1- طرد اداري
2- طرد روحاني
طرد اداري شامل افرادي مي شود که بنا به تشخيص تشکيلات هرمي بهائيت از اصول عقيدتي و تشکيلاتي بهائيت مثل عدم حضور جدي در ضيافات و يا انتخابات و يا الزام به احکام بهائي تخطي نموده و مورد طرد اداري قرار گرفته و به تبع آن حق حضور در هيچيک از جلسات رسمي تشکيلات و انتخابات را ندارند.
طرد روحاني هم شامل افرادي مي گردد که بنا به گزارشات واصله از محافل محلي و ملي و ت?ييد آن گزارشات توسط بيت العدل مشمول اين نوع طرد قرار مي گيرند. اين نوع طرد شامل متبريان از بهائيت و يا افرادي مي گردد که با اصول اساسي و مسلم و نصوص قطعي بهائي به طور علني مخالفت نمايند. در اين نوع طرد علاوه بر محدوديتهاي طرد اداري ? افراد خانواده شخص مطرود و دوستانش حتي حق سلام و کلام و هرگونه ارتباطات انساني و اجتماعي با وي را ندارند.
با مطالعه تاريخ بهائيت مشخص مي شود که بيش از 80 در صد از خاندان ميرزا حسينعلي نوري توسط رهبران بهائيت طرد شده اند. رهبراني که شعارهاي گوشنواز و دل انگيزي نظير " همه بار يک داريد و برگ يک شاخساريد" و... را سر داده اند ولي گويا خود فراموش کرده اند به آن عمل کنند و عمل آنان دقيقاً خلاف ادعاهاي آنان است.
نقد تشکيلات و تصميماتي که سران تشکيلات مي گيرند ? از طرف اعضاي ساده گروه ? از بديهي ترين اصول دموکراسي در هر تشکيلاتي است که تمامي عالمان علوم اجتماعي بر آن اتفاق نظر دارند? اما در جامعه بهائي هر که انتقادي نسبت به تصميمات بيت العدل داشته باشد ? دچار مجازاتي چون طرد مي شود.
طرد،تنبيهي زجر آور مربوط به جوامع ابتدائي
در جوامع ابتدايي و توسعه نيافته، يکي از زجر آورترين روش هاي تنبيه افرادخاطي، طرد آن ها از چنين جوامعي بوده است. نفي بلد که در زمان هاي گذشته ازرايج ترين مجازات ها بوده است، نمونه اي از اشکال مختلف طرد است. در اين جوامع که مي توان از عنوان توده وار نيز براي چنين جوامعي استفاده نمود، به دليل وابستگي شديد افراد به بنياد هاي قبيله اي، زندگي بدون اين وابستگي ها، زجر آورو درد آور بوده است.
اساسا در چنين جوامعي، فرد بدون اين وابستگي ها فاقد هويت مي باشد. وابستگي يک فرد به جامعه اي خاص مهم ترين عنصر هويت ساز بوده است. مثلا در دوران جاهليت، وابستگي فرد به عشيره اي هم چون بني تميم، مهمترين عنصرسازنده هويت او مي باشد. به همين دليل است که در دوران پيشا مدرن وابستگي آدمي به قبيله و عشيره و يا شهر و ديارش، هميشه جزئي از نام او بوده است و فرد به نام قبيله و عشيره و يا تيره و طايفه اش شناخته مي شده است. بر خورد با اين نام هادر تاريخ تمامي اقوام، بازگو کننده اهميت اين وابستگي است. اين وابستگي که درانتهاي نام افراد مي آمده در تاريخ ايران نيزمشهود است و حتي هنوز نام خانوادگي و يا فاميل بسياري از افرادبرگرفته از نام شهر و ديار و يا ايل وعشيره آن هاست. عناويني چون عيساي ناصري ( منسوب به روستاي ناصره)، ملا مهدي سبزواري( منسوب به شهر سبزوار)، فتح علي شاه قاجار( منسوب به ايل قاجار)، جابرابن عبدالله انصاري( منسوب به جماعت انصار) نمايان گر اهميت اين وابستگي هاست.
ساز و کار مجازات طرد، اساسا مبتني بر نفي اين وابستگي ها مي باشد. در واقع شخصي را که طرد مي کنند، هويتش را از او مي گيرند. حال شخصي که از جامعه اي که هويتش را مي سازد، طرد مي شود وارد جامعه اي ديگر با عناصر هويت ساز ديگري مي گردد که بنا به ساختار هاي جوامع پيشا مدرن، فرد جديد را نه درک مي کند و نه اورا ميپذيرد. فردي که وارد جامعه اي جديد، با مختصاتي جديد مي شود، به عنوان عضوي از اعضاي تشکيل دهنده جامعه جديد پديرفته نمي گردد و طبيعي است که زندگيش همراه با رنج و عذاب است چرا که در جوامع ابتدايي، تنها کساني که هويتشان مبتني بر عناصر آن جامعه باشد حق حيات و استفاده از امکانات آن جامعه را دارندو فرد تازه وارد،براي هميشه بيگانه و سربار جامعه انگاشته مي شود.
