ادامه از بخش نخست
0000000
معجزه ای که فراموش شد
حمزه میرزا یکی از شاهزادگان قاجار و والی تبریز در اوایل حکومت ناصرالدین شاه بود که برای تحقیق و تفحص در امر باب، باری او را به مجلس خود دعوت کرد. در آن ایام، باب ادعای قائمیت و حتی نبوت داشت و خود را صاحب معجزهی الهی میدانست. خوب است این داستان را در لابلای صفحات تاریخ و از کتاب الکواکب الدریه، نوشتهی عبدالحسین آیتی جستوجو کنیم:حمزه میرزا بیخبر از کلمات آن حضرت نبود. پس شبی را میل به ملاقات ایشان نموده، بزمی بیاراست و چراغهای متعدد حاضر ساخته، مجلس خود را چراغان کرد و به احضار آن حضرت فرمان داد. شبانه و محرمانه آن حضرت را از محبس به مجلس امیرزادهی آزاده وارد کردند و میرزا محمدعلی و میرزا حسین کاتب هم در حضور بودند (23).... بعد از تقدیم احترامات فائقه و تکریمات لائقه با کمال ملایمت سؤال کرد که آقا این چه اوضاع است که بر پا کرده اید؟ فرمودند: این همان اوضاع است که در ظهور جدم رسول الله و قبل از آن در ظهور عیسی بن مریم و همچنین در هر ظهوری تا بدیع اول در عرصهی شهود، مشهود گشته. من کاری نکردهام و گناهی مرتکب نشدهام جز این که به تکلیف خود عمل نموده، هر چه را از جانب حق مأمور بودهام مستور نداشته و در موقع، اجرا گذاشته ام.... بالجمله شاهزاده برهان طلبید و مانند مجلس ولیعهد، ایشان مستدل به وحی و الهام شد... حمزه میرزا چون شنیده بود که ایشان من دون فکر و تأمل در هر موضوع، کلماتی به فارسی و عربی، مرتجلا (24) میسرایند.... برای این که بتواند یقین کند که آیا کلمات ایشان را فطریه و الهامیه توان شناخت یا نه، به این تدبیر پرداخت که آقا برای اطمینان قلب بنده خوب است خطبهای در وضع این مجلس و چراغهای ایوان، انشاء و آیاتی القا گردد تا مبرهن آید که به صرف فطرت و بی تکسب و تصنع ظاهر گشته.... بالجمله ایشان من دون تأمل و تفکر به سرودن آیات مشغول و منشی تند نویس که معین شده بود به نگارش آن مشغول. هر گاه از نوشتن عقب میماند اندکی تأمل میفرمودند و عبارات را مکرر مینمودند و تمام آن آیات در وضع آن مجلس و سراج و زجاج و مصباح و مشکات و الوان و طاق و ایوان..... امتحان دیگر به نظر [حمزه میرزا] رسید که خوب است خواهش شود دوباره بخوانند تا ببینم چه حالتی پیدا میکنند. پس استدعا شد که آقا دوباره بخوانید. این دفعه رو را به آقا سید حسین، کاتب خویش نموده و فرمودند بنویس و او شروع کرد به نوشتن. چون تمام شد و مقابله کردیم، معنی و مقصود را یکی دیدیم اما در الفاظ و عبارات در دو آیهی آن اختلاف دیده شد و تغییر لفظ داده شده بود....گفتم آقا عین آن را استدعا کردم و اینک در عبارات، تفاوتی ملحوظ است. فرمود: این دفعه این طور نازل شد و وجههی مبارکش تغییر کرده، سر را به زیر افکند و دیگر با ما تکلم نفرمود...» (25)
مطالعهی این ماجرا انسان را غرق حیرت و تعجب میکند. چگونه ممکن است آیات الهی که معجزه و بینهی حجتی الهی است، چنین تغییر کند؟ آیا جز این است که گوینده، عبارات خود ساخته را فراموش کرده و در امتحان شاهزادهی قاجاری مردود شده است؟ آیا برای جویندگان حقیقت قابل پذیرش است که آیات الهی دچار تغییر و تحول شود و به فاصلهی زمانی اندکی روش و لغات نزول آن از آسمان دچار تغییر و تحول شود؟ آیا این بازی با وحی و نبوت نیست؟
باب و تکلم به زبان قوم
هر حجت الهی دستورات خداوند را به زبان قومی که در آن مبعوث شده است، به مردم و اطرافیان خود ابلاغ میکندباب اما با آن که در میان فارسی زبانان زندگی میکرد و شیرازی بود و در شهر شیراز ادعای خود را آغاز کرد، نوشتههای خود را کاملاً به زبان فارسی ارائه نمیکرد. او که تنها مدت شش ماه در کربلا زندگی کرده بود و زبان عربی را نیز به خوبی نمیشناخت، شروع به تألیف کتابهایی به زبان عربی کرد. کتابهایی که از منظر استادان زبان شناسی و دانشمندان صرف و نحو، دارای اشکالات فراوان ساختاری در دستور زبان و بعضاً استفاده از کلمات نادرست بود.
