ابوالفضل گلپایگانی، مهمترین نظریه پرداز بهائی در کتاب فرائد مدعی میشود که هر چند بروز معجزه از پیامبر سبب حیرت اطرافیان او میشود، اما ابداً دلیلی بر اثبات حقانیت او نیست. چرا که نشانه و بینه باید با ادعا همساز باشد و اعمالی چون شفای بیماران (معجزهی حضرت عیسی علیه السلام) دلیل بر حقانیت مدعی در طب است و نه الهی بودن دعوت. او در عین حال مدعی میشود که انبیای الهی از جمله بهاء به تصرف در تکوین قادرند و هر کاری را که اراده کنند، انجام میدهند، اما به جهت آن که انجام خوارق عادات، دلیلی بر حقانیت ایشان نیست، از این کار صرف نظر کردهاند. وی در ادامه به انکار بروز معجزه از حضرت رسول اکرم –صلی الله علیه و آله- میپردازد و مینویسد: و اگر نفسی در جمیع قرآن تفحص نماید موضعی را نتواند یافت که حضرت رسول علیهالسلام برای اثبات رسالت خود به معجزات احتجاج فرموده باشد. بل در اکثر مواضع کثیره به صراحت دلیلیت معجزات را رد فرموده... و مقصود خداوند تبارک و تعالی این است که سبب این که ما معجزهای نمیفرستیم و معجزات را دلیل تو قرار نمیدهیم این است که امم ماضیه مانند عاد و ثمود و غیرهما معجزات انبیاء را تکذیب کردند و آیات الهیه را حمل بر سحر و باطل نمودند و ما آن اقوام طاغیه را هلاک نمودیم و به نزول سخط، ایشان را محو و معدوم کردیم. زیرا که ما نمیفرستیم معجزات را الا برای اخافت[=ترساندن] و انذار[=بیم دادن] به نزول عذاب و هلاکت. و چون وجود مبارک حضرت خاتم الانبیاء، رحمة للعالمین بود و ارادهی الهیه بر این تعلق یافته بود که نسل قریش و سایر عرب و قبائل یهود و سایر فرق انقراض نیابد و از اعقابشان اهل ایمان به ظهور آید، این بود که از اظهار معجزات و آیات قهریه ابا نمود و هلاکت ایشان را روا نداشت و حجت را به کتاب که رحمت و هدایت در آن ودیعه نهاده شده است و احدی مثل آن را نتواند آورد، منحصر نمود.» (19
) او برای آن که حرف خود را مستند به آیات قرآن نشان دهد، به آیاتی از قرآن اشاره میکند که کفار، تقاضای اعمالی بر خلاف عادت از پیامبر میکردند. اما آن حضرت از انجام آن سرباز میزدند و میفرمودند: اگر آن چه را که میخواهید انجام دهم، بازهم ایمان نمیآورید. (20)
یا در مواضعی میفرمودند: پیامبران پیشین که بسیاری از این معجزات را ارائه کردند. پس چرا آنان را به نا حق کشتید؟ و... (21) گلپایگانی در خاتمهی نظریه پردازیش مدعی میشود که از آن جا که وقوع معجزه در میان انبیای گذشته در بین علما و حاکمان هر قوم از سوی صاحب ادعا بروز میکرد، بهاء و به تبع او بهائیان، بارها از علما و حتی پادشاهان ایران خواستند که مجلسی ترتیب دهند و به انتخاب و توافق خود، معجزهای انتخاب کنند تا بهاء با انجام آن، خواستهی ایشان را عملی کند و حجت را بر آنان تمام نماید. اما پادشاه ایران یعنی ناصرالدین شاه و علمای آن عصر، از ترس مفتضح شدن، هرگز تن به این کار ندادند و از تشکیل چنین مجلسی جلوگیری کردند که اگر این مجلس تشکیل میشد، جناب بهاء حتماً معجزهای در آن انجام میدادند. گلپایگانی معتقد است که اگر بهاء معجزهای نداشته است، به علت جلوگیری شاه و علما بوده و الا او بر انجام هر کاری توانا است.
