عبدالبهاء در بیان تعالیم انتسابی به پدر خود، تحری حقیقت را اولین و زیربنای اعتقادی فرقهی بهائی معرفی کرده است: «اول اساس بهاءالله تحری حقیقت است؛ یعنی نفوسی از تقالیدی که از آباء و اجداد، موروث مانده، منزه و مقدس گردند».(1)
اما بر خلاف شعار تحری حقیقت که بهائیان با سر دادن آن، در تلاشند تا خود را مبدع این اصل عقلی و قرآنی(2) معرفی کنند، در احکام بهائیت بر تقلید کور و بیچون و چرای از نهاد رهبری این فرقه تأکید شده است: «امور ملّت معلّق است به رجال بيت عدل الهی... چون كه هر روز را امری و هر حين را حكمتی مقتضی. لذا امور به بيتعدل راجع تا آنچه را مصلحت وقت دانند، معمول دارند. نفوسی كه لِوجه الله بر خدمت امر قيام نمايند، ايشان ملهماند به الهامات غيبی الهی. بر كل اطاعت لازم».(3)
همچنین تقلید و تبعیت محض از تشکیلات بهائیت، بیت العدل و محافل بهائی، از مهمترین واجبات یک بهائی محسوب میشود: «یاران باید اعضای محفل خویش را در تمام امور نمایندگان خویش دانند و امنای الهی محسوب نمایند. هر حکمی را محفل صادر نماید به دل و جان اجراء نمایند».(4)
اما به راستی، اطاعت بیچون و چرا و در تمامی امور از تشکیلات بهائیت، آن هم افرادی که هیچ مزیتی بر دیگران ندارند، جز آنکه در انتخاباتی غیرشفاف رأی آورده و یا به عضویت محافل ملّی یا بیت العدل درآمدهاند، نوعی تقلید مذموم و کورکورانه و باطل محسوب میشود. لذا واقعیت آن است که بهائیت بر خلاف شعارهایش، با صدور این حکم، حق هرگونه آزادی اندیشه و حق انتخاب را از پیروان خود سلب نموده است. به عبارتی، بهائیتی که با هدف مقابله با مرجعیت شیعی و تقلید شیعیان از مراجع عظام، حکم به ممنوعیت تقلید داد، نسخهای بدتر از آن را برای پیروانش پیچید.
بنابراین، سران بهائیت با حکم به لزوم تبعیت و اطاعت مطلق بهائیان از تشکیلات بهائی در تمام امور، راه تفکر و آزاداندیشی را بر بهائیان مسدود کرده و شعار تحری حقیقت و ترک تقلید را که ابداع خود میدانند، نقض کردهاند.
پینوشت:
1- اشراق خاوری، پیام ملکوت، هند: بینا، 1985 م، ص 11.
2- همچنان که در برخی آیات قرآن کریم، از تقلید کور نهی شده و انسانها را به تعقل و یافتن بهترین راه سوق داده است: سوره مبارکه زمر، آیات 18-17؛ سوره مبارکه یونس، آیه 100؛ سورهی مبارکه مائده، آیه 104.
3- حسینعلی نوری، اشراقات و چند لوح دیگر، نسخهی الکترونیکی، ص 79.
4- ریاض قدیمی، گلزار تعالیم بهائی، تورنتو کانادا: بینا، دوم، 1995 م، ص 40.