نخستین کتاب او که «تفسیر سورهی یوسف» یا «قیوم الاسماء» نام داشت، کاملاً به زبان عربی نوشته شده است. این کتاب همان کتابی است که افرادی نظیر ملاحسین بشرویی و دیگر حروف حی یعنی مؤمنان اولیهی به باب، با مطالعهی آن به وی ایمان آوردند. باب به نوشتن این تفسیر به زبان عربی نیز اکتفا نکرد و کتابهای دیگری نیز به زبان عربی نگاشت. از جملهی این کتابها میتوان به کتاب «تفسیر سورهی کوثر»، «تفسیر سورهی توحید»، «تفسیر سورهی والعصر»، بخش آغازین کتاب «دلایل سبعه» و «بیان عربی» اشاره کرد.
باب علاوه بر آن که در صرف و نحو دچار اشکال اساسی بود و قواعد زبان عربی را در تألیفات خود رعایت نمیکرد، هر جا که معادل کلمهای فارسی یا لاتین در زبان عربی را نمیدانست، از همان واژهی فارسی یا لاتین در نوشتهی خود استفاده میکرد. به دو نمونهی ذیل توجه کنید:
• باب در کتاب بیان عربی و در تشریح لزوم آموختن خط خوب به فرزندان مینویسد:...و لتعلمن خط الشکسته فان ذلک ما یحبه الله و جعله باب نفسه للخطوط لعلکم تکتبون (266)به کودکان خود خط شکسته را بیاموزانید. چرا که این مسأله را خداوند دوست دارد و این خط را باب نفس خود در میان خطوط قرار داده است شاید که شما با آن خط بنگارید! نگارش چنین مطلبی در کتابی که مدعی نسخ قرآن و وحی بودن از جانب پروردگار است، طنز تلخی است که آدمی را به تعجب نیز وا میدارد. خط شکسته واژهای فارسی است و هر دانش آموز دبیرستانی نیز میداند که به صرف قرار گرفتن الف و لام در ابتدای یک واژهی فارسی، نمیتوان آن را یک واژهی عربی دانست و در یک متن عربی از آن بهره برد.
• باب در همین کتاب یعنی کتاب بیان عربی، در لزوم نگهداری از آثار خود و خریداری کتابهایش مینویسد: ثم العاشر اذا استطعتم کل آثار النقطه تملکون و لو کان چاپا، فان الرزق، ینزل علی من یملکه، مثل الغیث(27)یعنی تا آن جا که میتوانید تمام آثار من را مالک شوید هر چند که آن اثر چاپ شده باشد. چرا که رزق بر کسی که مالک آثار باب باشد، مانند باران نازل میشود! استفاده از واژهی چاپ در یک متن عربی، نشان دهندهی جهل نویسنده از معادل عربی آن است. چرا که اعراب اصولاً از دو حرف «چ» و «پ» در گفتار و نوشتار خود استفاده نمیکنند و کلمهی چاپ، کلمهای فرانسوی است. توضیح آن که کلماتی این چنین یا با حروفی جایگزین شده و وارد زبان عربی میشوند، یا آن که اصولاً معادلی برای آنها ساخته شده و در محاورات و نوشتهها مورد استفاده قرار میگیرد.
