سيد باب كه اين جواب را ديد از حاجي ميرزا آقاسي به جان رنجيد و او را مانع ورود خود به طهران دانست و از روي غضب لوحي قهرآميز درباره ي او نازل فرمود كه ابدا به حاجي ميرزا آقاسي هم نرسيد يعني نفرستاد كه برسد چرا كه وسائل ارسال مرسولي نداشت عريضه ي اول او را محمد بيگ فرستاد ليكن لوح قهرآميز را هرگز محمد بيگ جرأت نمي كرد بفرستد و پس از مأيوسي منزل به منزل راه را پيمود تا اين كه او آخر ماه رجب سنه 1263 هجري به تبريز رسيدند (وقائع بين راه اگر چه زياد است ليكن قابل ذكر نيست) و حكم شد سيد را به دست عليخان ماكوئي بسپارند تا اين كه در قلعه ماكو كه خارج از تبريز و در وسط كوه واقع است محبوس باشد و در تمام اين مدت يك نفر سيد حسين نام كه نزد بهائيان مشهور به كاتب وحي است با سيد باب بود. اوايل در قلعه ماكو به سختي و شدت ممانعت مي شد و كسي را راه نمي دادند كه هيچ يك از مريدان با سيد ملاقات كند ليكن رفته رفته از آمد و شد مريدان و اظهارات ايشان عليخان ملتفت شد كه از اين راه دخلي حاصل مي گردد چناني كه شيوه ي مامورين خيانت كار است با حق السكوتي مريدان را به مراد مي رسانيد ايشان هم دستوراتي براي تهيه شورش و انقلاب مي گرفتند و مي رفتند (محل اجتماع ايشان بدشت بود كه ذكرش در ذيل قرةالعين خواهد آمد) و تقريبا زمينه شورشي درست شد كه بعد در مازندران و غيره باعث خسارات و دردسر زياد گرديد دولت نيز ملتفت مطلب شده حكم داد پس از نه ماه محبس او را از ماكو به چهريق تبديل نموده و يحيي خان كرد را به نگهباني او گماشتند و يحيي خان برخلاف عليخان راه آمد و شد را بر مريدان بست تا اين كه به موجب دستور مركز ولي عهد آن عصر ناصرالدين ميرزا (ناصرالدين شاه بعد) فرمود در تبريز مجلس بزرگي تشكيل دهند علما و رجال دولت را دعوت دهند و سيد باب را موقع بدهند تا اين كه با كمال آزادي هر چه مي خواهد بگويد. اگر بر كلام خود اقامه دليل و برهان نمود تصديق امرش نمايند اگر درماند و عاجز گشت هر حكمي را كه آن مجلس درباره اش دادند به تهران فرستند تا اين كه دستور سلطنت برسد بر آن عمل نمايند
آرزوی علی محمد این بود که به تهران برده شود که البته آرزوی او برآورده نشد و این سفر با مرگ اوهمراه شد .