×

هشدار

JUser: :_بارگذاری :نمی توان کاربر را با این شناسه بارگذاری کرد: 667

پای سخنان پدر-قسمت سوم

سه شنبه, 18 آبان 1395 23:04 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

بهائیت در ایران: در ادامه  مطلب " پای سخن پدر " اثر محمد جعفر امامی بخش سوم این مطلب جهت بهره برداری کاربران گرامی تقدیم میگردد .

مجتمع بدشت برای چه تشکیل شد؟

- خوب حالا بگوئید حسینعلی و قرة العین که در تهران بودند چه شدند؟

- بلی در جمادی الاولی سال 1264 میرزا آقاسی امر نمود سید باب را از ماکو به چهریق (نزدیکی شهر شاپور آذربایجان) منتقل ساختند تا کمتر در دسترسی مریدان باشد، این کار خشم باب و بابیان را برانگیخت لذا حوادثی در پی داشت که نخستین آنها در بدشت صورت گرفت؛ و هدایت، رهبری، میزبانی و کارگردانی آن به دست حسینعلی، و در درجه بعد قرة العین و میرزا علی بار فروشی بود.
-
آقا جان! بدشت کجاست؟
-
بدشت دشتی مصفا بر کنار شهر شاهرود است.
-
بسیار خوب، بابیان نظر اصلیشان در جمع شدن آنجا چه بود؟
-
ظواهر امر نشان میداد که آنها برای طرح و نقشه رهائی باب از زندان جمع شده و برای اینکه باب را بشناسند و تکلیفشان را بدانند (36)، ولی به نظر می رسد طرح اصلی و زیر بنائی این نبوده، طرح اصلی همان بوده که در عمل رخ نمود و آن اعلام پایان آئین اسلام و ظهور دین جدید بود تا حرکتهای بعدی به صورتهای دلخواه انجام گیرد.
-
بابا! می توانم بپرسم بار فروش کجا است؟
-
بلی بار فروش نام قدیم شهر بابل فعلی از شهرهای مازندران است.
داشتم راجع به بدشت صحبت می کردم، عده ای از بابیان در جمادی الثانی سال 1264 به بدشت آمدند، میرزا محمد علی نیز از خراسان آمد، طاهره و حسینعلی و میرزا محمد علی با یکدیگر هر شب خلوت می کردند (37) و حاصل نقشه و تبانی را به صورت آثار باب برای بابیان می خواندند، در اینجا بود که به یکدیگر لقب دادند؛ لقب طاهره را به زرین تاج؛ قدوس را به میرزا محمد علی؛ و بهاء الله را به حسینعلی(38).
این مجمع 22 روز طول کشید و 80 نفر موجود همه میهمان بهاء الله بودند (باید دید این هزینه از کجا تأمین می شده) در اینجا نماز جماعت برپا می شد.
بالاخره در آخرین مرحله تصمیم بر نسخ اسلام گرفته شد (39) منتهی چون این عمل سختی بود، زیرا کسانی که جمع شده بودند بدین عنوان بود که علی محمد، باب صاحب الزمان است و صاحب الزمان دوازدهمین امام است و برای بسط عدالت و به اجراء گذارندن آئین اسلام می آید، اگر نسخ را بفهمند تشنجی سخت به وجود خواهد آمد لذا بایست این عمل با مهارت انجام گیرد و حتماً جنگی زرگری نیز پیش آید تا مطلب سر و صورت یابد!
-
بابا جون! این خیلی عجیبه، اینجا را خوب توضیح بده که چطور شد؟
-
آقا جون! تو هم که ماشاء الله حوصله ات مثل پیرهاست. باشد، توضیح می دهم:
نقشه این چنین طرح و اجراء شد، حسیعنلی خود را بیماری زد قدوس برای عیادت او آمد، ظاهراً بین قدوس و طاهره شکر آب شده بود، طاهره نیز به عیادت آمد در حالی که چادر از سر بگرفته و نقاب از چهره زودوده بود، جمال دل آرای خود را آشکار هویدا! ساخت و اعلام ظهور کلی نمود(40) بساط نماز و عیادت برچیده شد، بابیان متوحش شدند، بارفروشی (قدوس) عصبانی شد شمشیر را برگرفت که کارش را بسازد ولی بهاء الله نگذاشت و اصلاح ذات البین نمود.
با اینکه نقشه ماهرانه طرح و به اجراء گذاشته شد ولی در بابیان واکنش ایجاد کرد، عده ای از آنها بودند از بابیت برگشتند و بنا به نوشته کتاب ظهور الحق صفحه 58 بابیان مراغه عموماً برگشتند و بشروئی گفت: اگر در بدشت بودم اصحاب آنجا را با شمشیر کیفر می کردم (41). جالب اینکه پس از این اصلاح، سردمداران احساس کردند که زمان ماندن نیست لذا به طرف مازندران حرکت کردند، و جالب تر اینکه در این راه بار فروشی و طاهره هم کجاوه شدند. این عمل باعث شد که مسلمین خشمناک شدند و در محلی به نام نیالا آنها را سخت تنبیه کردند.
آنچه مورخان بهائی همچون نویسنده مطالع الانوار فارسی در اینجا نوشته اند پرده از رازی بر می دارد، آنها می نویسند:
وقتی نسخ اسلام اعلام شد و طاهره آنچنان آشکار شد، افراد خیال کردند همه چیز مباح شده لذا کارهائی و فسادهائی از دستشان سر زد که خداوند آنها را در قریه نیالا مجازات نمود.
از این عبارت روشن می شود که این اعلام ظهور چه پیامدهائی داشته است. خوب است سخن را در همینجا بنهیم و سری به باب بزنیم، ملاحظه کنیم او در چه حال است، آیا موافقید؟
-
بله موافقیم.
-
به نظر می رسد جریان بدشت و اعلام نسخ اسلام با وسائلی به باب رسید او هم آمادگی اعلام ظهور جدیدی نمود، و آن ادعای قائمیت و نبوت بود.
پشت پرده چه خبر بوده دقیقاً آشکار نیست، چه اینکه سران باقیمانده رازی را افشاء نکردند ولی اجمال مساله این است که بهاء الله رمز اصلی کار را در اختیار داشت.
از طرفی در بدشت اعلام نسخ اسلام شده ولی در قلعه طبرسی همه شعار: یا صاحب الزمان رامی دهند، معلوم نیست ملا حسین و قدوس (که خود در بدشت بوده اند) از حرکت اصلی مطلع نیستند و یا هنوز صلاح در افشای راز نمی دانند گرچه در ساعات آخر عمر ملا حسین و قدوس خلوت کردند و مسائلی بینشان رد و بدل شد ولی گفته ها به کسی نرسیده.
به هر حال پس از جریان بدشت سید باب نیز مصلحت در ادعای قائمیت دید. این مساله نیز زیاد روشن نیست که: سید باب در اصل طرح و نحوه موضگیری دخالت داشته یا اینکه حسینعلی و دست اندرکاران اصلی، حرکت را طوری تنظیم کردند که باب راهی جز این نیافت.