نتیجه آن که باب، بر خلاف تمامی حجت های پیشین، نه تنها به زبان قوم خود با مردم خود تکلم نکرده است، بلکه زبان جایگزین را نیزبه درستی نمی دانسته و در بهره بردن از آن دچار اشتباهات فاحش است. آیا به راستی میتوان چنین شخصیتی را که از اصول اولیهی نگارش و تکلم بی بهره است، به عنوان یک پیامبر الهی پذیرفت؟
باب و اعتراف به امامت فرزند امام حسن عسکری
نخستین ادعای باب در شب پنجم جمادی الاولی سال 1260 و در حضور ملاحسین بشرویی، ادعای نیابت از حضرت حجت علیهالسلام و واجدیت مقام رکن رابع ایمان بود. لذا از ابتدا لقب باب را برای خود انتخاب کرد. این انتخاب نام در ادبیات شیخی و در مدعای نخستین باب، بدان معنا بود که او همان دروازهای است که باید به واسطهی او به مقام امام زمان علیه السلام معرفت یافت. عبدالبهاء بر همین مطلب در کتاب مقالهی شخصی سیاح صحه گذاشته است. او مینویسد: آغاز گفتار نمود و مقام بابیّت اظهار و از کلمه بابیّت مراد او چنان بود که من واسطه فیوضات از شخص بزرگواری هستم که هنوز در پس پرده عزّتست و دارنده کمالات بیحصر و حدّ، باراده او متحرّکم و بحبل ولایش متمسّک(28)
نخستین ادعای باب در کتاب تفسیر سورهی یوسف -که نخستین کتاب او نیز هست- و بخش نخستین آن را در نخستین شب ادعا، به ملا حسین بشرویی عرضه کرده، به روشنی مشخص است. باب در اولین جملات سورةالملک -که اولین سورهی این کتاب است- مینویسد:اللّهُ قَد قَدَّرَ اَن یَخرُجَ ذلِکَ الکِتابِ فی تَفسیرِ اَحسَنَ القَصَصِ مِن عِندِ مُحَمَّدِ بنِ الحَسَنِ بنِ ... علیِّ بنِ ابیطالِبٍ عَلَی عَبدِهِ لِیَکُونُ حُجَّۀَ اللهِ مِن عِندِ الذِّکرِ عَلَی العالَمینَ بَلیغاً. (299)ترجمه: خداوند مقدّر فرمود که این کتاب را در تفسیر احسن القصص از نزد محمّد بن الحسن بن علیّ بن محمّد بن علیّ بن موسی بن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین بن علیّ بن ابی طالب بر بندهاش خارج سازد تا از نزد ذکر برهان او بر اهل عالم باشد
. باب در دیگر قسمتهای دیگر این کتاب نیز به صراحت از امام دوازدهم شیعیان حضرت حجت بن الحسن، به عناوین و القاب مختلف نام برده و حتی در راه آن حضرت تمنای شهادت کرده است. به این عبارت او از همین کتاب توجه کنید: یا بَقیّۀَ اللهِ قَد فَدَیتُ بِکُلّی لَکَ وَ رَضیتُ السَّبَّ فی سَبیلِکَ وَ ما تَمَنَّیتُ اِلَّا القَتلَ فی مَحَبَّتِکَ(30) ترجمه: ای بقیت الله، من آرزو دارم که در راه تو فدا شوم و در راه تو دشنام بشنوم و هیچ تمنایی جز قتل در راه تو ندارم. حتی مبلغان بهائی نیز معترف اند که در ادبیات شیعی و شیخی آن دوران، منظور از بقیت الله، همان امام دوازدهم یعنی حضرت مهدی علیه السلام بوده است و مردم از این سخن باب، این طور میفهمیدهاند که او برای جانفشانی در راه حضرت مهدی علیه السلام خود را مهیا کرده است.
