوکه کردن اموال مواضعشان کو؟ صرف ادعا کردن، عمل دارد. يک وقت يک نويسنده کتابي مي نويسد هر چيزي را ادعا مي کند يک گوشه هم نشسته و کسي با آن کار ندارد. فرقه خاکساريه ادعا مي کنند با کسي کاري ندارند. فرقه فلان ادعا مي کند ولي وقتي متصل شد به يک دولت خارجي و به استعمار اين ديگر تفاوت مي کند. فرقه نيست، تشکيلات و جريان است. ديگر از فرقه در مي آيد و به صورت تشکيلات مي شود البته يک تشکيلات وابسته نه مستقل.
*
برخي از نويسندگان بهائي با استناد به نوشته مورخاني نظير احمد کسروي و فريدون آدميت مدعي اين مطلب هستند که استعمار نقشي در پيدايي و شکل گيري بابيت و بهائيت ندارد و حمايتي از آنها نکردند. اين مطلب تا چه ميزان با واقعيت سازگار است؟
ما در تاريخ قبل از اين که ادعاي مورخ را بخواهيم روشن حساب کنيم، ابتدا بايد رجال شناسي بکنيم و ببينيم مورخ کي هست و از چه موضعي صحبت مي کند و داراي چه ايدئولوژي هست. در عرصه جامعه سمت و سوي او کجاست. يعني تا نقد نويسنده و مورخ نشده نقل قول خطاست که متأسفانه بعضي اين خطا را مي کنند.
اين دو مورد که نام برده شده مثال هاي خوبي مي باشد. آقاي فريدون آدميت فرزند عباسقلي خان آدميت، مؤسس جامع آدميت به عنوان يک تشکيلات فراماسونري است و ادامه دهنده راه ميرزا ملکم خان ارمني، مؤسس فراموشخانه است. تشکيلات فراماسونري يک تشکيلات استعماري است و تشکيلات استعماري هم براي انهدام جامعه يا به سلطه کشيدن جامعه است. عملکرد جامع آدميت بعد از مشروطه و دوران رضاخان عموما براي جامعه ما مضر و ذلت بار بود. آقاي فريدون آدميت را صرف اين که پسر عباسقلي آدميت هست، محکوم نمي کنيم که اين نکته ظريفي است. بلکه وي در کتاب تفکر مشروطيت ايدئولوژي مشروطيت از ملکم خان، سپهسالار و کساني که وابسته به استعمار انگليس بودند، دفاع مي کند. يک موقع پسري هست که خلاف تفکر پدر است و با هم ربطي ندارند و يا اين که پدري هست که خلاف تفکر پسرش مي باشد. اين هم وجود دارد اما پسر ادامه ي تفکر پدر است و با زبان و تفکر ديگري مي باشد.
ما در وحله اول تبار شناسي مي کنيم مضافا اين که آدميت ضد اسلام و دين است در کتاب آخوندزاده ضد دين مي باشد. او در کتاب ميرزا آقاخان کرماني دفاع از بابيگري مي کند. اين از همان قماش جامعه است که حرفش براي ما سنديت ندارد ما او را به لحاظ ايدئولوژي ماترياليست و به لحاظ مواضع سياسي ضد اسلام و به لحاظ وابستگي ادامه دهنده راه فراماسونري مي دانيم. اينکه مورخ است و 18 عنوان کتاب دارد دليلي بر صحت ادعاهاي آن نمي باشد به غير از اينکه سفير کبيري شاه در سازمان ملل، در سن 21 سالگي نفر دوم سفارت انگليس بوده است! آيا اين يک امر عادي است؟ آيا رژيم وابسته به آمريکا سفير کبيرش را در سازمان ملل يک فرد مستقل انتخاب مي کند؟ سفير شاه در هندوستان بوده؟ آيا يک فرد مستقل بوده يا بياييم بين عملکرد سياسي و انديشه او تفاوت بگذاريم. اين نياز به يک بحث مستقل دارد.
در مورد احمد کسروي باز يک مورخي است که ضديت با اسلام و تشيع دارد و عليه تشيع و اسلام کتاب نوشته است. خودش مؤسس يک دين جديد به نام پاک ديني است! در مقدمه کتاب بهائيت مي نويسد: بهائي ها هيچ کاري از پيش نمي توانند، ببرند. مضافا در بين اين ها کساني گاهي عليه بهائيت حرف مي زنند. اگر بهائي ها مي توانستند، کاري از پيش ببرند، من حاضرم با آن ها وحدت کنم!