شوقی در کتاب قرن بدیع جلد 1 صفحه 178 می نویسد:
چیزی از این مقدمه (بدشت) نگذشت که حضرت باب.... با اظهار مقام قائمیت و اثبات استقلال و اصالت امر مبارک قیام پیروان خود را در احتفال بدشت تایید و نظرات و معتقدات آنها را نسبت به شریعت الهیه تقویت و تصویب فرمودند.
-
آقا جون! این چه حرفی است؟ یعنی پیروان و امت اول تصمیم گرفتند و اعلام استقلال امر کردند و نقطه اولی بعداً تصویب فرمودند؟ مگر نه این است که اگر آئین جدیدی بیاید صاحب آئین باید احکام و دستورات را با گرفتن از وحی اعلام کند و طرفداران تبعیت؟ چطور اینجا به عکس شده؟
-
درست است فرزندم و این خود دلیل آن است که بهائیت و بابیت دین و آئین نیست.
-
بابا جون! ادعای قائمیت باب عکس العمل بیشتری نداشت؟
-
چرا تا آنجا که باب خود از گفته اش توبه کرد.
خوب است در اینجا برایتان جریان توبه باب را نقل کنم، جریان از این قرار است:
برای تحقیق بیشتر از عقائد باب، او را از چهریق به تبریز احضار کردند این جریان در ماه شعبان سال 1264 اتفاق افتاد، روزهای اول در تبریز به شیخ علی ترشیزی برای اولین بار اظهار قائمیت کرد.
عده ای از علمای شیخی در جلسه ولیعهد حضور داشته از او پرسشهائی نمودند پاسخ نتوانست بدهد و گفت: ... به خدا قسم آن که از صدر اسلام تا کنون انتظارش را می کشیدید منم....
-
بابا جون! بازم تو حرفات می پرم معذرت می خواهم، خوب بود از او می پرسیدند آخر تو تا حال ادعا داشتی من باب او هستم حالا می گوئی من خود او هستم پس تا به حال دروغ می گفتی؟
-
درست است، جای ای سوال وجود داشت، بالاخره با او معجزه خواستند زیرا معجزه دلیل ارتباط مدعی با قدرت مطلقه خداوندی است، پاسخ داد: آیه ای را از برای عصای خود نازل می کنم و چنین نازل کرد: بسم الله الرحمن الرحیم سبحان الله القدوس السبوح الذی خلق السموات و الارض کما خلق هذه العصا آیة من آیاتة؛ امیر اصلان خان گفت: از این قبیل معجزات من هم می توانم داشته باشم: الحمدلله الذی خلق العصا کما خلق الصباح و المساء....؛ پس از جلسه، شیخ الاسلام را احضار کرده. باب را چوب مضبوط زده توبه و انابه اظهار نمود(42).
ابوالفضل گلپایگانی در صفحه 201 و 204 (43) دستخط توبه باب را نیز نقل می کند، در آنجا چنین آمده: اشهد الله و من عنده که این بنده ضعیف را مطلق علمی نیست... استغفر الله ربی و اتوب الیه من ان ینسب الی امر... و مدعی نیابت خاصه حضرت حجت علیه السلام را محض ادعا مبطل است و این بنده را چنین ادعائی نبوده و نه ادعای دیگر.
-
آقا جون! معذرت می خواهم مدرک صحیح بر وجود این توبه نامه ها در دست هست؟
-
بلی، همانطور که در بالا اشاره کردم گلپایگانی آن را در کتاب کشف الغطاء آورده و در پاورقی صفحه 205 این کتاب می گوید:
اصل این دو مکتوب و بعضی مکاتیب رسمی اخری را که مندرج می گردد پس از خلع محمد علی شاه که مخازن دولتی به دست ملت افتاد، یکی از محبین تاریخ عکس برداشته منتشر ساخت.
بنابراین هنوز یک هفته از ادعای قائمیت نگذشته بود که در اثر خوردن 11 ضربه چوب (44) دست از کلیه دعاوی خود برداشت لذا بود که علمای تبریز او را غیر عاقل تشخیص داده فتوی به قتلش ندادند.
-
بابا جون! بهائیان وقتی پهلوشان می نشینی می گویند این امر، برای پیشرفت خود کشته داده و همین را دلیل حقانیت می دانند، می شود این وقایع را توضیح دهید؟
-
بلی اجمال مساله از این قرار است: در ماه شوال 1264 محمد علی شاه از دنیا رفت و ناصر الدین شاه جانشین او شد، اوضاع کشور نابسامان گردید در این زمان بابیان فرصت را غنیمت شمرده سه جنگ به راه انداختند به ترتیب: 1 - در قلعه شیخ طبرسی مازندران به رهبری ملا حسین بشروئی و پس از قتل او به رهبری میرزا محمد علی بار فروشی (معروف به قدوس) که در ماه رجب سال 1265 با کشته شدن آنها و شکست کامل بابیه خاتمه یافت.
2 - در نیریز فارس به رهبری سید یحیی دارابی در ماه شعبان 1266 که با کشته شدن سید یحیی خاتمه پذیرفت.
3 - در زنجان به رهبری ملا محمد علی زنجانی که با نابودی او پایان گرفت (45).
داستان این جنگها مفصل است، اگر بخواهم تعریف کنم خیلی طولانی خواهد شد، بنابراین مطلب دیگری بپرس.
-
بابا! راستی مردم طرفدار باب بودند و به او پیوسته بودند؟
-
بله، عده ای طرفدار پیدا کرده بود، زیرا جنگهای ایران و روس مردم را منتظر ظهور مهدی موعود ساخته بود. از طرفی شیخ احمد و سید کاظم حرفهای دو پهلو می زدند. به مردم اعلام می کردند که ظهور نزدیک است، علی محمد هم ادعای نیابت خاصه را کرد، نه اینکه مردم به عنوان قائم موعود به او ایمان آورده باشند لذا به محض این ادعا و همچنین جریان بدشت بسیاری از افراد برگشتند.
اتفاقاً از مطلب جالب اینکه حسینعلی در کتاب ایقان صفحه 173 - 179 می گوید:
ایمان عده زیادی و فدا کاری مردم و طلاب حقانیت باب است.
و جوابش این است که مردم او را باب می دانستند نه قائم موعود، مثلاً او در سوره جهاد تفسیر سوره یوسف نوشته:
اقتلوا المشرکین ولا نذروا علی الارض بالحق من الکافرین دیارا حتی طهرت الارض و من علیها لبقیة الله المنتظر.
و مسلماً مردم بقیة الله را غیر از فرزند امام عسکری (علیه السلام) نمی دانستند همچنین ملا حسین بشروئی در گیر و دار جنگ نماز جماعت بر پا می ساخت (46) و می گفت: مگر ما حلال خدا را حرام کرده ایم.
