افندی بیان میکند : «ای طالب حق، اگر عرفان الهی خواهی و شناسائی جوئی، قلب را از غیر خدا فارغ نما و به کلّی منجذب محبوب حقیقی گرد و تجسّس و تحرّی از او نما به براهین عقلی و نقلی مراجعت کن. زیرا براهین دلیل سبیل است و به این واسطه قلب متوجّه به شمس حقیقت گردد».(1)
اما جالب است بدانیم که عبدالبهاء در حالی امکان شناخت و معرفت الهی از طریق عقل را جزء باورهای حسینعلی نوری همان بهاء برشمرده که وی پیشتر، اعتبار عقل و استدلال را برای شناخت حقیقت رد کرده است؛ همچنان که پیامبرخواندهی بهائی گفته است: «بدان که الیوم آنچه به عقلت رسیده و برسد یا به عقول فوق تو و دون تو ادراک شود، هیچیک میزان معرفت حق نبوده و نخواهد بود و حق منیع از جمیع مقدس و منزّه و مبرّا و اگر نفسی به أعلی رتبه عرفان صعود نماید (: برسد) و یا به أعلی ذوره (: اوج) بیان ارتقاء جوید که نفع نمیبخشد او را و ثمری نداشته و نخواهد داشت، إلّا بعد از اقرار به این ظهور أعظم (: بخوانید بهائیت)».(2)
بنابراین چگونه عبدالبهاء میزان شناخت حقیقت و معرفت الهی را مراجعه به برهان و عقل دانسته در حالی پیامبرخواندهی این فرقه اعتبار عقل را در شناخت حقیقت رد کرده و ملاک وصول به حق را ایمان کورکورانه به بهائیت دانسته است؟!
البته از مدعی دروغینی همچون حسینعلی نوری که برای رسیدن به رهبری فرقه حتی به برادرش هم رحم نکرد اینگونه بیانات دور از انتظار نیست . آیا با توجه به اعغتقادات ذکر شده جناب نوری به معرفت دریافت حقیقت دست پیدا کرد !!! با توجه به درگیریهای بین او و برادرش در عراق برای نشستن بر کرسی رهبری فرقه و رفتارهائیکه از او در تاریخ آورده شده به نظر میرسد این مقام با یک کودتای نفرت انگیز بدست آمده باشد تا از طریق شناخت معرفت حقیقی . که البته نوری همانطور که از بیاناتش هویداست اساسا این معرفت را صرفا در بهائیت دیده است .
پینوشت:
[1]. عباس افندی، مکاتیب، بیجا: مؤسسهی ملّی مطبوعات امری، 134 بدیع، ج 8، ص 120-119.
[2]. حسینعلی نوری، بدیع (در جواب اسئله قاضی)، نسخهی خطی، ص 286.