کتاب دادگاه را مي نويسد، تقديم رضاخان مي کند. در دوره رضاخان در حساس ترين دوران رئيس عدليه مازندران و دماوند و خوزستان مي شود. اين فرد از نظر ما يک آدم مستقل نيست. در تحقيقاتي که چند سال قبل داشتم. يک متن 90 صفحه اي درباره او نوشتم که اميدوارم منتشر کنم.

*
برخي از نويسندگان بهائي اين طور ادعا مي کنند که علي محمد شيرازي ادعاي بابيت يا نبوت نداشته بلکه تنها مبشر ظهور بهاءالله بوده است. به نظر شما اين ادعاها چه قدر با واقعيات سازگار است؟
در اين جا دو موضوع بايد تفکيک شود. موضوع اول ادعاي فرد، اگر کسي آمد، ادعا کرد من چشم پزشک هستم، آدم براي معالجه نزد او مي رود و عمل جراحي مي کند يا اول بررسي مي کند که اين چشم پزشک واقعا متخصص و صاحب نظر است و دروس و آثارش نشانگر آن قدرت تخصصي اش مي باشد. يک شخصي آمده و به عنوان واقعيت يک ادعايي کرده است. آيا چون گفت: من واسطه فيضم بپذيريم يا گفت: من مبشرم بايد بپذيريم يا در زندگي، عملکرد و آثارش بايد تفکر کنيم؟
موضوع دوم اين که فردي بيايد و در هر مقطعي يک ادعا بکند. ادعا کرده که من باب امام زمانم و با امام زمان ارتباط دارم. فرض ما اين را بپذيريم. بعد از مدتي بيايد بگويد من خود امام زمانم. اين تناقض را ما چه کار کنيم. تفاوت بين ادعايي که من واسطه فيضم تا من امام زمانم خيلي مي باشد. براي مثال يک شخصي مي رود پيش نيما يوشيج و ادعا مي کند من شهريار هستم. وقتي شعر خواند، نيما احساس کرد شعرش ارزش محتوايي ندارد و بيرونش کرد. بعد از مدتي که شهريار مي خواهد برود پيش نيما، مي بيند نيما اجازه ديدنش را نمي دهد. شهريار مي گويد. اون شعر که پيش شما خواندن مال من نبوده و آن کس که اين شعر را خوانده آدم شيادي بوده که مي خواسته خودش را جاي من معرفي بکند. اولين مسئله اين که اگر طرف باب امام زمان است بايد تا آخر باب بماند و اگر نماند پس دروغ گفته و امر بر خودش مشتبه شده و مأموريت داشته که ضربه بزند و اين چه خود وابسته باشد يا وسيله موج سواري استعمار انگليس فتنه اي که پديد مي آورد، مهم است.
مسئله دوم اين که حالا امام زمان شد، امام زمان وقتي مي آيد، اسلام را ترويج مي کند و کار ديگري انجام نمي دهد و حرف جديدي نمي آورد. همان قرآن را پياده مي کند. دين را پياده مي کند. اسلام را پياده مي کند. امام زمان طبق احاديث و روايات ما به کس ديگري بشارت نمي دهد. حالا فرض مي کنيم که اين در اين مرحله يک خطايي بوده و کتاب جديد آورده است و شخص بعدي بيايد و به اين کتاب عمل کند اما اگر شخص بعدي بيايد و کتاب جديد بياورد، يعني اين کتاب ناقص و نادرست است. اگر فاصله زماني بين دو کتاب را مثلا 20 سال بگيريم که اين کتاب باز ناقض مي شود. اگر آن قراره بيايد حرف نوتر بزند پس چرا تو آمدي؟ حالا که آمده چرا حرف هاي آن فرد بعدي با تو تناقض دارد؟ حالا آمدي و ادعا کردي به من وحي مي شود. يک جلسه اي در تبريز گذاشتند و هفت تا از علماي آذربايجان در آن نشستند و هر چه سؤال مي کنند، جوابي نمي دهي. حتي مي گويد که اين مسئله به من وحي شده است. آن را مي نويسند و مي گويند بار ديگر بخوان، نمي تواند. شيادي او بر علماي حاضر در جلسه روشن مي شود و حکم ارتداد او را مي دهند.
