جناب بهاء خواهري دارد به نام "عزيه خانم" که بابي بوده است و با جمع تبعيدشدگان بابي به عراق ، به آنجا آمده و همچون ديگر بابيان تحت رهبري برادرش ميرزا يحيي صبح ازل- رهبر بلا منازع بابيان - در آن ديار روزگار مي گذرانده است. او زني بوده با اطلاع و نويسنده اي توانا (که گفتيم همه فرزندان ميرزا عباس نوري از جمله بها و ازل و عزيه تحت تر بيت و آموزش پدرشان که منشي در بار بوده انشاء و ترسل ( به آهستگی نوشتن و سخن گفتن ) را به خوبي از پدرآموخته بودند ) که وقايع دوران حضورشان در عراق را به خوبي به نگارش در آورده است وکتاب او متن مستند مهمي در مورد آن برهه تاريخ بابيه بشمار مي رود. پس از بالا گرفتن اختلاف ازليان و بهائيان و آشوب ها و زد وخوردهاي آنها که منجر به اخراجشان از عراق مي شود ، عبد البها از عکا به عمه اش عزيه خانم نامه اي مي نويسد( که بعد ها نزدبهائيان به" لوح عمه " معروف مي شود )و در آن نامه اورا به پذيرش امر بها ءاله دعوت مي کند(اين نامه در کتاب مکاتيب عبدالبها مجلد دوم در چهارده صفحه آمده است ).
پس از آن عمه خانم در پاسخ به نامه عبدالبهاء"عباس افندي عبدالبها ، رساله مهمي مي نوبسد به نام " تنبيه النائمين" در 141 صفحه که از اسناد مهم بابيه به شمار مي رود و توسط خودآنان چاپ شده است که از حقايق تاريخي مهمي که در آن دوران اتفاق افتاده پرده برميدارد و از اسناد منحصر به فرد تاريخي براي پژوهشگران حوزه بابيت و بهائيت بشمار
ميرود. اودر آن کتاب به تصريح تمام از رياست طلبي برادرش بهاءاله سخن مي گويد که با يارانش در دو سه سال آخر توقف در بغداد دست به ترور مخالفان خود و آدمکشي وخونريزي هاي قاسيانه و دزدي و خنجر زني و قمه کشي و فساد و خلاف کاري مي زده اند و رعب و وحشت عجيبي در تمام شهر ايجاد کرده بودند.( عبد البها نيز در کتاب مکاتيب به اين رعب و ترس و وحشت تصريح نموده از آن به زلزله ياد مي کند که بعدا به آن اشاره خواهيم کرد) به نوعي که حتي بعضي بابيان معتقد از رفتار آنها منزجر شده بخاطراين افعال زشت از دين بيان برگشته و اين شعر را در محافل و مجالسشان در مورد ميرزاحسينعلي بهاءاله مي خواندند :
اگر حسينعلي ، مظهر حسين علي است هزاررحمت حق بر روان پاک يزيد !!
(عين متن کتاب خواهر بهاءاله : تنبيه النائمين (بيدار کردنخوابيدگان)ص 15 )
عزيه خانم "خواهر بهاءاله و عمه عبد البها در مورد رياست طلبي برادرش بهاءاله دراواخرايام حضور در عراق و ترور ها و خونريزي هاي او و يارانش در آنجا در رساله تنبيه النائمين اين چنين گزارش مي کند :
"جمع آوري بعضي از قلاش و اوباش هاي ولايات ايران وجسته گريخته هاي آنسامان را که در هيچ زمان به هيچ مذهبي داخل نشده و به هيچ پيغمبري ايمان نياورده وبغير از مال مردم بردن به شغلي نشتافته با آن ادعاي حسيني کردن اشرار" شمرکردار"را به دور خود جمع نمودنداز هرنفسي که غير از رضاي خاطر ايشان نفس بر آمدکوبيدند واز هر حلقي که بغير از خضوع به ايشان حرفي بيرون آمد بريدند ودر هر دليکه دراو سواي محبت ايشان بود شکافتند.اصحاب طبقه اول که اسامي شان مذکور شد {قبلااسامي چند نفر از آنان مثل جناب حاج سيد محمد اصفهاني و جنابحاج سيد جوادطباطبائي حکيم کربلا ئي و ملا محمد جعفر کاشي و آخوند ملا رجبعلي ومتولي باشي قمي را ذکر مي نمايد )از خوف آن جلادان خونخوار به عزم زيارت اعتاب شريفه به جانب کربلا و نجف و برخي به اطراف ديگر هزيمت نمودند.سيد اسمعيل اصفهاني را سر بريدندو حاجي ميرزا احمد کاشي را شکم دريدند.آقا ابوالقاسم کاشي را کشته در دجله ا نداختند. سيد احمد را به پيشدوکارش را ساختند.ميرزا رضا خالوي حاجي سيدمحمد رامغز سرش را به سنگ پراکندند وميرزا علي را پهلويش را دريده به شاهراه عدمش راندندو غير از اين اشخاص جمعي ديگررا در شب تار کشته اجساد آنها را به دجله انداختند وبعضي را روز روشن در ميان بازارحراج با خنجر و قمه پاره پاره کردند چنانچه بعضي ازمومنين و معتقدين را ،اين حرکات فاسخ اعتقاد و ناسخ اعتماد گرديد بواسطه اين افعال زشت و خلاف کاري ها از دين بيان عدول کرده و اين بيت را انشاءنموده در محافل مي خواندند و مي خنديدند :