فاضل مازندرانی در کتاب اسرارالآثار در این زمینه مینویسد: در تأویلات روحانیه، شیعیان مراد از بقیة الله را مرکز امانت الهیه و ولایت گرفتند و حدیثی در وصف ائمه منقول است: «انتم بقیة الله فی عباده» و لذا بقیة الله از القاب امام دوازدهم اثنا عشریه قرار گرفت و در آثار اولیهی نقطة البیان آمده، تکرر ذکر یافت. قوله: اننی انا عبد من بقیة الله» الخ و در صحیفهی بین الحرمین است قوله: ان اسمعوا حکم بقیة الله» الخ و در صحیفهی مخزونه است قوله: و لقد اخرجها بقیة الله، صاحب الزمان علیه السلام الی بابه الذکر» الخ» (311) باب تا چهارمین سال دعوت خود همین رویه را ادامه داده و در هر کتابی که به رشتهی تحریر در آورده، خود را باب امام دوازدهم نامیده و در ادبیات شیخی، به عنوان مدعی مقام شیعهی کامل و خالص و پیرو مذهب تشیع شناخته میشده است. از جملهی این کتابها میتوان به کتابهای «تفسیر سورهی کوثر»، «تفسیر سورهی بقره»، «تفسیر سورهی والعصر» و «صحیفهی عدلیه» اشاره کرد.
از چهارمین سال ادعای باب به بعد و پس از واقعهی بدشت -که مریدان او را قائم موعود و صاحب شریعتی جدید معرفی کردند - ادعای قائمیت کرده است. لذا در کتابهایی که پس از این تاریخ به رشتهی تحریر در آورده، اثر چندانی از ادعای قبلی دیده نمیشود. از جملهی این کتابها میتوان به کتابهایی چون «بیان فارسی»، «بیان عربی»، «لوح هیکل الدین» و «دلایل سبعه» اشاره کرد. خوشبختانه امروزه هر دو دسته از این کتابها موجود و قابل مطالعه و دعاوی مطرح در آنها که هر دو از قلم یک نویسنده صادر شده، قابل مقایسه است. عموم پیروان باب در بدو امر، شیخیانی بودند که به بابیت او از حضرت حجت ایمان آورده بودند و در راه آماده سازی زمینههای ظهور امام مهدی علیهالسلام تلاش میکردند و از باب تبعیت مینمودند. لذا بسیاری از شیخیانی که بعداً ادعای قائمیت او را شنیدند، بلافاصله از پیروی او دست برداشتند و از کردهی خود پشیمان شدند. (32) این روند در سالهای بعد نیز ادامه داشت. یعنی بسیاری از بهائیان که نمیدانستند باب ادعای خود را در طول زمان تغییر داده و از بابیت قائم به قائمیت و رسالت ارتقا داده است، پس از شنیدن این موارد، به اعتراض برخاستهاند. یکی از این معترضان، آقای سرهنگ یدالله ثابت راسخ، نویسندهی کتاب فراز و فرود است. ایشان با نقل موارد متعددی از تفسیر سورهی کوثر و سایر کتابهای باب که کاملاَ نشان میدهد که باب، حداقل در مقطعی از دوران ادعای خود، به حضرت حجت سلام الله علیه، اعتقادی راسخ داشته است، باور بهائیان به قائمیت و نبوت او را به چالش کشیده و سؤالات متعددی را در مورد مقام واقعی باب و علت این تضاد فکری داخلی مطرح کرده است.