خوب همه اين ها درست، تو پيغمبري و حرف نو هم آوردي. کدام پيغمبر تحت فشار توبه نامه نوشته است. ما 124 هزار پيامبر داريم که در قرآن به برخي از آن ها اشاره شده است حتي مسيحي ها ادعا مي کنند که حضرت عيسي را به صليب کشيدند که البته ما اين را قبول نداريم. خوب حضرت عيسي قبل از اين که به صليب بکشندش مي گفت من اين حرف ها که زدم دروغ بوده است پس چرا نگفت؟ و آن توبه نامه که در کتاب خانه مجلس شوراي اسلامي نگهداري مي شود، خط خود باب است که شاهد و قرائن دارد و صدها دليل ديگر بر بطلان آن مي باشد.
کسي که اين مطالب را بيان مي کند، معلوم مي شود که قوه عاقله ندارد يا احيانا مي خواهد يک چيزي را همين طوري مطرح کند. تازه ما به سرعت و بدون زمينه قبلي داريم اين موارد را نقل مي کنيم. اگر براي يک عالمي که کار تحقيق انجام مي دهد، مطرح کنيم ده ها مورد را بيان مي کند که بعضي ها انجام داده اند و نقد عميق و دقيق نوشته اند. اين همه تناقض براي چيست؟ فرض بعدي اين که مي خواهد چه کار کند؟ تعقل در جهان بوجود آورد. کدام تعقل؟ ره آوردش چه چيزي بوده؟ براي مملکت خودش وابستگي بوده. به طور مثال به پادشاه روسيه مي نويسد تو بقاي عمرت چه جوري باشد. بعضي از مطالب حداقلش اين است که بدون تأمل و تفکر است. بالاخره هر چيزي را که انسان مي خواند، سؤال برايش بوجود مي آيد.
اين که برخي از نويسندگان بهائي معتقدند که باب به خاطر خطر وبا در فارس به اصفهان رفته و مردم در اصفهان به باب گرويدند و فوج فوج به ديدار او مي رفتند و باب در اصفهان با علماي اين شهر مذاکره کرده تا چه حد درست مي باشد؟
ذهن آدم به کار تحقيق مي رود که منوچهر خان چه کسي است؟ منوچهرخان از ارامنه گرجستان است که خودش در تاريخ ما مشکوک است و اتفاقا سئوالات و شبهات بسياري در مورد او وجود دارد. اين که هميشه هويتش را پنهان مي کند. او مأمور بود که عليمحمد را به جاي ديگر بفرستد. چرا پنهاني نگه مي دارد و در شهر دور مي زند و بعد برمي گرداند و هشت ماه عليمحمد را نگه مي دارد و در اين مدت چه مي کند؟ چه در خفا گذشته است؟ چه ارتباطاتي در اين زمانه صورت گرفته است؟
مسئله بعدي اين که ما در آن دوره در اصفهان، حوزه علميه قوي داريم که علما و شخصيت هاي بزرگي در آن هستند، عليمحمد باب با کدام يک از اين علما مناظره مي کند. بنا بر مناظره نبوده بنا بر جو سازي بوده است. اگر معتمدالدوله از ان حمايت کرده دليل حقايتش مي شود و چرا با علما مناظره نکرده است. در اصفهان کدام جمعيت زيادي به آن گرويدند. چون ما بايد دلايل داشته باشيم که مثلا در ميدان شاه، کنار بيستون، کنار مسجد شاه يا مثلا در حسين آباد مردم به ديدار او آمدند. کجا جمعيتي جمع شدند به دفاع از علي محمد؟ بالاخره هر ادعايي که مي کنيم مستنداتي هم بايد داشته باشيم.
