با یک مقدمه تاريخي و شناخت ضمنی بهاییت به قلم پرفسور باري ادوارد برون می پردازیم تا شناخت بهاییت از هرگونه تعصب بدور باشد والبته جامع و کامل باشد.
پوشيده نماند كه تاريخ داراي سه ركن است 1- قضاياي عمومي 2- خصوصي 3- فلسفه آن قضايا - اما قضاياي عمومي در تاريخ باب و بها همان مسائلي است كه مورخين معاصر از قبيل سپهر در ناسخ التواريخ و اميرالشعرا در روضة الصفا و بسياري از امثال ايشان در كتب خود ذكر كرده اند - ولي اگر كسي بخواهد بي حقيقتي و يا بي اطلاعي اتباع باب و بها را تشخيص دهد همين بس است كه به هيچ يك از مندرجات كتب تاريخ اعتماد نكرده به محض اينكه عنواني از كتب تاريخ به ميان مي آيد بدون تأمل و تعمق مي گويند تاريخ صحيحي موجود نيست و هر چه در كتب تاريخ ثبت است متكي بر اغراض و بي حقيقتي است!! اين اولين قدمي است كه بهائي نمي خواهد با افكار عمومي و مسائل مسلمه عندالقوم همراه باشد خصوصا بعد از آنكه يك استدلاليه ي پر از اغراض از قلم عباس افندي در تاريخ حيات باب و اوائل دوره ي بها صادر و به نام (مقاله سياح) در بين حضرات منتشر شده از آن به بعد بهائيان اعتماد از هر مقاله و كتابي قطع و به مقاله سياح كه از اسمش خدعه نويسنده اش مبرهن است تكيه كرده اند. تا مدتي اصلا بهائيان هم نمي دانستند كه اين رساله كوچك استدلالي كه به نام تاريخ منتشر شده اثر قلم كيست و حتي استدلال مي كردند كه ببينند شخص بي طرفي راجع به عظمت اين امر چه نوشته؟ ولي پس از چندي معلوم شد و از محارم اسرار بروز كرده به گوش همه رسيد كه اين سياح بي طرف همان عباس افندي است كه سياحتش از عكا تا حيفا (دو فرسخ) راه بوده زيرا در آن موقع كه اين رساله را نوشت تا مدت سي سال نتوانست از اين دو فرسخ مسافت تجاوز كند. پس سياح عبارت از همچو آدمي كه در مدت سي سال در قلعه عكا محبوس بوده و زياده از دو فرسخ راه مسافتي نه پيموده چرا يك دفعه هم با هزار زحمت تا بيروت رفته براي اينكه به مدحت پاشا التزام بسپارد كه خود و پدرش در خاك عثماني هيچ گونه تبليغات انجام ندهند حتي تبليغات مرشدي و مرادي كه به عنوان تصوف خود را بدان معرفي كرده بودند تا چه رسد به تبليغات دين جديد و سياسي و از اين بود كه دائما اطرافيان او به مسافرين مي سپردند كه در خاك عثماني با كسي صحبت نكند.
بيچاره ايراني! و اما بي طرفي و بي غرضي عباس افندي هم در حق باب و بها معلوم است حاجت به ذكر نيست يعني همه كس مي فهمد كه آدمي كه هواي جانشيني پدر خود را بر سر داشته و اين خدا را براي آن مي ساخته كه خودش به جاي او معبود و مسجود مردم شود تا چه درجه در تحرير تاريخ حيات آن پدر يا خداي خود بي طرف خواهد ماند! چنانكه با همه نازك كاري هائي كه كرده باز هر كوري مي تواند به بيند كه او مرادش استدلال بوده نه تاريخ بي طرفانه مگر يك رقم كورها كه نمي بينند و يك عده جهال كه نمي فهمند و آنها هم (به قول آقاي نيكو) براي اين است كه به وصيت مولاي خود عمل كرده كور شده اند تا جمالش به بينند! (چنانكه بها در كلمات مكونه اش مي گويد - كور شو تا جمالم بيني و كر شو تا لحن و صوت مليحم را شنوي و جاهل شو تا از علمم نصيب ببري!)