بررسی و نقد تئوری گلپایگانی:
در مورد نظرات آقای گلپایگانی، باید گفت که برخی از تراوشهای فکری ایشان درست و برخی نادرست و با تاریخ انبیای گذشته و آیات قرآن در تزاحم و تضاد است. (22) آن چه که از فرمایش ایشان درست به نظر میرسد آن است که پیامبران موظف نبودهاند تا هر چه که مردم از ایشان درخواست میکردند، به عنوان معجزه انجام دهند. چرا که به قول ایشان، مجلس و منزل انبیاء الهی تبدیل به صحنهی نمایشی میشد که عدهای از مردم، هر روز برای تفریح و لذت بردن از بروز حوادث جدید، به آن جا میرفتند و به جای آن که معجزه، سبب هدایت مردم شود، سبب تفریح و مسخرهبازی گروهی دیگر میشد.
لذا در میان انبیای گذشته چنین نبود که هر گاه فردی از پیامبری معجزهای درخواست کند و نوع آن را نیز تعیین نماید، پیامبر یا حجت الهی معجزهی درخواستی را در جا اجرا کند. اما نکات اشتباه در نظریهی ایشان بسیار است که به اختصار به چند مورد از آن اشاره میشود:
اولاً: هر چند که پیامبران موظف نبودند که معجزات درخواستی مردم را به کمال و تمام انجام دهند، اما در عین حال چنین نیز نبود که به هیچ کدام از درخواستهای حق جویان و حق طلبان که گواهی بر صحت ادعای پیامبران طلب میکردند، پاسخی ندهند. هم چنین گاهی پیامبران الهی برای تمام کردن حجت بر مخالفان و کافران، درخواستهای به ظاهر غیر ممکن و خارج از ارادهی انسانها را نیز به انجام میرساندند تا به خود مخالفان و همچنین به ایمان آورندگان اثبات شود که دشمنان پیامبران، به دنبال حق طلبی نیستند و صرفاً بهانه جویی میکنند.
ثانیاً بر اساس آیات قرآن و روایات متعدد، تنها معجزهی پیامبر اکرم –صلی الله علیه و آله- قرآن نبوده و آن حضرت معجزات متعددی نظیر شق القمر یا دو نیم کردن ماه را به درخواست مشرکان مکه انجام داده است. این نمونه در تاریخ و در قرآن هر دو ذکر شده و جای شک و شبههای در آن نیست. دیگر معجزات آن حضرت نیز بسیار است که نمونهای دیگر از آن به بیان کتاب شریف نهج البلاغه در صفحات گذشته از منظر خوانندگان عزیز گذشت. نمونههایی دیگر مانند به سخن در آمدن سوسمار و اعتراف به نبوت پیامبر و وقوع روز جزا سخن گفتن پیامبر اکرم و سایر اهل بیت علیهم السلام با جانوران و... که بارها و بارها در کتابهای مختلف نقل شده است، همگی نشان دهندهی بطلان نظریهی جناب گلپایگانی در انحصار معجزهی امت اسلام در کتاب قرآن است.
ثالثاً هنگامی که انبیای گذشته معجزات خود را –که شاید از سنخ هدایتگری مردم قوم نبود- ارائه میکردند، آن را دلیلی بر حقانیت خود میدانستند و به استناد این معجزات، اثبات میکردند که از طرف خدا به سوی مردم پیامی دارند و لذا به قدرتهای الهی مزین هستند. مثلاً حضرت عیسی علیه السلام که مرده را زنده میکرد و کور مادر زاد را به اذن خدا شفا میداد و معجزات دیگر نیز داشت، این معجزات را دلیل حقانیت و پیامبری خود میدانست و از مردم میخواست که با دیدن این مجزات، از او تبعیت کنند. قرآن نیز به همین موضوع اشاره کرده و میفرماید: و به رسالت بر بنى اسرائیلش مىفرستد که: من با معجزهاى از پروردگارتان نزد شما آمدهام. برایتان از گل چیزى چون پرنده مى سازم و در آن مىدمم، به اذن خدا پرندهاى شود، و کور مادرزاد را و برصگرفته را شفا مىدهم. و به فرمان خدا مرده را زنده مىکنم. و به شما مىگویم که چه خوردهاید و در خانههاى خود چه ذخیره کردهاید. اگر از مؤمنان باشید، اینها براى شما نشانههاى حقانیت من است. تورات حاضر را تصدیق مىکنم و پارهاى از چیزهایى را که بر شما حرام شده حلال مىکنم. با نشانى از پروردگارتان نزد شما آمدهام. از خداى بترسید و از من اطاعت کنید.» (23)لذا به نظر میرسد روش استدلال آقای گلپایگانی بر خلاف مسلمات تاریخی و بر خلاف روش استدلال الهی در قرآن کریم است.