و حجت زنجانی نیز نماز جماعت می خواند در صورتی که باب در کتاب بیان نماز جماعت را حرام می داند.
و سید یحیی در جنگ گفته مگر ما حلال خدا را حرام کرده ایم.
و ملا عبدالخالق نیز پس از مطالعه جمله معروف باب، صیحه زد که: پسرم شیخ علی بیجا کشته شد.
-
بابا کدام جمله معروف؟!
-
منظور از جمله معروف ادعای قائمیت باب است.
بهاء الله در یکی از آثارش می نویسد:
ملا عبدالخالق از مشایخ شیخیه... بود و در قمیص بابیت ظاهر... تا آنکه لوحی مخصوص او ارسال که در آن این کلمه بود: اننی انا القائم الحق الذی انتم بظهوره توعدون، بعد از قرائت صیحه زد و به اعراض تام قیام نمود و جمعی در ارض طاء به سبب او اعراض نمودند.
این عبارت در کتاب توقیع منبع جلد 2 صفحه 51 و 52 و کتاب ظهور الحق صفحه 173 و 174 آمده است.
ملاحظه می فرمائید شخصیتی که از نظر باب و بهاء بسیار ارجمند بوده وقتی متوجه شده که باب ادعای بابیت را رها کرده و ادعای قائمیت نموده، از او اعراض کرده و عده دیگری نیز اعراض نموده اند.
-
بابا آیا واقعاً آنها ملا عبدالخالق را معتبر و محترم می داشتند؟
-
بلی، عبدالخالق همان کسی است که باب او را برای اثبات حقانیت خود به عنوان شاهد ذکر کرده.
در صفحات 231 و 232 جزء 7 مائده آسمانی آمده:
حضرت! علی برای اثبات حقانیتشان در آخر تفسیرهاء (که خطاب به سید یحیی است و به رساله الفین نیز مشهور است) به شهادت دو عالم: ملا عبدالخالق و ملا علی برقانی استدلال فرموده اند و کفی بشهاد تهما حقی علی ذلک الامر شهیدا مع آنکه بعد از ملاحظه لوح اننی انا القاکم... نفس اول اعراض و نفس ثانی هم من بعد اقبال ننمود.
همچنین سید باب در نامه به محمد شاه نوشته:
خداوند در دنیا برای هر امری دو شاهد قرار داده... از علمای دوست بسیارند ولی آنها که معرف حضورند مثل جناب سید یحیی و جناب آخوند ملا عبدالخالق طلبیده از بینات این امر سوال فرموده.....
-
بابا! خوب است برایم جریان کشته شدن باب را نقل کنی!
-
بلی علت اصلی در حقیقت مسئله تکفیر باب و پیروانش پس از ادعای قائمیت بود، باب در اواخر سال 1264 زمزمه مهدویت و سپس به نوشتن بیان برای نسخ شریعت اسلام پرداخت و بالاخره در آخرین نوشته خود لوح هیکل الدین مقام الوهیت را مدعی شد. ولی این ادعا در اثر عدم ارتباط مریدان با او در چهریق برای آنها کشف نشد.
از این جریانات و مباحثه هائی که علمای تبریز با او کردند وصفش روشن گردید، عده ای از علمای تبریز او را دیوانه دانستند و فتوی ندادند ولی عده ای دیگر فتوی دادند (47) و امیر کبیر دستور قتل وی را صادر کرد (48) و در 28 شعبان سال 1266 در تبریز همراه یکی از مریدانش تیر یاران شد. (49) بنا بر تاریخ مسلمانان جسدش را در خندقی بیرون تبریز انداختند و درندگان خوردند ولی بهائیان می گویند: نعش وی توسط سلیمان خان افشار که مامور بهاء الله بود دزدیده شد و به کارخانه حریر بافی حاج احمد میلانی بابی و از آنجا به تهران و پس از 60 سال در مقام اعلی (عکا) دفن شد.
-
بابا جون! واقعاً سید باب دارای امتیازات روحی و فکری بوده یا نه؟
-
آنچه از نوشته هایش بر می آید این است که حافظه ای قوی داشته، گفته های بسیاری از شیخ احمد و سید کاظم به یادش مانده که بی مطالعه می نوشته ولی آنجا که می خواسته ابتکاری از خود نشان دهد کمیتش لنگ بوده است، شاهد سخن اینکه بیان فارسی و بیان عربی را می خواسته از خود مایه بگذارد که هر کدام 19 واحد داشته باشد ولی بیان فارسی را تا باب 10 از واحد 9 و بیان عربی را تا باب 19 از واحد 11 بیشتر نتوانست بنویسد و این نشان می دهد که برای این کار خیلی فکر و دقت لازم بوده که از عهده اش برنیامده است.
-
آقا جون! ببخشید، ضمن گفته های شما سابقاً اشاره می شد که این حرکات را بیگانگان بوجود آوردند مخصوصاً به روسیه اشاره می شد، شما شاهدی روشن در این زمینه دارید؟
-
بلی بابا، در همین کشته شدن سید باب نکته هائی می شود دید که شاهد سخن است، مثلاً طبق نوشته کواکب جلد 1 صفحه 248 قنسول روس در تبریز در مراسم تیرباران حضور یافته و فردا نقاشی چیره دست را برده تا از نعش عکسبرداری کند. (50) و با اینکه مخفی کننده جسد، احمد میلانی بابی، از تحت الحمایگان دولت روس بوده است(51).
دخالتهای بهاء الله که از درباریان بوده، در قضایای مختلف: در نجات قرة العین، در میزبانی بدشت، در رسیدگی به افراد موجود در قلعه شیخ طبرسی، و بالاخره نرفتن خودش در قلعه، همچنین وادار کردن سلیمان خان برای دزدیدن جسد باب و... نشان دهنده حقیقت بالا است.
ولی آنچه شاید روشن تر بشود پی برد این است: آن مقدار که بهاء الله در جریان نقشه و طرح اصلی بوده، سید باب نبوده، به احتمال قوی سید آلت دست برای اصل این حرکت بوده ولی مسئول اصلی برای اجرای طرح بهاء الله بوده که رابطه تنگاتنگ با سفارت روس داشته است، لذا ملاحظه می کنید بسیاری از بابیان، حتی کسانی که به اندازه یک دهم بهاء الله در جریان دخالت نداشته اند کشته شده و از بین رفته اند، ولی بهاء از همه مواقع خطر به نحوی نجات یافته، همبندان او در تهران همه اعدام شده اند اما او به عراق تبعید شده، از این نشانه ها در تاریخ بهائیت بیشتر می توان ملاحظه کرد.
تاریخ شخص باب در همینجا پایان یافت. از اینجا به بعد دوره جدیدی آغاز می گردد.