قسم ديگر از قضاياي عمومي در اين تاريخ آنها است كه از قلم مورخين خارجه تهيه شده از قبيل تأليفات علامه مفضال و مستشرق مقدام ادوارد برون بزرگترين پروفسور كامبريچ لندن و مانند كنت گو بينو و مسيو نيكولاي فرانسوي و مستر جاكسون آمريكائي كه در جائي هم بد كتر ژاك معروف شد و در بعضي قسمت هاي اين مذهب نگارشاتي دارد و يا كساني كه طردا للباب در طي مطالب ديگر اسمي از اين طايفه برده اند مانند لرد كر زن انگليسي و مزرمور مخبر تايمس كه در بعضي از تأليفات و مجلات مختصر اشاره اي به اين سوسيته مذهب صورت كرده اند. شبهه ي نيست كه بعضي از اين نويسندگان هر چند جنبه ي عمومي تاريخ باب و بها را در نظر داشته اند ولي نتوانسته اند خود را از القائات خصوصي اهل بها بر كنار و بلاتأثر گذارند. مثلا كنت گوبينو و مسيو نيكولا به تصريح خودشان پاره ي مطالب را در تهران از حاج ملاعلي اكبر شهميرزادي كه از ايادي واعمده ي امر بها بود سؤال كرده و هر چه شنيده اند نگاشته اند و چون حاجي آخوند مذكور از اساتيد اين مذهب بود و چندين دفعه به كيفر اعمال و اقوال خود به حبس ناصرالدين شاه و كامران ميرزا نايب السلطنه رفته و فوق العاده مشهور و منفور ملت اسلام شده بود و با هيچ آب و گلابي شسته و تطهير نمي شد و بازگشتي برايش متصور نبود هر چه القا مي كرد جنبه ي مصالح بابيه و بهائيه را در نظر مي گرفت و در حقيقت در ساخت و ساز اين دين از ايادي بود (همانطور كه بها در حقش گفته) يعني قسمتي از اين مذهب به دست او ساخته شده چنانكه خود بهائيان هم در بين خودشان متفق الكلمه مي گويند كه احكام صوم و صلوة و مسائل رساله ي سؤال و جواب و قسمتي از كتاب اقدس نتيجه فكر و پيشنهاد و دخالت هاي او بوده. در اين صورت جاي هيچ گونه شبهه نيست كه القائات او در مسائل تاريخي و لو به قلم هر كس جاري شده باشد در اعتبار و صحت مانند نگارشات خود عباس افندي است كه جز بر نفع بهائيت بر روي هيچ اساس ديگر نبوده و ابدا قصدش حقيقت گوئي و حق جوئي نبوده است فقط چيزي كه آن نويسندگان را از انتقاد معاف مي دارد همين است كه اسم راوي را در كتب خود ذكر كرده اند ونيز هر جا از خود اظهار عقيده نموده اند چندان از منهج حقيقت دور نرفته و اقلا بي طرفي خود را ثابت نموده اند. تنها كسي كه در ميان اين دسته بيش از همه استقصاء و دقت نظر بكار برده پروفسور برون بوده كه بدبختانه او هم به سبب اينكه اخيرا كتاب تاريخ حاجي ميرزا جاني كاشاني را متهم كرده اند! اما گذشته از اينكه هر عاقلي اين حرف را كاملا بي اساس مي داند دفاع از او هم بر وجدان من است كه تا آخر درجه امكان از او دفاع كنم و براي كشف حقيقت بگويم كه شهدالله اين مرد بزرگ خيلي بزرگتر از اينها بود كه دامن پاكش به لوث اينگونه اتهامات آلوده گردد. من خود با او مكاتبه و ملاقات كرده ام و بعضي از اشعار مرا به يادگار گرفته و واسطه ي اين رابطه ادبي مسس هارت بود در لندن كه در گاردين مقيم و برادرش متخصص در علم گياه شناسي بود و نيز آثار خاصه آن علامه ايران دوست را مطالعه كردم و بالاخره يقين كردم كه اين شايعات بهائيان هم مانند شايعات ديگرشان است كه چون كسي اندكي از روي اخلاق تظاهر به محبت كند انتشار مي دهند كه او از ماست يعني او از بندگي خدا و حقيقت و پيروي عقل و دانش خود استعفاء داده و گوسفند بي اراده بها شده و اگر كسي يك كلمه از حقايق تاريخيه بيان كند كه بر ضرر ايشان تمام شود فوري انتشار مي دهند كه اين شخص ازلي يا ناقض يا اقلا طبيعي و مادي شده و اگر ديدند مثلا در خياباني عبور كرد كه پرتستان ها در آن خيابان منزل دارند فورا مي گويند پرتستان شده «اما پرتستان هاي برگشته را نمي دانم چه خواهند گفت؟» و اگر ساكت و بي طرف مانده در حضورش ساكت و در غيابش به غمز و لمز اشاره مي كنند كه اين از ماست نهايت اين است كه نمي خواهد مردم بدانند و دليلشان هم همين است كه ببينيد چگونه فلاني را در اين موضوع ساكت است و از لا و نعم سخني نمي گويد. چه كه بها فرموده هر كس بر ما نيست با ماست عينا قضيه ما و بهائيان بنده خدا حكايت خر سواري شيخ است كه اگر با پسرش سوار مي شد ملامتش مي كردند و اگر پياده مي رفت مورد ملامت بود و اگر يكي از پدر و پسر سوار مي شدند باز مورد غمز و لمز و ملامت مردم بودند بعضي از ما مردم چنين شده ايم كه نمي دانيم سوار شويم يا پياده تا گوسفندان بها ما را رها كنند.
باري ادوارد برون بقدري فكرش عالي بود كه ادراكات اين بندگان خدا يا اغنام بها نسبت به او بر خرهاي لنگ و او سوار باد پران چون خدنگ بود و اگر او به وجود سيد باب بيشتر از بها اهميت داده باشد يا آنكه در مقام بيان حقايق تاريخي گفته باشد كه ميرزا يحيي صبح ازل جانشين باب بود و بها با او حقه بازي و حيله ورزي نمود و مقامش را غصب كرد. اين سخنان دليل بر آن نيست كه پروفسور برون مثلا باب يا ازل را خدا يا يك وجب پائين تر از خدا مي دانسته! حاشا و كلا بلكه او فقط صحت تاريخ را منظور داشته و كار به اين نداشته كه سخنش به نفع ازل تمام شود يا بها مثل اينكه عينا امروز بنده بالصراحه مي دانم و مي گويم كه بهائيان بنده خدا فقط در مذهب خودشان مايل به راستي و راست روي بودند بايستي بعد از فوت عباس افندي به برادرش بگروند زيرا نص صريح بها در وصيت نامه اش اين است كه (قد اصطفينا الاكبر بعد الاعظم) يعني مقام محمد علي غصن اكبر بعد از مقام عباس افندي غصن اعظم مقرر و مسلم است. ولي آيا اين را كه مي گويم مقصودم اين است كه اگر چنين شده بود آن وقت بهاء و من يقوم مقامه حق بود؟! استغفرالله من هذا التصور. يا اينكه مقصودم از اين سخن اين است كه طرفداري از محمدعلي افندي كرده باشم(1)و فرضا مايل باشم پول هاي ايران براي شوقي افندي كه عنصر فاسدي است نرود و براي غصن اكبر كه عنصر صالحي است برود؟ حاشا و كلا من در پاكي و ناپاكي هر دو عنصر يك نظر دارم و يقين دارم كه از باب تا محراب و از بها تا سها و از صبح ازل تا شام ابد زعماء اين طايفه همه خداع و كاذب و خائن و مضر بحال بشر ويژه ايران بوده و هستند و به هيچ يك به قدر ذره اي عقيده ندارم بلكه مرادم از آن سخن اين است كه مردم بدانند كه حتي زعماء بهائي در داخله خودشان نيز يك رو و راستگو نيستند و نسبت به برادر و فاميل خود نيز بر سر منافع دنيا و رياست شيوه و حقه به كار مي برند در اين صورت از دروغ ها و دوروئي هاي خارجشان كه به كار مسلمين و ساير ملل برده و مي برند تعجب نكنند و از حقيقت حال نكبت مال ايشان غفلت نورزند ادوارد برون نيز مقصودش از آن همه تحرير و تأليف و تكرار مطالب همين بوده است كه به ملت ايران بفهماند كه خانداني كه با برادر خود آن نوع رفتار نمايند و تاريخ را اين طور زير و رو و منقلب سازند چه اعتمادي بر دين سازي و شريعت بازي ايشان است. در اينجا ديگر بي اختيارانه مي خواهم بر پروفسور برون رحمت بفرستم كه مي گفت چه كنم من بهائيت را اين طور شناخته ام كه اگر اندكي بيش از اين ترقي كند اصلا آزادي و اخلاق و درستي و راستي از دنيا معدوم خواهد شد صورت مكتوبي كه از لندن به كامبريچ نزد ادوارد برون ارسال شده 26 فوريه 1923 محترم اديبا معضم لبيبا روزگاري دراز و دهري بي انباز مي گذرد كه اين خاكسار شرقي ديدار آن مستشرق غربي را مشتاق و لهيب نار فراق به درجه لايطاق رسيده. تا اين اوقات كه گردش ايامم به لندن افكند در انگلستان روائج آن گلستان كه گل هاي اخلاق و فضائل حضرتعالي را پرورده بيش از پيش مشام جان را معطر كرده ولي متأسفانه تا اين دم نعمت ملاقات مرزوق نگشته (اي