رابعاً بر خلاف نظریهی جناب گلپایگانی در بسیاری از موارد نیز با نزول نشانههایی عجیب از سوی پروردگار برای هدایت مردم و نمایش آن نشانهها توسط پیامبران و انکار آن از سوی مخالفان، عذابی نیز بر قوم نازل نشده است. درست است که قوم ثمود با نابود کردن معجزهی حضرت صالح، دچار عذاب الهی شدند. اما این بدان معنا نیست که اگر معجزهی هر پیامبری با انکار مخالفانش مواجه شد، آن قوم مستحق عذاب شوند. در مورد مسألهی ناقهی صالح نیز، پیش از وقوع عذاب، حضرت صالح به قوم خود هشدار داده بود که در صورت تعرض به معجزهی الهی، عذاب خداوند بر مردم نازل میشود. (24) اما در مورد بسیاری از انبیای گذشته، ملاحظه میشود که حتی باوجود انکار معجزات پیامبران و ساحر خواندن ایشان، عذابی نیز بر قوم آن پیامبر نازل نشده است. مثلا با وجود معجزات پیش گفته در مورد عیسی مسیح علیه السلام،پس از عروج آن حضرت به آسمان چهارم، بنی اسرائیل دچار عذابی مانند عذاب قوم عاد و ثمود نشدند. لذا استدلال جناب گلپایگانی بر لزوم نزول بلا بر انکار کنندگان معجزات پیامبران، با حقایق تاریخی در تضاد است. درست است که خداوند متعال برخی از اقوام گذشته را به سبب انکار معجزات پیامبران دچار عذاب دنیوی کرده است، اما در بسیاری از موارد نیز، حساب منکران اعجاز حجتهای الهی را به روز قیامت و جزا واگذار کرده است.
خامساً آن که اگر بهائیان مدعیاند که آیین بهاء، دیانتی جهانی و برای تمام ملتها بوده است -که مدعیاند- و اگر بهاء ادعای پیامبری خود را در کشور عثمانی (باغ رضوان بغداد-ادرنه-عکا) مطرح کرده است -که چنین است- جناب بهاء شایسته بود، از دولت عثمانی و پادشاه آن، یا بزرگان شهر خود یعنی عکا یا از بزرگان ملل و اقوام گوناگون برای ارائهی معجزه دعوت کند. نه آن که حدود سی سال از ناصرالدین شاه تمنای بازگشت به ایران برای ارائهی معجزه خود داشته باشد. (25) بدون شک اگر جناب ایشان اهل کرامت و ارائهی معجزاتی بود، مورد توجه حاکمان عثمانی قرار میگرفت و او را به عنوان پیامبر میپذیرفتند و آن وقت شاه ایران منت دار حضور ایشان در کشور میشد. جالب این جا است که بهاءالله و فرزندش عبدالبهاء نه تنها به چنین اقدامی، یعنی دعوت از نمایندگان دولت عثمانی و بزرگان فلسطین برای ارائهی معجزه، دست نیازیدهاند، بلکه در تمام مدت اقامت خود در فلسطین، همواره به گونهای عمل کردهاند که گویا از اهل اسلام و متدین به دیانت اسلامی هستند. چنان که مسلمانان و مفتیان فلسطین، بهاء را به عنوان «شیخ کبیر» میخواندند (26) و او را همانند قطبی از اقطاب صوفیه میدانستند. همچنین جناب ایشان در مساجد شهر حاضر می شد و همچون سایر مسلمانان میزیست. علت هم آن بود که اگر پادشاهان متعصب عثمانی میدانستند که بهاء مدعی نسخ اسلام و پیامبری است، بیگمان به او مهلت نمیدادند و کارش را یکسره میکردند.اما علت درخواست بهاء برای ارائهی معجزه در دربار ناصرالدین شاه نیز معلوم است. او که به دلیل شرکت در ترور نخست ناصرالدین شاه از ایران تبعید شده بود و دولت ایران وی را عامل روسیه و مسؤول جنگ افروزیهای بابیان در ایران میدانست، میدانست که دولت ایران حضور وی در کشور را بر نمیتابد.
لذا ارائهی چنین پیشنهادی دو سود اصلی برای وی داشت. اول آن که اگر به فرض محال، دولت ایران با حضور وی در کشور برای انجام معجزه موافقت میکرد، وی فرصت مییافت تا بار دیگر پیروان باب را در ایران سازماندهی کند و آشوب و بلوایی جدید ایجاد نماید و دوم آن که اگر دولت ایران موافقت نمیکرد، او همواره برای عدم ارائهی معجزه، به خیال خود دلیل موجهی دست و پا کرده بود.