دوران بهاء پس از مرگ باب

- آقا جون! یادت نرفته شما می خواستید برایم بهائیت را روشن کنید، هنوز تا حال بابیه را برایم گفته اید، گرچه تا حدودی مقدمات مساله روشن شده ولی من دوست دارم خواسته اولیم را توضیح دهید، لطفاً این یکی را توضیح دهید.
-
بسیار خوب ولی باز هم می گویم: اگر بخواهید از بهائیت خوب سر در آورید باید یک فصل دیگر هم بدانید و آن فصل این است که چگونه زمام امور به دست بهاء الله افتاد؟
-
باشد، حاضرم گوش دهم و بشنوم.
-
بنابراین بدانید که پس از باب جانشینی او به یحی صبح ازل رسید یعنی یحی وصی باب بود.
-
یحی صبح ازل کیست؟
-
یحی برادر حسینعلی بهاء است در سال 1248 متولد و در سال 1330 از دنیا رفته است.
-
اینکه می گوئید او جانشین باب بوده دلیل دارد؟
-
بلی، در آغاز کتاب قمستی از الواح، عین دستخط سید باب به میرزا یحی صبح ازل چنین گراور شده است:
هذا کتاب من علی قبل نبیل... الی من یعدل اسمه اسم الوحید (یعنی یحی) فاحفظ ما نزل فی البیان و امر به فانک لصراط حق عظیم.
اما یحی یا به خاطر بز دل و ترسو بودن از حکومت (52) و یا طبق نقشه گردانندگان اصلی، امور را در اختیار برادرش میرزا حسینعلی قرار داد و خود به نام غائب مستور به گردش پرداخت، پس بهاء مرجع مستقیم بابیان شد و بنا به نوشته محمد علی فیض در کتاب حضرت بهاء الله صفحه 40:
منزل آن حضرت در تهران محل رفت و آمد بزرگان و مشاهیر اصحاب شد و امور مهمه در آنجا رتق و فتق می شد.
و بر اساس نوشته قرن بدیع جلد 1 صفحه 316 همین زمانداری باعث شد که امیر کبیر او را به عراق تبعید کند.
اما طولی نکشید امیر کبیر برکنار شد و میرزا آقاخان نوری مصدر امر شد لذا حسینعلی به ایران بازگشت.
پس از چندی ماجرای ترور ناموفق ناصرالدین شاه وسیله چند نفر بابی به سر کردگی محمد صادق تبریزی، و بر اساس نوشته عزیه خانم خواهر حسینعلی در کتاب تنبیه النائمین صفحه 5 و 6 با طراحی بهاء الله، پیش آمد که بابیان و از جمله حسینعلی دستگیر شدند و اعدام، اما حسینعلی از میان همه محبوسین به کمک جدی دولت روس نجات یافت و به عراق تبعید گردید.
-
بابا جون! اینکه گفتید با کمک جدی دولت روس واقعیت دارد؟ شاهدی برای آن دارید؟
-
بلی بابا، از تاریخ بهائیت با مدرک برایتان شرح خواهم داد که وقتی دولت ایران اصرار کرد که حسینعلی را تحویل بگیرد سفارت روس گفت: این از امانتهای مهم دولت روس است و باید با سلامت نگاهداری شود و حتی (طبق نوشته بهائیت) به هنگام تبعید به عراق ماموران روس او را رها نکردند مبادا ماموران ایرانی پیش از رساندن به عراق و تحویل دادن، او را از بین ببرند. انشاء الله در آینده خواهید دید.
حسینعلی در عراق زمام امر بابیان را در اختیار داشت، ولی برای بسیاری از بابیان روشن شده بود که حقیقت این مرام پایه درستی ندارد، باب ادعائی کرده و کسانی ناآگاه هم اطرافش را گرفته اند، گردانندگانی هم کارگردانی اصلی دارند، این بود که بعضی از زرنگان آمادگی برای ادعاهائی همچون ادعای باب و یا نظیر آن پیدا کردند و زمزمه آغاز شد، شاید هم این افراد تحریک شده حکومت انگلیس بودند که می خواست در اینجا هم چوب لای چرخ شوروی بگذارد، ولی حسینعلی که مدتها بود کارگردانی را به عهده داشت با اطلاعاتی که از ناحیه دولت بهیه روس می رسید سریع تصمیم به سرکوبی این رقباء گرفت و آنچنان در نوشته ها و سخنها این دسته را لجن مال کرد که رقیب ناچار شد سر جای خود بنشیند و برای اینکه بی دلیل سخن نگفته باشم تعدادی از کلمات حسینعلی درباره آنها و چند جمله ای از تاریخ بهائیت در مورد اینها را برایتان نقل می کنم:
شوقی در کتاب قرن بدیع جلد 2 صفحه 122 چاپ اول و دوم می نویسد:
شیوه بابیان این بود که شبهای تار به دزدیدن ملبوس و نقدینه و کفش و کلاه و زوار اماکن مقدسه و شمعها و صحائف و زیارتنامه ها و جامهای آب سقاخانه ها می پرداختند و ایام عاشورا در کربلا جشن و شادمانی و رقص به راه می انداختند (53) و این سنت بی شرمانه را از قرة العین به یادگار داشتند(54).