بدیهی است که اعتراف باب به امامت و قائیمت حضرت مهدی علیهالسلام، صرف نظر از تمام دلایل پیش گفته مبنی بر عدم امکان حجت الهی بودن باب، نمایشگر نوعی تذبذب در ادعاهای او و در نهایت اثبات کنندهی شیادی و دروغگویی اوست. نخستین انشعاب، اختلافات میرزا یحیی و بهاءالله پس از مرگ باب، اختلاف و حیرت عجیبی میان بابیان به وجود آمد. گروهی که او را مهدی موعود و مصلح جهانی میدانستند، ناگهان با این واقعیت مواجه شدند که باب هرگز نتوانست وعدههای انبیای پیشین در اصلاح جامعه را به سرانجام برساند. او در انجام وظیفهی مهم مهدی، یعنی برقراری عدل و داد و تشکیل حکومت اسلامی جهانی به سرپرستی امام عادل ناکام ماند و نتوانست صلح و امنیت را در جامعه برقرار کند. این موضوع سبب شد که بزرگان بابیه به فکر جمع کردن بابیان حول محور جانشین باب باشند.
در این میان بابیان به چند گروه اصلی تقسیم شدند. گروهی به تبعیت از حجت زنجانی در شهر زنجان سر به شورش گذاشتند و نبرد زنجان را سامان دادند. بیشتر این افراد به همراه رهبر خود در این جنگ کشته شدند. گروهی دیگر سرسپردهی ملا علی ترشیزی ملقب به «عظیم» شدند. برخی از محققان هم چون استاد محیط طباطبائی معتقدند که به جهت نزدیکی ترشیزی به باب و تبعیت بسیاری از بابیان از وی پس از مرگ باب، عملاً رهبری بابیه بعد از مرگ باب بر عهدهی ترشیزی بود.(33) اینان نیز با اجرای نقشهی ترور نافرجام ناصرالدین شاه، دستگیر و محاکمه و عموماً به اعدام محکوم شدند. به نظر میرسد که میرزا حسینعلی نوری نیز در بدو امر در میان این گروه بود. چرا که وی نیز با همین افراد دستگیر شد و البته با وساطت سفیر روسیه در ایران از مرگ نجات یافت. عزیه خانم خواهر میرزا حسینعلی نیز در سالهای بعد در کتاب تنبیه النائمین از طراحی ترور به دست میرزا حسینعلی خبر داد. (34) با مرگ افرادی نظیر حجت زنجانی و ملا علی ترشیزی (عظیم) راه برای ریاست میرزاحسینعلی و برادرش هموار شد. در این میان بهائیان معتقدند که میرزا حسینعلی با همدستی کاتب باب، وصیتی به نفع برادر خود میرزا یحیی تنظیم کرد که او را رهبر بابیان بعد از باب جلوه دهد. هدف او نیز آن بود که اذهان را متوجه برادرش میرزا یحیی صبح ازل کند تا بتواند با آزادی کامل، به سازماندهی طرفداران خود بپردازد و در فرصت مناسب دعوی خویش را اعلان کند. (35)
اما ازلیان یعنی پیروان میرزا یحیی صبح ازل معتقدند که باب واقعاً پیروان را بعد از مرگ خود به پیروی از صبح ازل موظف کرده بود و میرزا حسینعلی و بهائیان، با ادعای جدید خود، در صدد انحراف در آیین باب در آمدند و بدون دلیل و حجت، از وصیت باب تخطی کردند. نظام مشروعیت و تبعیت در میان بابیان پس از مرگ باب بسیار مورد اختلاف است. هوادارانی که توانستند خود را از جنگهای سه گانهی داخلی با حکومت نجات دهند، بعد از برقراری آرامش، به اقسام متعددی تقسیم شدند. گروهی معتقد به تبعیت از تعالیم باب در کتاب بیان شدند و ادعا کردند که پس از مرگ باب، دیگر فردی مرتبط با عالم بالا و حضرت حق بر روی زمین وجود ندارد و همگان موظف به تبعیت از تعالیم کتاب بیان هستند. اینان را «بیانی» نامیدند. گروهی دیگر معتقد شدند که میرزا یحیی جانشین باب است و باید به دستورات او و جانشینانش گردن نهند. اینان را ازلی خواندند. گروهی دیگر بهائی شدند و معتقد به آن که میرزا حسینعلی پیامبری جدید و موعود کتاب بیان یعنی «من یظهره الله» است. جالب