شوقی افندی در زمان حیات خود، سرپرستی اموال به جا مانده پس از مرگ خویش را همچون عبدالبهاء [2]، به ولیامر بعدی واگذار نمود. اما از آنجا که وی عقیم مانده و در زمان به قدرت رسیدنش، رفتار تندی با نزدیکانش داشته است (که به طرد ایشان نیز انجامید)، پس از مرگش، در تقسیم اموال او جنگ و نزاع شکل گرفت. به وجود آمدن این نزاعها، سبب به نمایش درآمدن چهرهی بسیار زشتی، از جامعهی بهائی شد.
علت به وجود آمدن این نزاعها آن بود که در بسیاری از کشورها از جمله ایران، انتقال اموال شوقی به ورثه، تنها با گواهی انحصار وراثت ممکن بود. از اینرو، ورثهی شوقی از نظر قانون، که علاوه بر همسر او، شامل برادران و خوهرانش نیز میشد (چرا که شوقی فرزندی نداشت و پدر و مادرش نیز از دنیا رفته بودند)، انتقال اموال او را با مشکل مواجه ساخت.
اما مشکل اصلی آنجا بود که شوقی افندی در دورهی ریاستش بر فرقهی بهائی، تمام خواهران و برادرانش را از خود رانده و طرد کرده بود. علت آن هم آن بود که شوقی معتقد بود، اموال عبدالبهاء متعلق به ولیامر است و باید در خدمت تشکیلات بهائی قرار گیرد [3]، اما خویشان او تقاضای سهم داشتند و به همین علت بود که شوقی، ایشان را به بهانههای مختلف از خود راند.
لذا پس از مرگ شوقی افندی، سران بهائی که اموال هنگفت او را در معرض تلف میدیدند، مجبور شدند در قبال پرداخت درصد قابل توجهی از اموال شوقی به خواهران و برادرانش (که حقوق خود را پایمال شده میدانستند)، رضایت ایشان را برای دریافت گواهی انحصار وراثت، جلب کنند و با کسانی که سالها مورد طعن و نفرین بهائیان بودند، سر یک میز بنشینند و برای زنده کردن ثروت هنگفت شوقی، مذاکرده کنند.[4]
اما این مسأله برای بهائیان آزاداندیش غیرقابل پذیرش بود، که اگر به راستی نزدیکان شوقی افراد ناسالمی بودند که میبایست از جامعهی بهائی طرد میشدند، چرا سران بهائی پس از مرگ شوقی، با آنها به توافق کردند و بر خلاف دستور عبدالبهاء و شخص شوقی، به آنها سهم دادند!
و به راستی چگونه امکان داشت افرادی که از ناحیهی شوقی طرد شدند، بار دیگر در صحنهی اداری جامعهی بهائی، نقشآفرینی کنند! همچنین اگر ادعای شوقی مبنی بر به ارث رسیدن اموال به جا ماندهاش مختص ولیامر، درست بود، ایادی، با چه مجوزی درصد قابل توجهی از این اموال را به ورثهی او بخشیدند!
اما آنچه از این وقایع میتوان دریافت، اینست که سران بهائی پس از مرگ شوقی افندی، برای به چنگ آوردن اموالش، آنچنان به طمع افتاده بودند، که حاضر شدند سخنان رهبران خود را نیز نادیده گیرند و زیر پای گذارند.
پینوشت:
[1]. اسماعیل رائین، انشعاب در بهائیت، تهران: مؤسسه تحقیقی رائین، چ 1، بیتا، ص 179-177.
[2]. عباس افندی، الواح وصایا، پاکستان: مطبعه استرلینگ، نوامبر 1960 م، ص 16.
[3]. همان.
[4]. برای مطالعهی بیشتر، مراجعه شود به: ر.ک: نشیب و فراز، نوشتهی یدالله ثابت راسخ و انشعاب در بهائیت نوشتهی اسماعیل رائین