اگر حسينعلي ،مظهر حسين علي است هزار رحمت حق برروان پاک يزيد
و مي گفتند ما هر چه شنيده بوديم حسين مظلوم بوده است نه ظالم ! (همان. ص 15)
عزیه خانم سپس در پاسخ قسمت ديگري از نامه برادر زاده اش (عبد البها ) مي گويد:
"جناب ابوي(يعني بهاءاله که پدر عبد البهاء باشد) کاري کردند بخلاف ديدن ومشي انبيا وحکم خدا که فرموده "و قولوا قولا لينا " . اشراري که خود را منسوب به اينطايفه کرده وبي دين و لامذهب صرف بوده چون سيد ببر کاشي و شاه ميرزاي کاشي ،اغوا نموده علاوه بر قتل آن مظلو مين که از مومنين بيان شهيد کردند اراده به قتل ملاآقاي در بندي کرده که اورا کشته اموال او را ببرند و اين حرکت زشت چون تير انداختن به شاه ايران سبب اختلال حال و اغتشاش امر قاطبه بيا نيين و اسباب تحير بلکه موجب تنفراغلبي ازعلماء بزرگ گرديده که کسي را که برهاني باهر و بينه اي بين در دست است شايسته نيست که فساد و فتنه آغازد و خود را مورد توبيخ عارف و عامي سازد.(همان .ص 54 )
عزيه خانم در قسمت ديگري از رساله اش ، اشاره به عبارتي از عبد البها که گفته "مقامات هر کسي از روش وسلوک او واضح و مشهود گردد" مي نويسد:
"اينکه نوشته ايد مقامات هر نفوسي از روش و سلوک او واضح و مشهود گردد، روش وسلوکي که عند الله مرضي و محبوب باشد ندانستم کدام بود (؟!) : معارضه بانقطه بيان و مخالفت با کتاب و سنت و حکم به قتل جمعي از ادلاء بيان چون جناب حاجي سيد محمد اصفهاني و غيره درعکا ودر کربلا چون ملا رجبعلي قهير و برادرش و درکاظمين مثل ميرزا بزرگ کرمانشاهي ودر عکا جمعي از مومنين ديگر ...احدي را نبايدمحزون نمايد چه جاي آنکه با کمال قساوت قلب ، حکم به قتل چنين بزرگواران نمايد : من قتل نفسا متعمدا فجزائه جهنم به گمان اينکه بواسطه قتل اين نفوس مقدسه انوار الهي خاموش و عهدي که بسته اند فراموش خواهد شد .روش و سلوکي غير از عوام فريفتن وخواص کشتن و انکار حق کردن و دعوي ناحق نمودن و... شرب دخان کردن و فتوي به ملاهي و مناهي دادن و صراحه دروغ گفتن و تهمت زدن و افترا بستن و اسمش را پلتيک الهي گذاردن ونسبت کذب به نقطه بيان دادن ،سلوک و روشي ديگر ديده و شنيده نشده..." (همان ص63)
از همه جالب تر آنکه عبد البها سخنان عمه اش را در مورد تروريسم و قتل و غارت بابيان درعراق به سر کردگي پدرش را انکار نمي کند بلکه به نوعي آن را تاييد نموده و با اين عبارت از آن ياد مي نمايد:
"زلزله در ارکان عراق انداخت و اهل نفاق (منظورش بابيان طرفدار ازل ومخالف بهاءاله است ) را هميشه خائف و هراسان داشت.سطو تش(مقايسه کنيد کلمه"سطوت" درسخن عبد البها را با کلمه" سطوت" به کار رفته در ايقان توسط بهاءاله) چنان درعروق و اعصاب نفوذ نموده بود که نفسي در کربلا و نجف در نيمه شب جرات مذمت نمي نمود و جسارت بر شناعت نمي کرد تا آنکه کل طوائف و ملل متفق شدند و پاي دول درميان آمدازعراق به مدينه کبيره( اسلامبول )هجرت شد.(مکاتيب جلد دوم 177 ).
اين است دين مدعي وحدت عالم انساني و صلح و محبت و …که کارش را با ترور و قتل وفساد و خونريزي آغاز نموده است به اعتراف کتابهاي خودشان و شاهدان واقعه ازنزديکترين خويشاوند انشان !!