این گستاخیها خشم مسلمین را برانگیخت به حدی که بابیان جرئت عبور و مرور و حضور در مجالس را نداشتند(55).
همچنین بهاء الله در صفحه 130 جزء 7 مائده آسمانی شهادت می دهد:
جمیع ملکوت الیوم این طائفه را اهل فساد می دانند چه فی الحقیقه در اوائل، اعمالی از بعضی از این طائفه ظاهر، که فرائص ایمان مرتعد، در اموال مردم بدون اذن تصرف و غارت، وسفک دماء را اعمال صالحه می شمرند.
ملاحظه می فرمائید بهاء الله زمامدار بابیان درباره آنان چنین می گوید، روشن است جمعی در بین آنها بوده که با بهاء الله مخالفت می کرده سروسر تازه ای داشتند وگرنه این ننگها دامن کسی که رتق وفتق امور آنان را به عهده دارد می گیرد و حداقل این است که بهاء برای تبرئه خود این مطالب را گفته است.
گرچه از نامه رسمی میرزا سعید خان وزیر خارجه وقت به میرزا حسین خان سفیر ایران در دربار عثمانی معلوم می شود که شخص بهاء الله در این فجایع دست داشته (56) و این اعمال را برای یکی از دو امر مرتکب می شده: یا برای ارعاب مسلمین و یا برای اینکه حکومت وقت را مجبور کند آنها را به جائی دیگر ببرد که راحت تر بتواند انجام وظیفه کند.
گرچه از نوشته عبدالبهاء صفحه 177 مکاتیب جلد دوم بر می آید که قصد ارعاب را داشته، او می نویسد:
زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق را همیشه خائف و هراسان داشت، سطوتش چنان در عروق و اعصاب نفوذ نمود که نفسی در کربلا و نجف در نیمه شب جرئت مذمت نمی نمود و جرئت بر شناعت نمی کرد.
اما مساله کم کم برای بابیان روشن شد که حسینعلی قصد دارد صبح ازل را کنار بگذارد، لذا بعضی از کبار بابیان مطلب را به صبح ازل حالی کردند، لذا او بر برادر غضب کرد و حسینعلی ناچار شد فرار کند.
-
بابا جون معلوم است پس از فرار به کجا رفت؟
-
بلی، او به کوههای سلیمانیه نزدیکیهای موصل نزد دراویش نقشبندیه و قادریه رفت و دو سال تمام در آن دیار به نام درویش محمد به سر برد. آنطور که در کتاب قرن بدیع جلد 2 صفحه 112 چاپ اول و دوم آمده. و در این دو سال به مطالعات عرفانی و کیمیاگری پرداخت.
و پس از دو سال از خانقاه دراویش اخراج شد(57).
اینجا بود که حسینعلی ناچار شد نامه های ترحم انگیزی به برادر نوشته تقاضای بخشش کند، پس از این نامه ها با اجازه ازل به مقام اول بازگشت، بهاء خود در صفحه 195 ایقان می نویسد:
تا آنکه از مصدر امر حکم رجوع صادر شد لابداً تسلیم نمودم و راجع شدم.
ولی این بار در حقیقت تصمیم خود را گرفته بود که با طرح و نقشه کارش را شروع کند.
-
بابا می شود بگوئید چه جوری شروع کرد؟
-
بلی، او پس از بازگشت تصمیم گرفت خود فرقه ای را تشکیل دهد و آنچه باب در تشکیل این حزب منظور داشت شخصاً عهده دار شود.
لذا نخستین کاری که انجام داد این بود، تمام اسناد و مدارک و آثار باب که در اختیار بابیان بود جمع آوری کرد تا سندی بر ضد او نباشد(58).
و به دنبال آن با مراجعه به آثار باب سعی کرد آیه نویسی کند و کم کم در صدد صدور لوح باشد ولی چون به این کار وارد نبود و به زبان عربی هم تسلط نداشت مجبور شد زیاد تمرین کند و چون خیلی از این نوشته ها سست و بی پایه بود همه را به آب دجله ریخت.
به قول شوقی در کتاب قرن بدیع جلد 2 صفحه 146:
صدها هزار بیت از آیات که از اسماء مشیت رب البینات نازل و اغلب به خط مبارک تحریر یافته بود حسب الامر در شط زوراء ریخته شد، محو گردید.
جای سوال برای هر کسی است که اگر آیات نازل شده است چرا باید در شط ریخته شود؟
بالاخره خود را آماده اظهار داعیه خود کرد و این در زمانی بود که در اثر رفتار زشت آنها حکومت عثمانی - در سال 1280 قمری - آنان را از عراق به اسلامبول تبعید نمود. آری، در همین زمان ادعای من یظهره اللهی نمود.
-
آقا جون چی گفتی؟ ادعای من یظهره اللهی؟ این دیگه یعنی چه؟
-