اين گفته برخي از نويسندگان بهائي که در دوره رضاخاني حکومت سکولار در جهت حذف گوناگوني هاي موجود در جامعه به سرکوب اقليت ها پراخته و بسته شدن مدارس بهائي ها را دليل اين مدعا خود بيان مي کنند، چطور ارزيابي مي کنيد؟
اتفاقا در دوره رضاشاه اين اکثريت بودند که سرکوب شدند يعني حوزه هاي علميه سرکوب شد، علما تبعيد و خلع لباس شدند و کشف حجاب و قدغن شدن حجاب شد. پس ما سرکوب را در مورد اقليت نداريم. اتفاقا هم يهودي ها هم مسيحي ها دوره رضاخان را براي خودشان براي خودشان دوران خوبي مي دانند. مسئله بعدي اين که چگونه سرکوبي وجود دارد که معلم وليعهد بهائي است. چگونه سرکوبي وجود دارد که تا سال 1317ش، مدارس بهائي ها فعال بوده، حوزه هاي علميه ما در سال 1315-1314 کوبيده مي شود و از سال 1314 شروع به تعطيل حوزه هاي علميه در شهرستان ها مي کنند. نشريات مذهبي حذف مي شود. اتفاقا اقليت هاي مذهبي و مسيونرهاي مذهبي دوران درخشانشان را همان دوران مي دانند. مضافا اين که در ظهور الحق گلپايگاني عنوان مي کند که با تيمور تاش صحبت کرديم قرار است بهائيت دين رسمي بشود. اتفاقا در همين دوره حزب صهيونيسم در ايران اعلام موجوديت مي کند. اين حرف ها با کلمات بازي کردن مي باشد. اگر اقليت سرکوب مي شود چرا پس اکثريت کوبيده مي شود. عزاداري امام حسين(ع) در سراسر مملکت اقليت بود يا اکثريت. ممنوع مي شود! حوزه هاي علميه اقليت بود يا اکثريت که تعطيل مي شود! در صورتي که مدارس بهائي ها تا سال 1317ش، است. اين هم از قول علي اصغر حکمت مي گويم که در سال 1317ش، ما همه مدارس را دولتي کرديم. سه سال آخر آن هم نه بهائيت را بلکه همه مدارس را از قبيل مدرسه البرز و کالج آمريکايي ها را هم تبديل مي کنند. لذا در دوره رضاخان شکل آزار بهائيت نداشتيم. طوري که اين ها عوامل انگليس بودند که انگليس ها دنبال تقويت اين ها بودند و يکي از ابزار مبارزه با دين بودند. حالا بايد رجال بهائي و ازلي در دوره رضاخان را برشمرد. اين کار يک مقدار سخت تر چون انگليس ها اصل را بر پنهان کاري مي دانستند. اين همه عالم دستگير، زندان، تبعيد، شهيد شدند، کدام بهائي دستگير و زنداني شد!! کدام جلسات بهائيان تعطيل شد؟

*
پس اين مسئله که بهائيت به عنوان يک اقليت ديني در دوره رضاخان مورد سرکوب قرار گرفته حقيقت ندارد؟
در حقيقت مي خواهند يک سري موارد را القا مي کنند. اقليت يک جايگاهي دارد. اگر اقليت در قانون اساسي نباشد، شهروندي عادي است. کدام مصداق را مي توان آورد که اقليت در فشار بوده و در محدوديت بوده است. خود اقليت هاي مسيحي و يهودي مي نويسند که بهترين دورانشان اين زمان بوده است. در همين زمان حزب صهيونيسم در سراسر ايران شعبه داشته است و مسيونرهاي مذهبي انگليسي، فرانسوي و آمريکايي در ايران فعال بودند. کسي که مدعي اين حرف است. معناي اقليت و اکثريت را نمي فهمد، حقوقش را نمي فهمد، جايگاهش را در جامعه نمي داند. حقوق شهروندي اش را توجه ندارد و از همه مهمتر قانون اساسي را در نظر نمي گيرد. لذا بايد گفت بدنبال تحريف واقعيات و مظلوم نمائي باشد. شايد هم بدنبال تبرئه رضاخان هستند. همان گونه که عباس ميلاني به دنبال تبرئه هويدا و محمدرضا و ديگر رجال پهلوي است! ما بايد يک معيار براي بيان آن داشته باشيم. عمدتا در هر مملکتي بايد بر طبق قانون اساسي آن عمل کنيم. مثلا اگر به فرانسه برويم بايد بر طبق چه چيزي عمل کنيم. مسلمان و اقليت هستيم و يک حقوق اقليت داريم. حال آن حقوق اقليت را ما تعين مي کنيم يا قانون اساسي کشور فرانسه تعين مي کند. اگر الان به چين برويم. حقوق ما را کي تعيين مي کند؟ قانون اساسي چين تعيين مي کند. طبق قانون اساسي مي توانم، بگويم، من يک اقليت هستم. با اين حال يک بخشي هستند که در قانون اساسي به عنوان اقليت پذيرفته نشدند لذا شهروند هستند. شهروند در حدود اطاعت از قوانين مي تواند زندگي کند. اگر قرار باشد، هر اقليتي هر چيزي را که ادعا مي کند، درست يا نادرست بخواهد اجرا بشود، ديگر مملکت نمي تواند اداره شود.