بهاءالله و نص:
باب در کتاب بیان در مواضع متعدد، به ظهور فردی به نام «من یظهره الله» یعنی «کسی که خدا او را ظاهر میکند» اشاره دارد و به مریدان خود در مورد ظهور وی پس از خود بشارت میدهد. باب در کتاب بیان فارسی مینویسد:مد نظر بیان نیست الا به سوی من یظهره الله (277) و در موضعی دیگر مینویسد: آثار ظهور حقیقت در هر ظهور تحفه است من قِبَل الله از برای او در ظهور بعد... مثلاً آنچه خداوند بر عیسی نازل فرمود، تحفه بوده من قبل الله از برای محمد رسول الله... و همین قسم آن چه خداوند به رسول الله نازل فرموده، که امروز در مؤمنین به قرآن مشاهده میشود، مرایای افئده ایشان، تحفه بود من الله به سوی قائم آل محمد علیهم السلام و همین قسم آن چه در بیان متکون شود، از شئون محبوبه، تحفه است از قبل نقطهی بیان به سوی من یظهره الله که ظهور اخرای بیان باشد...» (288)
باب در کتاب بیان، اعتبار تعالیم خود را تا روز ظهور «من یظهره الله» دانسته و او را در رد یا قبول تعالیم خود صاحب اختیار دانسته است. او هم چنین منی را از دستهی نجاسات خارج کرده تا «من یظهره الله» از پاکی پدید آید. (29) باب در بیان فارسی ظهور موعود خود را بین 1511 تا 2001 سال پس از ظهور خود و تألیف بیان مقرر کرده است. او مینویسد:اهل این جنّت در این جنّت متلذّذ هستند الی اوّل ظهور مَن یُظهِرُهُ الله قسم به ذات الهی که از برای ایشان در حین ظهور ایشان هیچ جنّتی اعظمتر از ایمان به او و طاعت او نیست ... وصیّت میکنم کلّ اهل بیان را ... اگر شنیدید ظهوری ظاهر شده به آیات قبل از عدد اسم الله الاغیث(=1511 به حساب حروف ابجد) که کل داخل شوید و اگر نشده .. به عدد اسم الله المستغاث(=2001 به حساب حروف ابجد.(30)با این حال باب مریدان را تا زمان ظهور من یظهره الله بلاتکلیف نگذاشت و سرپرستی ایشان را بر عهدهی میرزا یحیی صبح ازل نهاد. او در وصیتی خطاب به صبح ازل نوشت:الله اکبر تکبیراً کبیرا، هذا کتاب من عند الله المهیمن القیوم الی الله المهیمن القیوم. قل کل من الله مبدئون، قل کل الی الله یعودون، هذا کتاب من علی قبل نبیل ذکر الله للعالمین من یعدل اسمه اسم الوحید ذکر الله للعالمین. قل کلٌ من نقطة البیان لیبدئون، ان یا اسم الوحید فاحفظ ما نزل فی البیان و أمر به فانک لصراط حق عظیم.» (311)
پس از مرگ باب در سال 1266، توقع از بابیان آن بود که به وصیت باب عمل کنند و به دور میرزا یحیی جمع شوند و به تعالیم باب و دستورات میرزا یحیی عمل کنند تا زمانی که موعود کتاب بیان یعنی «من یظهره الله» در موعد مقرر ظهور کند. در این میان برخی از بابیان همین رفتار مورد انتظار را از خود بروز دادند؛ اما گروهی دیگر از ایشان، در مقابل میرزا یحیی ایستادند و ادعا کردند که «من یظهره الله» هستند و خداوند آنان را ظاهر کرده و بابیان موظف به اطاعت از ایشان هستند. تعداد این مدعیان بر حسب روایت کتابهای مختلف تاریخی متفاوت است.