اگر لازم باشد و خسته نشوید باید کمی بیشتر برایتان توضیح بدهم.
-
باشد، عیبی ندارد خسته نمی شوم، خوب هم دارم گوش می دهم، آخر من روزها توی کوچه ده با این بچه بهائیها برخورد دارم صحبت می کنیم، با هم سر آب هستیم، باید بدانم اینها از کجا و چه جوری پیدا شده اند.
-
باشد، حال که شما دوست دارید برایتان توضیح می دهم و این وظیفه من است چون شما اینها را می بینید باید از وضعشان مطلع باشید.
عزیزم! باب در نوشته هایش به موعودی به نام من یظهره الله، بشارت داده.
-
بابا جون! معذرت می خواهم من یظهره الله یعنی چه؟
-
معنی لغوی این جمله یعنی: کسی که خداوند او را ظاهر خواهد کرد.
-
بسیار خوب، حالا توضیح بده بابا جون.
-
بلی، او بشارت به ظهور کسی داده بود که به گفته خودش حدود 1511 سال بعد می آید (به عدد کلمه غیاث یا اغیث و با حدود دو هزار و یکسال (2001)(به عدد کلمه مستغاث) آنطور که در کتاب بیان فارسی صفحه 61 و 71 و 100 آمده.
-
بابا جون! باز دو سوال دارم اینها را جواب بده بعد ادامه بده.
-
بفرمائید!
-
اینکه گفتید به عدد کلمه غیاث و مستغاث باز مثل همان موارد قبل است که باب طبق حروف ابجد گفته یعنی هر حرفی عددی است جمع که کنیم می شود آنقدر؟
و دیگر اینکه آیا غیر از میرزا حسینعلی کسی دیگر هم ادعای من یظهره اللهی کرده یا خیر؟
-
بله، اما سوال اولتان همان گونه که توضیح دادید درست است، باب به جای اینکه بگوید 2001 سال دیگر کسی ظهور می کند، می گوید کسی که به عدد مستغاث ظاهر خواهد شد.
و اما در پاسخ سوال دوم باید بگویم بسیاری ادعای من یظهره اللهی کردند که تعداد که در شرح حال بهاء آمده 25 نفر است که همه این ادعا را کرده اند و کلماتی به عنوان وحی الهی صادر کرده اند حتی بسیاری از اینها پیش از داعیه بهاء ادعا نموده اند.
از جمله سید بصیر هندی، میرزا اسد الله خوئی ملقب به دیان، سید علا میرزا حسین و...، اینها را در کتاب بهاء الله صفحه 103 و 104 می توانید بخوانید.
-
بسیار خوب بابا جون دنباله مطلب را بفرمائید؟
-
بلی بابا، حسینعلی بهاء از کلمه من یظهره الله همچون دیگران سوء استفاده کرد و در ماه دوم بهار سال 1208 قمری در باغ نجیب پاشای بغداد زمزمه را آغاز کرد.
در همین وقت بود که حکومت عثمانی آنها را به اسلامبول تبعید نمود، و در این زمان اختلاف و سر و صدا بین این جمعیت سخت بر پا بود چه بابیان بینوا، مانده بودند از چه کسی طرفداری کنند؟ از یحی صبح ازل، از بهاء که داعیه من یظهره اللهی داشت یا از آن 25 نفر دیگر؟ به فاصله چهار ماه این اختلاف و درگیری به قدری شدت یافت که آنها را به ادرنه یکی از شهرهای ترکیه تبعید کردند که ارض سر لقب گرفته است.
و در همین ایام بود، چند دستگی بین بابیان بوجود آمد.
-
بابا جون من خسته شده ام می شود چند تا از این چند دستگیها را نام ببرید؟
-
بله بابا، عده ای طرفدار صبح ازل شدند و ازلی نام گرفتند، گروهی هم داعیه بهاء را پذیرفتند و بهائی نامیده شدند. جمعی هم دنبال میرزا اسدالله دیان رفتند و دیانی خوانده شدند. عده ای هم خاطره شیرین زرین تاج را داشتند و با اینکه در قید حیات نبود او را به پیشوائی قبول کردند و قرة العینی لقب گرفتند: تعدادی هم دامان همه را رها کردند و کتاب بیان را به راهنمائی قبول کردند و بس و بیانی شدند.
عده ای هم پشت پا به همه چیز زدند و تابع خواسته درونی و شهود وجدانی گردیده و عیانی نام گرفتند(59).
-
آه چه خبره بابا؟ این همه اختلاف در این مدت کم؟ ولی بابا یک سوال است و آن اینکه چطور میرزا حسینعلی موفق تر شده؟!
-
پاسخ آن روشن است زیرا بهاء از اول سردمدار این مساله بود، رابطه او با سفارت روس از زمان باب بود و تحولات را او رهبری می کرد. کارگردانان بعدی نیز این جهت را تایید می کردند و اینجا که از من یظهره اللهی سوء استفاده شد فوراً او بر امواج سوار شد و نوبت نداد که زحمات گذشته ات از بین برود و انصافاً هم دولت بهیه روس همکاری در پیشرفت کرد.