متأسفانه تاريخ را تحريف کرده اند اما به علم، دانش و تاريخ نمي توان دروغ گفت. مسئله اول اين که ساختار حکومت رضاخان به اين شکل بود که وقتي انگليسي ها او را آوردند، اصل بر اين بود که يک تغييري بوجود بيايد که دين از بين برود، اسلام از بين برود و براي اين کار ابزارهايي را که هم زير نظر انگليسي ها باشد و هم بتوانند آن ها را به اهدافشان برساند به کار مي گرفتند. لذا اقليت مذهبي به نفعشان بود و اين حرف ها خلاف واقعيت است و خلاف تاريخ است، حقيقت جاي خود دارد. لذا يهوديان ادعا مي کنند، بهترين دورانشان بوده است. همين طور که مسيونرهاي مذهبي آمدند و بهائي ها هم فعاليت خود را مي کردند. بهائيت نمي تواند از تاريخ و گذشته خود دفاع کند، همان گونه که حزب توده و فراماسونرها نتوانستند.
در حقيقت در اين دوران کوبيدن اسلام و دين بود نه محدود کردن. هدف از بين بردن دين بود. در اين زمان حوزه هاي علميه را تعطيل و تبديل به مدارس مختلط دختران و پسران کردند. آيت الله جوادي آملي مي فرمود، حوزه هاي علميه آمل را تبديل به طويله کردند. بعضي جاها انبار غلات شدند. روحانيون را دستگير و زنداني کردند و برخي را نيز کشتند. اساس بر اين بود که دين را از بين ببرند. براي اقليت روزگار خوبي بود چون يک انگيزه هم براي اسلام ستيزي در آن ها وجود داشته است. به اين حساب آن چيزي که بر سر اسلام آمد ربطي به اقليت ها ندارد و اين خود رضاخان نبود، انگليسي ها بودند و بهائيت هم ابزار دست آن ها بود. همان طور که فراماسونرها بودند. همان گونه که صهيونيست ها بودند. حزب صهيونيسم را در ايران درست کردند يعني يهوديت را سامان دادند تا زير چتر بين المللي باشد. اگر چه امروزه مدافعان دفاع از انگليس حاضر نيستند، دخالت ها، جنايت ها و شيطنت انگليس را صراحتاً بيان کنند و به نوعي به دنبال دفاع و تبرئه لندن هستند.