این جا است که تمامی این گروهها، سایرین را بر باطل میدانند و رهبران این گروهها، زشتترین القاب و رکیک ترین الفاظ و قبیحترین اعمال را به دیگران نسبت دادهاند. فی المثل بهاءالله برادرش ازل را متهم به سوء استفادهی جنسی از همسر باب میکند و در کتاب بدیع مینویسد: «علت و سبب اعظم کدورت جمال ابهى از میرزا یحیى و الله الذى لا اله الاّ هو این بوده که در حرم نقطه اولى روح ما سواه فداه تصرف نمود با اینکه در کلّ کتب سماوى حرام است و بى شرمى او بمقامى رسیده که مخصوص زوجات خود را در مکتوبات خود حرام نموده مع ذلک دست تعدى و خیانت بحرم مظهر ملیک علام گشوده فافّ له و لوفائه و کاش بنفس خود قناعت مینمود بلکه او را بعد از ارتکاب خود وقف مشرکین نمود و جمیع اهل بیان شنیده و میدانند سیئات او را باید از معاشرین او سؤال نمود» (366) بهاء هم چنین الفاظ بسیار زشتی در مورد ازل به کار میبرد و در بارهی او مینویسد: «انت تعلم ما اراد ابنالزنا فى دمى متعمداً» (377)
در مقابل ازل و ازلیان نیز پرده از جنایتهای میرزا حسینعلی برداشتند و تسویه حسابهای داخلی بین بابیان و کشته شدن تعداد زیادی از هواداران خود را به او منتسب کردند. عزیه خانم، خواهر میرزا حسینعلی و میرزا یحیی که ازلی بود، در این باره در نامهی مشهور خود به عبدالبهاء مینویسد:جمعآوری جمعی از قلاش و اوباشهای ولایت ایران و جسته گریختههای آن سامان را که در هیچ زمان به هیچ مذهبی داخل نشده و به هیچ پیغمبری ایمان نیاورده، جز آدمکشی کاری نیافته و به غیر از مال مردم بردن به شغلی نشتافته، با آن ادعای حسینی کردن، اشرار شمرکردار را به دور خود جمع نمودند. از هر نفسی که غیر از رضای خاطر ایشان نَفَسی بر آمد قطع کردند و از هر سری که جز تولای ایشان صدایی برآمد کوبیدند و از هر حلقی که غیر از خضوع به ایشان حرفی بیرون آمد بریدند و در هر دلی که در او سوای محبت ایشان بود شکافتند. اصحاب طبقهی اول که اسامیشان مذکور شد، از خوف آن جلادان خونخوار به عزم زیارت اعتاب شریفه به جانب کربلا و نجف و برخی به اطراف دیگر هزیمت نمودند. سید اسماعیل اصفهانی را سر بریدند و حاجی میرزا احمد کاشی را شکم دریدند. آقا ابوالقاسم کاشی را کشته در دجله انداختند، سیداحمد را به پیشدو کارش را ساختند. میزا رضا، خالوی حاجی سید محمد را مغز سرش را به سنگ پراکندند و میرزا علی را پهلویش را دریده، به شاهراه عدمش راندند و غیر از این اشخاص جمعی دیگر را در شب تار کشته، اجساد آنها را به دجله انداختند و بعضی را روز روشن در میان بازار حراج با خنجر و قمه پاره پاره کرده. چنانکه بعضی از مؤمنین و معتقدین را این حرکات فاسخ اعتماد گردید، به واسطهی این افعال زشت و خلافکاریها از دین بیان عدول کرده و این بیت را انشا نموده، در محافل میخواندند و میخندیدند: اگر حسینعلی مظهر حسینِ علی است هزار رحمت حق بـر روان پاک یزیـد و میگفتند که ما هر چه شنیده بودیم، حسین مظلوم بوده است نه ظالم(38)
این اختلافات و کشتارها و نا امنیها سبب شد تا دولت عثمانی دو برادر را به دو شهر مختلف تبعید کند و بین آن دو فاصله اندازد تا اندکی از این ایجاد نا امنی جلوگیری کند. بهاء به عکا در فلسطین و ازل به قبرس تبعید شدند و هر دو تا پایان عمر در همان جا ماندند.با عنایت به بروز این اختلافات شدید، باید گفت که بابیان پس از مرگ باب، نظام واحدی در مشروعیت رهبران خود ندارند و به اصناف مختلفی تقسیم میشوند.