بي نصيب گوشم و اي بينوا لبم) شبي در مجمعي خانم محترمي را ملاقات كردم كه نام ايشان را هم فراموش كرده بودم امروز خطي از طرف ايشان رسيد و مرقوم بود كه من در طي مراسله خود به جانب پروفسور برون ذكري از تو كرده و وعده اشعارت را به ايشان داده ام. با اينكه سبقت بر اين جسارت خود ذنبي عظيم بود محض امتثال امر ايشان شطري و سطري چند مشتمل بر دو غزل و يك مناظره تيغ و قلم به توسط آن خانم محترم ايفاد نموده ضمنا تذكر مي دهد كه اگر عزم سرافرازي و سر غريب نوازي داريد آدرس از قرار ذيل است - ويست بن گرو - من مورث رود نمره 25 عبدالحسين آواره جواب از طرف پروفسور برون بخط فارسي خوانا پنجم مارچ 1924 - نمره 133
اديب ارجمند و اديب فرهمند جناب آواره دام عزه و مجده دوستا محترم مژده وجود شريف از طرف خانم محترم (مسس هارت) انضمام اشعار آبدار سر كار به مخلص شعار رسيد بهترين ارمغان و راه آوردي است كه از راه آوردي و مخلص را ممنون كرديد. آن را در مضبطه خود ضبط نمودم و هميشه به ياد شما عزيزش خواهم داشت. منت خدا را كه هنوز سرزمين ايران اديب پرور است. بسيار مشتاق ملاقاتم مگر اينكه اندكي كسالت دارم هر گاه رفع شد در لندن به آدرس شما كه مسس هارت نوشته اند خدمت مي رسم وگرنه مخلص انتظار سركار را خواهم داشت كه در كامبريچ تشريف فرما شويد دوست شما ادوارد برون پس از آنكه پروفسور برون را آن طور كه بايد بشناسم شناختم يادم آمد از آن لوحي كه عباس افندي راجع به تأليفات اين شخص محترم براي خودم فرستاد و اصلش در نزد بنده ضبط است كه در آنجا خصوصا كتاب نقطة الكاف را بي اساس ذكر نموده مثل اينكه ادوارد برون مثلا آن را ساخته و به نام حاجي ميرزا جاني منتشر كرده و من آن مضمون را صحيح تصور نموده در كتاب كواكب الدريه به آن اشاره كردم بعد از تذكر به اين لوح بر درجه ي دروغ و حيله ي عباس افندي آگاه شدم و ديدم اين شخص تا چه اندازه جعال بوده و براي پيشرفت مقصد خودش به هر كسي پيرايه ي بسته! كه تأليف حاجي ميرزا جاني را كه نسخه ي خط خودش حتي نزد دكتر سعيد هم موجود است آن را جعل و بي حقيقت قلم داده!!
بالجمله برگرديم به اصل موضوع ادوارد برون به قدري كه از تاريخ و قضاياي باب و ازل و بها خوب مطلع بوده و تأليفات مفيده دارد كه اگر خدماتش به ايران منحصر به همين قضيه باشد كافي است و نيز او تمام كتب و الواح بها و عبدالبها را به موزه ي بريتانيا رسانده است كه بعدا حضرت نتوانند انكار كنند كه فلان لوح وجود نداشته و اگر روزي مذهب بهائي بخواهد از عالم حاليه قدم فراتر نهد و عرض اندامي كند همان مدارك و اسناد كافي است براي ابطال ايشان و لو اينكه همه آن نسخ در ايران هم هست ولي ممكن بود كه الواح و كتب موجوده در ايران را به بي اعتباري معرفي نمايند و نسبت تحريف به آن بدهند ولي خوشبختانه منحصر به ايران نمانده و در كتابخانه هاي خارجه وجود دارد و بحمدالله طوري نيست كه احدي بتواند ترهات باب و لاطائلات نزل و خز عبلات بها هيچ يك را انكار كند.
1- اكنون كه به چاپ سوم اين جلد و ششمين چاپ جلد اول پرداخته ايم محمد علي هم به برادرش عباس پيوسته.