*
اين مسئله که بهائيان عنوان مي کنند در دوره محمدرضا به خصوص از سال 1332 به بعد بهائي ستيزي در کشور وجود داشته است و وقايع مربوط به اعتراضات مردم و آيت الله بروجردي را نسبت به عملکرد بهائيان را دليل اين مدعا خود مي دانند که رژيم با آن ها در مبارزه با بهائيت همکاري کرده تا چه ميزان با واقعيت هاي خارجي مطابقت دارد؟
از سال 1320 تا 32 بهائيان فعاليت مي کردند و در گيري به وجود مي آوردند. يک جوي بود و ايران اشغال بود. درگيري هاي ديگر هم بود نهضت ملي شدن نفت بود. سال 1333ش، آيت الله العظمي بروجردي(مرجع تقليد) نامه به دربار مي نويسد که بهائيان در دربار نفوذ کرده اند و در جاهايي فساد بوجود آورده اند و در چند شهر مسلمانان را کشته اند و در يزد اين فتنه را بوجود آورده اند. در ابرقو آن جنايت را کردند. جلوي اين ها را بگيريد. اما شاه توجهي نمي کند. دوباره پيغام مي دهد براي شاه که چرا طبيب شاه بايد بهائي باشد. امراي ارتش چرا بايد بهائي باشند. باز شاه توجهي نمي کند. آيت الله بروجردي به حجة الاسلام محمد تقي فلسفي که من از اين ها مأيوس هستم و امسال شما در سخنراني ماه رمضان درباره بهائيت صحبت کنيد. حجة الاسلام فلسفي يک ماه درباره خيانت هاي بهائيت سخنراني مي کند. اتفاقا در يک مورد آن هم خراب کردن، ديوار حظيرة القدس که مردم مي خواستند اين مرکز جاسوسي و جاسوس پروري را خراب کنند، ارتش آمد، سرلشگرقليچ خاني آمد و فقط ظاهر گنبد را خراب کردند و به مردم گفتند ما خودمان خراب مي کنيم. مردم که رفتند، هيچ کاري انجام ندانند و بعد شاه به طبيبش مي گويد شما به ايتاليا برو و 6ماه ديگه که سروصداها خوابيد، برگرد و از آن زمان به بعد فعاليت بهائيت گسترش پيدا کرد. پس کجا رژيم با مردم همکاري کرده است. اتفاقا در اين مسئله رژيم با بهائيت همکاري داشته است و بهائيان به عنوان ابزار غرب و صهيونيسم در درون دربار و حکومت جاخوش کرده بودند.
يکي از نويسندگان بهائي اخيراً اين مطلب را عنوان کرده که حضور بهائيان در رتبه هاي نظامي و غير نظامي هميشه به راحتي صورت نمي گرفته و دو عامل گرايشات مذهبي و محدوديت هاي مذهبي در فعاليت هاي آنان اثرگذار بوده است و با ذکر دو سند که محفل بهائيان با فعاليت آنان از جمله اسدالله صنيعي، وزير جنگ مخالفت کرده است، فعاليت برخي از بهائيان را نيز به مثل اسدالله صنيعي را فقط به اصرار محمدرضا شاه و سرلشگر عبدالکريم ايادي مي داند نه موافقت محفل و بيت العدل. شما اين سخنان را چطور پاسخ مي دهيد؟
اشکالي که اين نظريه دارد اين است که نويسنده بايد يک فصلي را باز کند تحت عنوان بهائيت به روايت اسناد ساواک و هر کدام که از رجال بهائي که در رژيم پهلوي بودند را بياورد و تک تک جواب مي داد پس معلوم مي شود که يک و دو مصداق را آورده که بگويد همين است يک مرتبه است که 5 تاست، خوب مي گوييم، عيب ندارد. يک مرتبه است که 80 تاست 100 تاست. 100 تا را با 2 تا جواب نمي دهند. بعد جايگاه در سطح بالا هم متفاوت است. لذا اولين خطا اين است که يک سير منظم تاريخي- رجالي کار ندارد. دومين مسئله اين است که اين نويسنده فقط صنيعي را مطرح مي کند. چرا نمي گويد خود ايادي چطور رفته طبيب شاه شده، سرلشگر شده، معاون وزارت بهداري شده ، رئيس اتکا شده و مسئول بهداري ساواک شده و... اول بايد عامل را بگويد بعد عوامل را.
اگر اين جا سرلشگرايادي در کنار شاه که به قول ثريا حتي در اتاق خصوصي شاه نيز مي توانست رفت و آمد داشته باشد اين سوال مطرح مي شود که ايادي چه جايگاهي داشته و براي چي آن جا رفته است. حکومت، حکومت کودتاست و آمريکايي ها و انگليسي ها حکومت را روي کار آوردند. ايادي آن جا چه کار مي کند؟ اگر ارتشي است بايد تو ارتش باشد. داشتن 85 شغل يعني چه؟ اين مسئله که اگر سرلشگرايادي بهائي نبود و فقط سرلشگرصنيعي را مي آورد، حرف درست بود اما خود ايادي متهم رديف اول است. چرا از ديگر رده هاي ارتشي مثل سرهنگ شرين سخن، سرلشگر شفقت، سرلشگر علي محمد خادمي، سرلشگر علائي، سرلشگر شاهقلي و... سخن نمي گويد يا از وزرايي چون فرخ رو پارسا، هوشنگ نهاوندي، محمد باهري، پرويز خسرواني، منصور روحاني، اميرعباس هويدا و غلامعباس آرام و... سخن نمي گويد.

