مبلّغان بهائیت در پاسخ به اینکه چه نیازی به ظهور دو (به اصطلاح) دینِ بابیت و بهائیت، آن هم با فاصلهی اندک بوده است؛ گفتند: «چون طبق وعود (وعدهی) انبياء قبل قرار بود در پايان دورهی 6-7 هزار سالهی قبل، دورهی عظيمتر و طولانیتری در تاريخ زندگی بشر شروع شود و صلح و وحدت عالم انسانی تحقق يابد، انتقال از دورهی قبل به دوره جديد، نياز به تغييرات ريشهای عظيمی داشت که انجام آن از هر معجزهی ظاهری که تصور بتوان کرد دشوارتر بود. برای اين کار چنانکه در احاديث آمده، اول لازم بود حضرت باب در دورهای کوتاه، خرافات وسنن و اوهام و تعصبات 6-7 هزار ساله را از بين ببرند و افکار و قلوب انسانها را آماده ورود به دورهی جديد نمايند».[1]
اما لازم است در پاسخ به این توجیهتراشی مبلّغان بهائی گفته شود:
اولاً: این احادیث اسلامی که مبلّغان بهائی از آن یاد میکنند (که قرار است دو پیامبر پس از حضرت محمّد (صلّی الله علیه و آله) و دو شریعت پس از اسلام بیاید) در کجا ذکر شده است؟!
ثانیاً: بر خلاف ادعای بهائیان، امام زمان (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) با هدف احیای دین مبین اسلام و نه نسخ آن، ظهور خواهد نمود؛ همچنان که امام صادق (علیهالسلام) فرمودهاند: «إذا قامَ القائم دَعا الناس إلی الإسلام جدیداً و هَداهُم إلی أمر قد دثر و ضَلّ عَنه الجُمهور و إنّما سُمّیَ القائم مَهدیاً لِأنَّهُ یَهدی أمر مضلول عَنه و سُمِّیَ القائِم لِقیامِهِ بِالحَق.[2] آنگاه که حضرت قائم قیام کنند، مردم را از نُو به اسلام فرا میخواند و به امری که کُهنه شده و از آن گمراه شدهاند، هدایت میکند و اینکه آن حضرت را مهدی نامیدهاند، به این جهت است که مردم را به دینی که از آن گمراه شدهاند، هدایت میکند و بدین جهت قائم نامیده میشود که به حق قیام میکند». بنابراین، اساساً قرار بر این نبوده که علیمحمد شیرازی نامی بیاید و خود را امام زمان بخواند؛ سپس ادعای نسخ دین اسلام را مطرح کند و دینی جدید بیاورد؛ سپس حسینعلی نوری نامی بیاید و بلافاصله، ادعای نسخ دین او را اعلام کند! لذا این توجیهتراشی مبلّغان بهائی از ریشه خطاست.
ثالثاً: بر فرض پذیرش تمام بافتههای مبلّغان بهائی، باید پرسید که به راستی چگونه علیمحمد شیرازی توانست خرافاتی که (به ادعای مبلّغ بهائی) در حدود 7000 سال شکل گرفته بود را تنها در عرض 6 سال از بین ببرد؟! اما بر فرض که امکان آن وجود داشته (با توجه به اینکه آیین بیان، از مرزهای ایران فراتر نرفته)، آیا این خرافات تنها در ایرانزمین بوده است؟! یعنی مبلّغان بهائی تا اینقدر ایرانیان را حقیر میپندارند که ایشان را خرافاتی و جهانیان را روشن فکر میدانند که نیاز به زمینهچینی برای ظهور پیشوای خود نداشتهاند؟! اگر غیر از این است، پس چرا حسینعلی نوری اجازه نداد تا ادعای علیمحمد شیرازی جهانگیر شود و سپس ادعای پیامبری خود را مطرح نماید؟! همچنین آیا باب توانست همهی ایرانیان، یا لااَقل کثیری از آنان را به کیش خود درآورد تا به قول مبلّغان بهائی، زمینه را برای ظهور ادعای حسینعلی نوری فراهم سازد؟! و بر فرض محال هم که توانست، پس چرا حسینعلی نوری ادعای خود را در سرزمینهای عثمانی علنی کرد؟!
پینوشت:
[1]. به نقل از کانالهای تلگرامی تبلیغی بهائیت.
[2]. محمدباقر مجلسی، بحارالأنوار، بیروت: مؤسسهی الوفاء، 1404 ق، ج 51، ص 30، باب 2.