اما محمد علی فیضی، نویسنده و مبلغ بهائی در کتاب خود مینویسد:و بیست و پنج نفر از اصحاب در عراق و ایران دعوی من یُظهِرُهُ اللهی نمودند، و این نفوس اشخاصی بودند که در ظلّ آیات و کلمات حضرت نقطه اولی تربیت روحانی یافته و بشارات قرب ظهور من یظهره الله را در سنه نه و نوزده منتظر بودند و کلماتی از آنها بشکل مناجات صادر شده بود که وحی الهی میپنداشتند. مشاهیر آنها عبارت بودند از سید بصیر هندی، میرزا اسدالله خوئی ملقّب به دیّان ... میرزا غوغا درویش شاعر مقیم کرمانشاه، ملا محمد نبیل زرندی، و ملا جعفر کاشی.» (32) در این میان، یکی از مدعیان که ادعای خود را در سال 1279 و در شهر بغداد مطرح کرد، میرزا حسینعلی بهاء بود که موفق شد طرفدارانی به دست آورد و برخی از مدعیان نظیر نبیل زرندی را با خود همراه سازد. ادعای من یظهره اللهی بهاءالله، در واقع نوعی اعلان جنگ به برادرش یعنی میرزا یحیی صبح ازل بود. این دو برادر که از دیرباز اختلافات پیدا و پنهانی داشتند، نهایتاً پس از این ادعای بهاء از یکدیگر جدا شدند و به دشمنان خونی یکدیگر تبدیل شدند. تا آن جا که تسویه حسابهای شخصی میان این دو و طرفداران ایشان بروز کرد که بیان آن موارد از حوصلهی این بحث خارج است. آن چه که لازم است پیش از پایان این بحث مورد مداقه قرار گیرد آن است که حتی اگربپذیریم که باب حجتی از جانب خداوند برای هدایت انسانها بوده است –که در بخشهای قبلی بطلان چنین فرضی به وضوح نشان داده شد- باز هم در ادبیات بابی، نمیتوان جایگاهی برای حجت الهی بودن میرزا حسینعلی یافت. چرا که او پیش از باب و پیش از طهارت منی توسط او به دنیا آمده بود و بسیار زودتر از آن چه باب پیش بینی کرده بود (یعنی 1511 تا 2001 سال) ادعای خود را مطرح ساخت. هم چنین او در برابر وصی باب ایستاد و کمر همت به نابودی او بست.
لذا کسانی که معتقد به الهی بودن تعالیم باب هستند، منطقاً نمیتوانند و نباید ادعای میرزا حسینعلی را بپذیرند. ادعای بهاء -که شوقی افندی آغاز نبوت او و نسخ تعالیم باب را در سال 1269 و در زندان تهران میداند- بدان معنی است که تاریخ مصرف تعالیم باب کمتر از سه سال بوده و این همه جنگ و جدال بابیان برای اثبات حقانیت باب، در واقع کاری بیهوده بوده است. آن هم در شرایط آن روز که مسلماً تعالیم باب پیش از نسخ شدن، حتماً به دست عدهی زیادی از مردم نرسیده است. چرا که میدانیم در آن عصر، گسترش تکنولوژی مانند امروز نبوده که هر سخن، به اندک زمانی در سراسر گیتی پراکنده گردد. بلکه برای نسخه برداری از یک کتاب و انتشار آن، مدت زمانی طولانی لازم بوده است.
به راستی آیا چنین ادعایی جفا در حق خداوند حکیم نیست که هر کار خود را بر اساس حکمت و تدبیر انجام میدهد؟
بهاءالله و تکلم به زبان قوم:
آن چنان که پیشتر بیان شد، خداوند متعال، هر فرستادهی خود را با زبان مخصوص قوم خود به میان انسانها میفرستد تا مسیر مفاهمه و انتقال معانی، بین فرستاده و انسانهای مخاطب پیام الهی، هموار باشد. اشاره شد که تمام پیامبران، با زبان قابل فهم برای قوم خود سخن میگفته اند و در این راه، بیان فصیح و کلام زیبا را نیز انتخاب میکردهاند. اما چنان که گفته شد، باب که در شیراز متولد شده بود و لاجرم میبایست تعالیم خود را به زبان فارسی بیان میکرد، بر خلاف سنت الهی در این موضوع، زبان عربی را برای بیان بسیاری از مطالب خود برگزید که اتخاذ همین شیوه، خود از دلایل باطل بودن ادعای او است.
میرزا حسینعلی بهاءالله نیز با آن که یک ایرانی مازندرانی بوده، همانند باب، بسیاری از کتابهای خود را به زبان عربی نوشته است. البته او به زبان فارسی نیز کتابهایی دارد. از میان کتابهای او به زبان فارسی میتوان به کتابهای «ایقان»، «چهار وادی» و «هفت وادی» اشاره کرد. برخی کتابهای ایشان نیز به زبان عربی است که به عنوان نمونه میتوان از کتابهای «اقدس»، «لوح سلطان»، «نفحات الرحمان» و «جواهر الاسرار» یاد کرد.