مسئله آخر اين که چرا بيت العدل قبول کرده که صنيعي به فعاليتش ادامه دهد چه استثنايي وجود دارد؟ آن هم در سطح وزير جنگ! هر حادثه و قضايايي در ارتش پيش بيايد بايد وزير جنگ جواب بدهد. در ارتش ما هيچ مسئله اي پيش نيامد، براي جامعه مان پيش نيامد. قراردادهاي استعماري، حضور مستشاران آمريکايي، پيمان بغداد و پيمان هاي ديگر، قرارداد کاپيتولاسيون چي مي شود؟ صنيعي نرفته وزارت جنگ چايي بخورد. وزير جنگ شده و بايد تصميم گيري بکند. همه ي ارتش تحت مديريت او بود. بايد پاسخگوي آن ها باشد. حمله به مدرسه فيضيه، 15 خرداد، حمله به عشاير و بمباران عشاير شيراز از جمله اين تصميم گيري ها بوده است. وقتي آدم وارد يک مسئله مي شود بايد عميق و جامع وارد شود. اگر مي خواهيم تاريخ بگوييم نبايد بازي بکنيم. مسئله را بايد مطرح بکنيم. حضرت امير(ع) در قضيه جنگ مي فرمايد ما به خاطر اسلام، گردن عمو و عموزادگان خود را زديم و سرش را بالا مي گيرد.
اگر قرار باشد ما نقدي بر نگاه رهبران و چهره هاي برجسته بهائيت با حکومت و آمدن در حکومت داشته باشيم بايد يک سير تاريخي در رجال بهائي داشته باشيم و نقد کنيم. صداقتش اين است که بگوييم اين ها در حکومت بوده اند و نگاه ديگر اين که نقد کنيم که اين ها بودند به اين دلايل انکار نکنيم يا کوچک نشان ندهيم. همان طور که بزرگ نشان دادنشان خطرناک است. کوچک و محدود نشان دادنشان هم خطاست. براين اساس بياييم اصل را مطرح کنيم و بگوييم چرا بيت العدل اجازه داده صنيعي بيايد وزير جنگ شود؟ آيا بيت العدل مي دانسته اين جا آمريکايي ها کودتا کرده اند؟ مي دانسته وزير جنگ وظايفش چيست؟ مي دانسته اگه حوادث داخلي و منطقه اي پيش بيايد مثل اين که قراره نيروي ايران برود ويتنام وزير جنگ بايد تعيين کند؟ مي دانسته در جنگ ظفار که قراره ظفار بمباران بشود و مردم کشته بشوند، وزير جنگ بايد تعيين کند؟ مي دانسته قرار عشاير فارس بمباران بشوند، و در 15 خرداد به مردم حمله بشود، زير نظر وزير جنگ بايد باشد؟ چون ارتش بايد وارد عمل بشود. مي دانسته يا نمي دانسته اگر مي دانسته، خيانت کرده و اگر نمي دانسته، جاهل است. يک تشکيلات که مدعي صلح جهاني و امنيت بين المللي و... است چرا اين گونه فکر نکرده است؟ اگر فکر کرده عامدانه رفته است و اگر فکر نکرده جاهلانه رفته است. مضافا اين که اگر ورود به سياست در بهائيت ممنوع است چرا اين را قبول کرده است؟ اگر استثنا است، چرا تعميم داده؟ سرلشگرايادي آمده، شيرين سخن آمده، شفقت آمده، هويدا آمده، ده ها و صد ها نفر آمدند پس ديگه استثنا نمي شود. موضوع بعدي اين که وقتي اين ها رفتند و حکومت سقوط کرد، عادي است که بيايند و يک انتقادي از خود داشته باشند و بگويند ما خطا کرديم، خيانت کرديم، وابسته بوديم، جاهل بوديم و نفهميديم. فريب اسرائيل را خورديم. فريب انگليس را خورديم. فريب آمريکا را خورديم. اصلاً رهبري بيت العدل وابسته بود، خيانت کرد. اين اعتراف بهتر از انکار است. چرا سکوت کردند؟ و در نظر اين محقق که مي گويد که ايادي اين کارها را کرده است، چرا به ايادي نمي پردازد که ايادي کي هست و جايگاهش کجاست و چرا در کنار شاه قرار گرفت؟ به عنوان پزشک شاه و معاون وزارت بهداري و مسئول وزارت بهداري ساواک بايد مطرح بشود که اين ايادي که سرلشگر صنيعي را معرفي مي کند به بيت العدل خودش چه کسي است. محققي که مي خواهد تاريخ بنويسد به دو مصداق اشاره مي کند. مگر دو تا مصداق داشتيم. اگر 5تا بود 2تا اشکال نداشت. وقتي 9تا وزير کابينه و ده ها امراي ارتش و صد ها مدير کل و معاون بهائي هستند چرا دوتا را مطرح مي کند؟ مي خواهد کتمان کند؟ حداقل ليست را مي آورد و روي اين دو تا مطرح مي کرد و مي گفت اين آقايان و خانم ها هستند. هما راسخ خواهرزاده دکتر ايادي، معلم تربيتي وليعهد و هيچ چيز ديگري هم نمي گفت. همين که عنوان مي کرد، کافي بود. آقاي هوشنگ نهاوندي، آقاي محمد باهري، آقاي احسان يارشاطر و... را نام مي برد و بعد همان دوتا را بيان مي کرد. يعني مي آمد 20 تا 30 تا اسم مي برد و مي نوشت و غيره. نه اين که فقط دوتا را نام ببرد. چرا از دکتر ذبيح الله قربان در شيراز نام نمي برد؟

حسينيه ارشاد را مي خواستند، ببندند. آقاي ايادي نامه مي نويسد به رئيس ساواک، نعمت الله نصيري، که اعلي حضرت ناراحت هستند. چرا در حسينيه ارشاد را نمي بنديد. اين فرد جايگاهش کجاست؟ بايد به ساواک دستور بدهد! يک محقق وظيفه دارد که اين مطالب را در بيارد و بگويد نه اين که با سطحي نگري و خوش بيني که به تاريخ و جامعه دارد بخواهد مطالب را بيان کند. و وقتي دارد تاريخ را بيان مي کند حداقل وجدان مورخ اين بايد باشد که اگر نمي داند با ديگران صحبت کند.
ارزش تاريخ نگاري معاصر اسلامي، اين است که براساس اسناد و منابع موثق مي نويسد. نکته آخر که بايد به آن اشاره کنم، اين که عوامل انگليس، آمريکا و غرب بدنبال تبرئه غرب هستند و به نام مورخ، سندشناس، آورنده سند، اصلاً وارد اين گونه مباحث نمي شوند.
نه از فراماسونري سخن مي گويند و نه از صهيونيسم و بهائيت. نه از کودتاي سوم اسفند 1299 و دخالت انگليس و نه از جنايت هاي انگلستان و آمريکا... نه ازجرياناتي از قبيل کودتاي آمريکايي- انگليسي 28 مرداد1332 تا سقوط رژيم پهلوي. حتي آن وجدان و استقلال را ندارند که از جنايات غرب خاصه آمريکا-انگليس و اسرائيل در سه واپسين سخني بياورند. خوب از اين ها هم مثل بهائي ها توقع نيست. نوکر-نوکر است. چه حزب توده باشد يا حزب اراده ملي. حزب عدالت پيشه وري باشد يا حزب عدالت علي دشتي. تقي زاده باشد در رابطه با انگليس يا علي اميني باشد در رابطه با آمريکا...
وقتي مورخ، محقق، نويسنده و سندشناس مستقل نباشد، وجدان انساني اسلامي نداشته باشد، همچون وابستگان و مطيعان غرب عمل مي کند. مسلماً تاريخ آينده نيز پيرامون، تاريخ پژوهان وابسته به آمريکا- انگليس و غرب به نقد و بررسي خواهند پرداخت. اگر چه در همين زمانه طشت رسوايي آن ها از بام به پائين افتاده و مواضع آن ها از نگاه تيزبين محققان پنهان نيست و خود هنر "کبک" بودن را دارند! بهائيت، وهابيت، قادياني ها، اسماعيليه آقاخاني و...و اشباح الرجال وابسته به ماوراء بحار رسواتر از آن هستند که انسان بخواهد وارد جزئيات شود.

 

 

خواندن 1009 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی