حبیب مؤید مبلّغ مشهور بهائیت، در نقل خاطرهای از برخورد خشونتآمیز عبدالبهاء، از زبان او (عبدالبهاء )مینویسد: «بعد از اينكه حرفهايش را زد گفت: یا افندی (خطاب به عبدالبهاء)خوبست دیگر شما هم کوتاه بیائید و از در صلح با متصرف وارد شوید، گفتم صلح؟ به به، بسيار خوب چه بهتر از اين ولی چطور: گفت: متصرف قصدش پول است، پول میخواهد. خوب است شما هم مضايقه نكنيد و از پول وارد شوید. گفتم (عبدالبهاء): بسيار خوب، اينكه چيزی نيست. بنشين تا بروم و پول بياورم. سعدالدين رمضان خوشحال شد و گمان كرد الان من ميروم و یک كيسه ليره میآورم... بلند شد که كفشش را به پا كند، تا عقب كرد یک سيلی محكمی به او زدم، خواستم یکی ديگر بزنم كه فرار كرد... (پیش متصرف) گفته بود والله من رفتم و یک دست كتک سير هم خوردم. ملاحظه كنيد جای سيلی چقدر قرمز شده...».(1)
آری؛ عبدالبهاء در حالی دست به کتک داشت و با سیلی جواب مخاطبینش را میداد که پیشتر، استراتژی ظلمپذیری را برای بهائیان برگزیده بود: «... اگر ستمکاری دست تطاول بگشاید و مانند گرگ تیزچَنگ هجوم نماید، اَحبای الهی مانند اَغنام (گوسفند) تسلیم شوند. لهذا مقاومت ننمایند بلکه تیغ و شمشیر را به شَهد و شیر مقابله نمایند. زخم به جِگرگاه خورند، دست قاتل را ببوسند و در سَبیل الهی جانفشانی نمایند. از برای ستمکار اِستغفار کنند و طلب عَفو از پروردگار نمایند».(2)
اما به راستی این میزان از فاصله میان شعار تا عمل از سوی پیشوایی به ظاهر الهی، چه مفهومی جز عوامفریبی و تبلیغات تو خالی دارد؟!
پینوشت:
1- حبیب مؤیّد، خاطرات حبیب، بیجا: مؤسسهی ملّی مطبوعات امری، 118 بدیع، صص 417-416.
2- عباس افندی، مکاتیب، مصر: به همّت فرجالله زکی الکردی، 1921 م، چاپ اول، ج 3، صص 124-123.