اختلاف ازلیان و بهائیان

- بابا جون! اختلافاتی که شمردید خیلی سوال انگیز نیست ولی اختلاف بین دو برادر یحی صبح ازل و حسینعلی بهاء چطور؟ آیا ساختگی بود یا جدی؟
-
سوال خوبی کردید، اتفاقاً اختلاف بین آنها خیلی هم جدی بود، حسینعلی مدعی بود وصایت ازل بی اساس است، هرگز باب، ازل را وصی خود قرار نداده بلکه ما با همدستی عبدالکریم قزوینی روی مصالحی این وصیت را ساختیم که هم اکنون آن مصالح نیست.
-
بابا! یعنی چه مصلحتی دید بودند؟
-
این مصلحت را عباس افندی در صفحه 67 و 68 مقاله شخصی سیاح بیان می کند وی می گوید:
با ملا عبدالکریم در این خصوص مصلحت دیدند... که افکار متوجه شخص غائبی شود و بهاء الله محفوظ از تعرض ناس ماند و چون شخصی خارجی را مصلحت ندیدند برادر بهاء الله میرزا یحی را انتخاب و با تایید و تعلیم بهاء او را در لسان آشنا و بیگانه معروف نمودند.
از آن طرف صبح ازل مدعی بود بر اساس آثار باب من جانشینم و برادرم هوس ریاست دارد و هیچ شریعتی با این فاصله کم منسوخ نمی گردد، هنوز مواعید کتاب بیان عملی نشده تا مظهر بعدی ظاهر شود.
-
بابا! معذرت می خواهم درست کردن وصیت آنچنانی به دروغ و سپس ادعای پیغمبری کردن چگونه سازگار است؟ چطور بهاء الله به خود اجازه داده از طرفی بگوید وصیت نامه را ما درست کردیم و بعد ادعای پیامبری کند؟!
-
این نوشته های خودشان است تا افراد که می خوانند چه قضاوت کنند؟
-
بابا! از اختلافات آنها باز هم برایم بگو بدانم آیا آن دو برادر حق برادری را مراعات نکردند؟
-
بابا جون حق برادری را که چه عرض کنم اینها ادعای اصلاح جهان داشتند و مدعی بودند که باید با روح و ریحان زندگی کنند اما خودشان اینطور نبودند؟
-
چطور بودند لطفاً کمی از این مطالب بگوئید 
-
بلی اختلاف در ادرنه به جدائی بین بهاء و ازل منجر شد بدانگونه که به تهمت، ناسزا، بدگوئی و کشتار انجامید و در این کشمکش حقائقی روشن شد و اسرار مگو، کژیها و نادرستیها بر ملا گردید.
میرزا یحی از جانب بهاء القاب خر، گاو نر، گوساله، مار، مگس و سوسک دریافت داشت و بالاخره حسینعلی حرامزادگی برادر را اعلام داشت (مائده آسمانی جزء یکم صفحه 40) همچنین فاش ساخت که؛ رنن بغداد همسر دوم سید باب یادگار منوچهر معتمد الدوله مورد تجاوز و کامگیری ازل واقع شده و چون نپسندیده وقف عام مریدانش کرده (60)، همچنین متهم شده که جیره خوار حکومت ترک و انگلیس و تحت الحمایه آنها است؛ این مطلب را می توانید در کتاب قرن بدیع جلد دوم صفحه 335 و رحیق مختوم صفحه 21 بخوانید و نیز درباره او گفته:
مسلم است که ازل به الکل و شرب و تصرف در ابکار و نساء ناس مشغول بوده و اعمالی که والله خجالت می کشم از ذکرش، مرتکب.
این را نیز می توانید در کتاب بدیع صفحه 312 مطالعه کنید.
ازلیان هم دست روی دست نگذاشتند و گفتند:
همسر باب که سهل است، جناب بهاء دختر خودش را هم در ایام ریاست ازل در اختیارش قرار داده است.
همچنین گفتید:
بهاء پیش از آنکه رعشه دست و باد فتق خود را علاج کند نشاید که کوس نبوت و الوهیت زند و بخواهد دردهای بشر را دوا کند...(61).
-
بابا جون! شما گفتید این اختلاف به کشتار هم رسید، آیا چنین است؟ و بعد چه شد؟
-
بله، چون به کشتار رسید دولت عثمانی آنها را از هم جدا کرد، میرزا یحی را به ماگوستیا در خاک قبرس و بهاء را به قلعه عکا در خاک فلسطین تبعید نمود و در بین هر کدام چند نفر از نفرات طرفدار دیگری گذاشت تا تبانی بر ضد هم نکنند.
صبح ازل تا پایان عمر همانجا بود و به القاب ثمره، وحید و مرآت قناعت نمود.
-
بابا! کسی هم برای بعد از مرگش به جانشینی تعیین کرد؟
-
پس از مرگ او میرزا هادی دولت آبادی و برادرش میرزا یحی، ریاست ازلیه را داشتند و امروزه مریدان معدودش تقریباً بدون سرپرست در پاره ای از نقاط ایران بسر می برند.
-
بابا! ازل کتاب و نوشته ای هم داشته؟
-
بله مهمترین آثار او عبارت است از: متمم کتاب بیان و مستیقظ و مجمل بدیع و رساله نور و لثالی و مجالی.
اکنون نوبت آن رسیده که درباره بهائیت بیشتر برایت سخن بگویم ولو اینکه تا حدودی برایت روشن شده است.
-
خیلی ممنونم بابا، ولی حالا که این قسمت را توضیح می دهید تشریح فرمائید که بهاء کی بوده، پدرش کیست، سال تولدش و در کجا بدنیا آمده و...
-
بسیار خوب....
همانطور که قبلاً هم اشاره کردم سر دسته حزب بهائیت و مؤسس آن شخصی است که به بهاء الله معروف است، نام او میرزا حسینعلی نوری متولد دوم محرم سال 1233 هجری قمری است و فوت او در دوم ذیقعده سال 1309 هجری قمری اتفاق افتاد، پدرش میرزا عباس نوری معروف به میرزا بزرگ از منشیان مستوفیان زمان محمد شاه قاجار به شمار می رفت.
-
بابا معذرت می خوام مستوفی یعنی چه؟
-
مستوفی به کسی گفته می شد که مالیات را جمع آوری می کرد و از مازاد سهم حکومت، ارتزاق می نمود.
-
بسیار خوب حالا بقیه را برایم تعریف کنید.
-
خاندان میرزا به حسن خط و انشاء مشهور بودند و بسیاری از رجال دربار از او سرمشق می گرفتند، خانه اش مجمع ارباب ذوق و ادب بود، میرزا بزرگ در تربیت فرزندانش می کوشید و برایشان معلم سرخانه از دوستانش تهیه می کرد.
روی همین مراقبت بود که پسرش میرزا حسن لیاقت منشیگری سفارت روس را پیدا کرد(62).
حسینعلی نیز در کودکی نزد پدر و بستگان و معلمین خصوصی علوم و فنون مقدماتی را آموخت و لذا محتاج مدرسه نشد و در ایام جوانی چون اشتغالی نداشت اقاتش صرفت تفریح، مطالعه و تقریر و حضور در مجالس عارفان، حکیمان و شاعران می گردید و از این راه معلومات پراکنده ای کسب کرد.
-
بابا جون! معذرت می خواهم بچه ها می گفتند او درس نخوانده بوده و همه چیز می دانسته این درست است؟
-
نه بابا، برای اینکه این ادعا با تاریخ زندگیش و بعضی از نوشته های خودش هم سازگار نیست.