پی نوشت ها:
1) کمال الدین، جلد 1، صفحهی 203
2) کمال الدین، جلد 1 صفحهی 205
3)اصول کافی، جلد 1 صفحهی 144
4)بیان عربی صفحه 49
5)مذهب در آسیای میانه، صفحه 285
6)مذهب در آسیای میانه، صفحه 287
7)بیان فارسی صفحه 130
8)بیان فارسی صفحه 198
9)ترجمهی تقسیر المیزان جلد 3 صفحهی 363
10)کشف الغطاء عن حیل الاعداء، صفحهی 203
11)صحیفه عدلیه صفحهی 9
12)خطابات مبارکه صفحه 7
13)تلخیص تاریخ نبیل، نسخه دیجیتال، صفحه 59 (صفحه 63 و 64 طبع قدیم)
14)تاریخ ظهور الحق، بخش سوم، صفحه 200 پاورقی
15)اسرار الآثار، جلد 1 صفحه 35
16)سورهی بقره آیهی 23 و 24
17)سورهی عنکبوت، آیهی 48
18)سورهی نحل، آیهی 103
19)برای اطلاع از مدارک ادعاهای باب، مراجعه کنید به کتاب پیدایش و مهدی ستیزان نخستین و پنجمین کتاب از مجموعهی منشورات بهائی پژوهی
20)سورهی نساء، آیهی 48
21)سورهی نساء آیهی 82
22)کشف الغطا، صفحهی 202 و 203
23)از مریدان و همبندان باب در آن ایام. در واقع سه زندانی با هم به مجلس حمزه میرزا وارد شدند.
24)کلامی که بدون تفکر و تأمل بیان شود.
25)الکواکب الدریه جلد 1، صفحات 235 تا 237
26)بیان عربی، صفحهی 26
27)بیان عربی صفحهی 42
28)مقاله شخصی سیاح، صفحه 3 و 4
29)این بخش از تفسیر سورهی یوسف، علاوه بر انتشار توسط ازلیان، در کتاب رحیق مختوم صفحه 22 نوشتهی مبلغ متعصب بهائی، اشراق خاوری نیز درج شده است.
30)این مطلب نیز در کتاب مقاله شخصی سیاح، نوشته عباس افندی نیز به چشم میخورد.
31)اسرار الآثار جلد 2 صفحهی 68 و 69
32)به عنوان مثال ملا عبدالخالق یزدی که از نزدیکان باب بود و پسرش در راه ادعای باب کشته شده بود، به هنگام شنیدن ادعای قائمیت باب، از وی رویگردان شد و تعداد زیادی از شیخیان نیز به واسطهی اعراض او، از باب برگشتند. شرح مفصل تر ماجرای او را نیز در کتاب مهدی ستیزان مطالعه کنید.
33)ماهنامهی گوهر شماره 63، خرداد 1357صفحات 178 الی 183و شمارهی 64 تیرماه 1357، صفحات 271 تا 277 مقالهی عظیم پس از باب و پیش از ازل
34)رسالهی تنبیه النائمین، صفحهی 6
35)مقالهی شخصی سیاح، صفحهی 67 و 68
36)بدیع، صفحهی 378
37)بدیع، صفحه 300
38)تنبیه النائمین صفحهی 15 تا 17