نکتهی جالب این جا است که بیشتر کتابهای بهاءالله، ترکیبی از زبان فارسی و عربی است. بدین گونه که بخش هایی از آن به زبان فارسی نوشته شد و ناگهان، متن دچار تغییر زبان شده و بخشهایی به صورت عربی به رشتهی تحریر در آمده و البته هیچ یک از این بخشها، ترجمهی زبان دیگر نیست. یعنی نه بخشهای فارسی معادل بخشهای عربی است و نه بالعکس، بخشهای عربی، ترجمهی بخشهای فارسی. از این دسته آثار ایشان میتوان به کتابهای «اشراقات»، «رسالهی ابن الذئب»، «بدیع» و «اقتدارات» را نام برد.
معلوم نیست که اگر ایشان ایرانی بوده، چرا به جای زبان فارسی، برخی تعالیم مهم خود را به زبان عربی بیان کرده و اگر ادعای خود را در میان عرب زبانان عراق و فلسطین مطرح کرده، چرا برخی تعالیمش را به زبان فارسی بیان کرده است. به هر حال نه عرب زبانان و نه فارسی کلامان، هیچ کدام نمیتوانند بدون دانستن زبان دوم، از تمام تعالیم جناب بهاءالله بهره مند شوند و این مسأله آن چنان که گفته شد، مغایر با سنت الهی و نوعی نقض غرض است.
پی نوشت ها:
1) برای اطلاع از این ادعاها و شؤون، مراجعه کنید به خدای عصر ارتباطات، چهارمین کتاب از مجموعهی بهائی پژوهی
2) البته مسلمانانی که معتقد به اصل خاتمیت پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و عدم ظهور پیامبری پس از ایشان تا قیامت هستند، اصولاً دلیلی برای محک زدن مدعیان پیامبری ندارند. چرا که پیشاپیش و بر اساس اصلی مسلم، ظهور پیامبر جدید را منتفی میدانند.
3) خطابات مبارکه صفحه 7
4) لوح سلطان، صفحات 7 و 8
5)حضرت بهاءالله، صفحهی 18
6)تنبیه النائمین، صفحهی 5
7)رحیق مختوم، صفحهی 285؛ جزء چهارم مائدهی آسمانی، صفحهی 330
8)ایقان، صفحه 122
9)ایقان، صفحهی 104
10) قاموس کتاب اقدس، صفحهی 475
11)ترجمه: همهی معبودها از تراوش امر من معبود شده اند و تمام پروردگاران، از سر ریز حکم من، به مقام ربوبیت رسیدهاند. مکاتیب، جلد 2 صفحهی 254 و 255
12) امر و خلق، جلد 3 صفحه 228
13) قرن بدیع، صفحهی 280 نسخهی دیجیتال
14)کتاب اقدس، صفحهی 10، بند 10
15)امر و خلق، جلد 4 صفحهی 94
16)کتاب اقدس، صفحهی 6 بند 6
17)کتاب اقدس، صفحهی 9 بند 8
18)گنجینهی حدود و احکام، صفحهی 32
19) فرائد، صفحه 80
20) سورهی انعام آیات 109 تا 111
21)سورهی آل عمران، آیات 183 و 184
22) محققان گرامی توجه دارند که بهائیان قرآن را کتابی الهی و از جانب خداوند متعال میشناسند. لذا سخن گفتن بر خلاف صریح و نص آیات قرآن، از جانب هر کس که باشد، باید از سوی ایشان نیز مورد تقبیح قرار گیرد و باطل شمرده شود.
23) سورهی آل عمران، آیات 49 و 50
24) سورهی هود آیهی 64
25) مطالعهی نامهی بهاءالله به ناصرالدین شاه مشهور به لوح سلطان، صحت چنین ادعایی را تأیید میکند.
26)الکواکب الدریه جلد دوم صفحه 511
27) بیان فارسی صفحه 78
28) بیان فارسی صفحهی 73
29) بیان فارسی صفحهی 126
30)بیان فارسی صفحه 61
31) مقدمه نقطة الکاف، صفحه 23 نسخهی دیجیتال
32) حضرت بهاءالله، صفحهی 103 و 104