در چنين جوامعي، اقليت هاي قومي و مذهبي، چون هويتي يکسره جدا از جامعه دارند،سخت محتاج وابستگي هاي درون گروهي خود مي باشند. آن ها تنها با حفظ روابط بين خود قادر به ادامه حيات اجتماعي هستند و در جامعه ابتدايي نيز با نام مذهب و يا قوم خويش شناخته مي شوند. نام هايي چون ابواسحاق صابي( منجم مشهور قرن پنجم که صابي مذهب بوده است) يا ابوالبرکات بغدادي کليمي ( فيلسوف قرن پنجم و ششم که يهودي مذهب بوده است) نمونه هايي از اهميت وابستگي به گروه هاي اقليت مي باشند. گروه هاي اقليت در جامعه ابتدايي هميشه به نام اقليت خود معروفند و هويتشان باوابستگي شان به اين گروه هاي اقليت تعريف مي شود. بنابراين وقتي به عنوان مجازات از اين جامعه اقليت نيز طرد و حذف مي شوند،دچار عذابي مضاعف مي گردند. ايشان سرگشته و بي پناه در جامعه اي که از هيچ سوي پذيرايشان نيست رها مي شوند و حياتي سراسر مشقت و رنج را مي گذرانند.اما در جوامع جديد به دليل ساختار هاي جديد اين جوامع نسبت هاي قومي و حتي ملي کمرنگ و کمرنگ تر مي شوند و ساز و کار حيات اجتماعي بنا بر ارزش هاي ديگري شکل مي گيرد. سيل عظيم مهاجرت ها که در دنياي جديد شکل گرفته است، بيانگر کم رنگ شدن اهميت اين وابستگي هاست. فرد از کشور خود مهاجرت مي کند و در جامعه ي ديگربا حفظ دين و سنت هاي خود زندگي مي کند. بدون اين که جامعه جديد او را سربارخود بداند. نمونه بارز چنين جامعه اي، کشوري چون امريکا و يا استراليا و يانيوزلند است که افراد تشکيل دهنده آن تماما مهاجرند. اساسا هر چه جامعه اي باارزش هاي جامعه مدرن همخواني بيشتري داشته باشد، زندگي مهاجران در آن آسان تر وراحت تر است. در جوامع مدرن تکثر گرايي قومي و مذهبي و فرهنگي، کاملا به چشم مي آيد و هر فردي با هر پيشينه تاريخي و قومي، به راحتي در اين جوامع زندگي مي کند. به همين دليل است که امروزه مجازات تبعيد تنها در کشور هاي توسعه نيافته اعمال مي گردد، چرا که در جوامع مدرن تبعيد و نفي بلد، اساسا مجازات تلقي نمي شوند. وجود مجازاتي ذاتا پيشا مدرن، چون طرد روحاني در آيين بهايي که خود را دين دوران جديد مي خواند، از ناسازه اي بنيادين در اين آيين حکايت مي کند. آيين بهايي از يک طرف خود را ديني جهاني مي داند، خود را ديني جديد متناسب با ارزش هاي دنياي جديد معرفي مي کند، منادي وحدت عالم انساني است و مبلغ وحدت اديان وتکثر مذهبي مي باشد، اما از طرفي ديگر طردي روحاني دارد که مجازاتي کاملا بدوي و پيشا مدرن است و اساسا مغاير با تکثر گرايي مذهبي است.
آيين بهايي مدعي دموکراسي و خرد جمعي در نهاد دين است. مدعي است که شوراي بيت العدل بر اساس اصول دموکراسي از محافل ملي بهايي انتخاب مي شوند، اما هنوز نمي داند که نقد تشکيلات از اساسي ترين اصول دموکراسي و فعاليت گروهي و جمعي است. نقد تشکيلات و تصميماتي که سران تشکيلات مي گيرند ، از طرف اعضاي ساده گروه، ازبديهي ترين اصول دموکراسي در هر تشکيلاتي است که تمامي عالمان علوم اجتماعي بر آن اتفاق نظر دارند، اما در جامعه بهايي هر که انتقادي نسبت به تصميمات بيت العدل داشته باشد، دچار مجازاتي چون طرد مي شود که خود مجازاتي بدوي است. بنابر اين در چنين تشکيلاتي، علي رغم ادعاهاي پر دامنه، نه تنها اصول مدرن کار تشکيلاتي مراعات نمي شود، بلکه متخطيان دچار مجازاتي ذاتا ابتدايي و غير مدرن چون طرد روحاني مي شوند.
چنين مجازات هايي ياد آور ساز و کار تشکيلات غير مدرني چون سازمان هاي مخوف کمونيستي و يا سايه ها و کاريکاتور هاي چنين سازمان هايي چون سازمان مجاهدين خلق ايران مي باشد. اين تشکيلات که هدفشان کسب قدرت، آن هم به شيوه اي غير مدرن و غير مدني مي باشد، به محض بر خورد با عضوي که تصميمات تشکيلات را بر نمي تابد، به سرعت ساز و کار حذف و طرد را در پيش مي گيرند.اما تشکيلات بهايي که خود را مدرن مي داند و اساسا هدف کسب قدرت نيز ندارد، پيرو ساز و کار تشکيلات فوق الذکر است. اين خود ناسازه اي ديگر است که ادعاي عدم دخالت درقدرت سياسي تشکيلات بهايي را به يک شوخي شبيه مي کند. حذف و طرد مجازات تشکيلاتي است که اعضاي آن تشکيلات سوداي قدرت دارند و نه هواي ديانت. اين ناسازه ها همگي حکايت از نا همگوني دروني تشکيلات و آيين بهايي دارند که بزرگان بهايي را به چالش مي کشند. موضوعاتي که ادعاهاي پر طمطراق آيين بهايي را با علامت هاي بزرگ سوال مواجه مي کند. آيا بزرگان تشکيلات بهايي قادربه حذف ويا عبور از اين علامت بزرگ مي باشند؟!