 

پی نوشت:
36) قرن بدیع جلد 1 صفحه 170.
37) تذکرة الوفاء صفحه 307.
38) تلخیص تاریخ نبیل صفحه 295.
39) تذکرة الوفاء صفحه 307.
40) تلخیص تاریخ نبیل صفحه 297.
41) ظهور الحق صفحه 110.
42) کشف الغطاء صفحه 201 - 204.
43) کشف الغطاء صفحه 201 - 204.
44) تلخیص تاریخ نبیل صفحه 324.
45) تقویم تاریخ امر به قلم اشراق خاوری.
46) کواکب جلد 1 صفحه 134.
47) آواره در تاریخش صفحه 241.
48) شوقی، قرن بدیع صفحه 256.
49) مذاهب و فلسفه در آسیای مرکزی.
50) قرن بدیع جلد 1 صفحه 257؛ ظهور الحق صفحه 25.
51) کواکب جلد 1 صفحه 249.
52) طبق نوشته بیان فارسی صفحه 102 و اسرار الاثار صفحه 98 جلد 2 تمام آثار باب به نام عمومی بیان خوانده می شده و در اصطلاح آثار نقطه اولی نام آئین جدید و تمام آثار صادره است.
53) مائده آسمانی جلد 8 صفحه 177.
54) قرن بدیع جلد 1 صفحه 329.
55) قرن بدیع جلد 2 صفحه 123.
56) این نامه در مقابل صفحه 148 کتاب بهاء الله گراور شده است.
57) رحیق مختوم صفحه 341.
58) لوح ابن الذئب نوشته بهاء صفحه 123 چاپ مصر.
59) این موارد را در تاریخ ظهور الحق صفحه 66 و رحیق مختوم صفحه 1149 بخوانید.
60) در کتاب بهاء الله صفحه 104 نیز همین مطلب را دارد - در کتاب بدیع نوشته بهاء صفحه 379 و جزء 4 مائده صفحه 337 می توانید این مطلب را ملاحظه فرمائید.
61) تنبیه النائمین صفحه 19 و 65.
62) کواکب جلد 1 صفحه 254.

ادامه دارد...

 

 

خواندن 1633 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی