طنزی بنام احکام بهائی ( بخش سوم )

یکشنبه, 21 ارديبهشت 1399 06:57 نوشته شده توسط  اندازه قلم کاهش اندازه قلم کاهش اندازه قلم افزایش اندازه قلم افزایش اندازه قلم

احکام،به نام مردم به کام بهاالله

بهائیت در ایران : انصافا بهاء در مقابل وجوهاتي كه از امت خود طلبيد اين خدمت را انجام داده است كه مي گويد «توجه كن به سوي او (يعني بهاء) و مترس از اعمال خود زيرا او مي آمرزد هر كه را بخواهد» !!!!

در مثلها داریم که واعظي بر سر منبر مذمت زياد از مال دنيا كرده به تكرار اين كه مال دنيا مردار است و طالبين آنها كلاب هر دم مردم را به ترك آن دعوت مي كرد چون وارد خانه شد ديد پسرش اندوخته ها را برگرفته كه در كوچه بريزد و از آن مردارها بپرهيزد وي را گفت كه اي احمق ابله من اين سخنان را براي آن گفتم كه ديگران ترك مردار كنند و ما او را به درون خانه كشيم نه تو آن را بيرون افكني تا ديگران به درون برند - عينا اين قضيه در بهاء مصداق يافته كه هر جا سخن از بي اعتنايي مال دنيا گفته فوري انفاق آن را گوشزد كرده و آن هم به خود تخصيص داده كه به اينجا بفرستيد تا «نامتان لدي العرش مذكور افتد»!

يكي از حاج امين ها (1)ا هنوز مرده ي متحركي است كه دائما اين اندرزها را به گوسفندان(2) داده به ترك دنيا دلالت مي نمايد تا ايشان ترك نمايند و او گرد كرده خو و امينش بهره برده فضلات آن را براي رؤساء عكا بفرستند!

اين حاج امين اسمش حاج ابوالحسن اردكاني و تقريبا شصت سال امين اموال بوده، از طرف بهاء و عبدالبهاء و شوقي و ورقه عليا و در حقيقت جناياتي كه تاكنون واقع شده اغلب آنها گناهش بر اين پيرمرد احمق يا مزدور وارد است زيرا اين آدم كه كنونش سني است قريب به صد مردي است بسيار دني الطبع و پست فطرت و از طرفي بي اندازه قسي القلب و بي دين و اگرچه بهائيان او را فريب خورده به خدعه هاي بهاء و عبدالبهاء مي شناسند و تصور دارند كه او آدم ساده زودباوري است كه همه قضايا را باور كرده و محض خدمت به حق تبليغات مالياتي را بين اغنام مجري داشته و مي دارد ولي من او را نيكو شناخته و مي شناسم و مي دانم كه اگر در ابتداء هم مخدوع بوده و فريب ديانت خورده پس از چندي حقايق را شناخته و بستر و كتمان آن پرداخته تا دكان او كه در مقامي از دكان بهاء رنگين تر است و سرمايه ي دكان بهاء نيز از پرتو دكان او بوده نشكند چه او در منتها درجه ي خودپسندي و شكم پرستي و شهوتراني بوده و هنوز در نود و چند سالگي آثار اين صفات از او ديده مي شود چندان كه سه سال قبل كه من معاشرتم را از گوسفندان بهاء نبريده بودم متفق عليه تمام بهائيان بود .

به همین علت حاج امين هنوز وارد هر خانه مي شود زنان و دختران بهائي را مي بوسد و مردان و پرزنان ايشان اين ملاعبه ي علني را كه قبلا سري بوده و چند سال است علني شده حمل بر ابوت و پيري او كرده مي گويند او پدر همگي است و به نظر فرزندي اينها را مي بوسد و غافلند از اينكه اين پدر روزي پسر بوده و از جواني به پيري رسيده شصت سال است به اين اعمال اشتغال اشته و با وجود اينكه هميشه گوسفندان بهاء خاك برون كثافت حاج امين و امثال او كرده اند باز در قزوين بر سر مباشرت با دختر محمد جواد فرهادي مشهور به عمو جان كه از عمده ي اهل بهاء بود مستور نماند تا به درجه ي كه مجبور شده است بر اينكه اعتراف به زوجيت او نمايد و هكذا در چند مورد ديگر و بالاخره در اين مدت شصت سال چند مرتبه فساد اعمال و فسق هاي نهفته اش بازاري شده و باز خاك بر روي آن كرده اند. و چون اين شخص از خانواده پستي بوده كه حكايت ذيل دليل بر آن است لهذا پس از آنكه امين ماليات اغنام شده و احترامات و شكم چراني ها و شهوت رانيهاي بي نظير برايش حاصل شده نتوانسته است از آنها چشم بپوشد بنابراين بي عقيدگي خود را در پرده پوشيده و باز هم چند دفعه كلماتي از او سر زده است كه حاكي از بي ديني او بوده معذلك گوسفندان بهاء پاره ي بي خبر و پاره ي ديگر حمل به صحت نموده حيفشان آمده است كه پولهاي خود را خودشان صرف نمايند لذا به حاج امين داده اند تا ذكرشان «لدي العرش» شده باشد. چه كه او هر كس وجهي داده راپورت آن را به مركز رسانيده و ذكري از آن شخص از «قلم اعلي» صادر و اين گوسفند هم به همان دلخوش شده كه نامش «لدي - العرش» مذكور افتاده است اما حكايتي كه اشاره شد اين است: - حاج امين در هر مجلس كه گوسفندان خالص حاضر بوده اند.. همان گوسفندان پر شير و پشم كه بهاء به كلمه اغنام الهي يادشان مي كند.. چند حكايت مأخذ نطق و صحبت او بوده و هست و همه ي بهائيان آن را شنيده اند.

از آن جمله يكي كيفيت فقر و فاقه اوست در اردكان و شرح نان در آبگوشت زدنش و بالعكس پلو خوردن در طهران پس از بهائيت و تكذيب ادبي از گفته هاي بهاء كه گفته است شما در راه حق زحمت كشيده ايد و حال آنكه بالعكس راحت بوده ايم و همچنين قصه هاي خنده آور عوام فريب ديگر دارد كه حيف قلم و كاغذ است كه بدان آلوده گردد و چنانكه معلوم است اين گونه حكايات به علاوه ي اينكه روحيات گوينده را معرفي مي كند براي شنوندگان هم دو تأثير متضاد دارد. زيرا اگر در ميان شنوندگان مردمان نكته دان دانا باشند مي فهمند كه اين آدم عقيده ي به بهاء و اقوال او ندارد كه به اين لباس و صورت تكذيب گفتار بهاء را كرده كه اگر او گفته است شما زحمت كشيده ايد غلط كرده و نفهميده - ما زحمتي نكشيده بلكه هم شكم چراني كرده ايم - ديگر آنكه شنيده تشخيص مي دهد كه اين آدم پابند همين عوالم است و لهذا در صدد آزار او بر نيامده مي گويد در صورتي كه او مي فهماند كه من عقيده ندارم و مي خواهم پلو چرب بخورم ديگر چه كار به او داريم چنانكه نجات از قتل و عمر صد ساله اش دليل است اما از آن طرف شنوندگان ابله و گوسفندان اين سخنان را حمل بر شكسته نفسي او كرده مي گويند چه آدم خوبي است كه با آن همه زحماتي كه در راه حق كشيده به اين سخن مي خواهد كه منت بر سر حق نگذارد و نعمت او را كفران نكند و از طرفي حمل بر سادگي او نموده مي گويند ببينيد معيشت سابق خود را به چه سادگي ذكر نموده از بيان آن پروائي ندارد و از اين رو بيشتر او را توجه كرده مي گويند او نعمت ما را هم كفران نخواهد كرد.

اما سخناني كه صريحا بر بي عقيدگي او دلالت دارد اين است كه به كرات عبدالبهاء به او دستوراتي داده و سفارشهائي كرده و حتي الواحي فرستاده و او ابدا به آن اعتنا ننموده بلكه در محافل روحاني طهران علنا استنكاف از آن نموده چنانكه در حضور خودم گفت كه «عبدالبهاء فرموده است فرموده باشد من عمل نمي كنم كافرم هم مي دانيد بدانيد». و اين قضايا غالبا بر سر پول بوده است كه او از كثرت خساست و لئامتي كه دارد به جان كندن يك پولي به رئيس مي دهد و در ساير موارد استنكاف از پول دادن دارد اگر چه پنجاه هزار تومان موجود داشته باشد.

قضيه استنكاف او در محفل روحاني راجع به اعانه دادن به مدرسه ي تربيت بود كه مدرسه مقروض شده بود و محفليان از پولهاي موجوده كه سي هزار تومان از آن نزد باقراف و بيست و چهار هزار تومان آن نزد غلامعلي دوا فروش بود استعانت نموده اجازه ي تصرف در آن را از عبدالبهاء خواستند و او نوشت كه ششصد تومان حاج امين بدهيد و بعد توضيح داد كه اگر بيشتر هم لازم است بدهد و او در محفل استنكاف كرد و حتي مدرسه را مسخره كرد كه آنها كه مدرسه درست مي كنند ايمان ندارند و مي خواهند بچه ها را بي دين كنند. اين بچه ها كه جرغافي (جغرافي) و الكپريسكه (الكتريسته) مي خوانند بي دين مي شوند. برويد در خانه ها مناجات ياد بچه ها بدهيد تا حق را بشناسند مجملا يك دسته از اين ترهات هم به هم بافته از محفل رفت. ولي او مطمئن بود كه اگر عينا اين حرفها را عبدالبهاء بشنود بدش نمي آيد و سخنان او را كه به منفعت عائله بهاء نزديكتر است خودش ماستمالي خواهد كرد.

خلاصه اين بود شمه ي از گفتار و رفتار حاج امين كه بعضي او را پيره گفتار ثاني مي دانند و او چند سال است در خانه حاج غلامرضا اصفهاني (امين امين) پلاس شده و حاج غلامرضا هم محض منفعت خود كه صورة ماهي صد تومان و سرا ماهي سيصد تومان به عنوان معاونت او از ماليات اغنام (يا مال الله) استفاده مي نمايد او را مانند يك پيغمبر مرسل پرستش كرده در حضور مردم دست از عبا كشيده به غمز و لمز وي را برتر از انبياء مرسل معرفي مي نمايد و معجزات در حقش قائل مي شود و تا خودش قوه در بدن داشت به خانه هاي گوسفندان بهاء سر زده به انواع دسائس و حيل القاء و هم به زنان و ابلهان مي كرد و پول مي گرفت گاهي به نذر گاهي به عنوان ارث ميت گاهي به اسم تبرك عروسي گاهي به همان اسم «مال الله» كه من آن را ماليات اغنام يا ماليات بابيگري ياد مي كنم و بالاخره اگر به هيچ راه ديگر چنگش بند نمي شد به عنوان فروش كتاب يا انگشتر يا تسبيح و يا موي ريش بهاء و عباس افندي و مو هم اگر مو هم نباشد تمام شدني نيست زيرا سرمايه آن در خودش موجود است روي آن هم ننوشته است كه اين موي ريش و گيسوي بهاء و عبدالبهاء است يا موئي از مويهاي بدن خودش و گاهي بفروش عكس و لوح و خلاصه با هر چه ممكن بود پولي از صد تومان تا يك قر ان از آن خانه بيرون مي كشيد و قدري به عكا مي فرستاد قدري هم صرف مهمل كاريهاي خودش مي كرد زيرا از بس به پول عاشق بود و ميل به ازدياد آن داشت در كارهائي كه فن او نبود به كرات وارد شده و هزارها تومان مال بيوه زنان و فقراي بدبختي كه به اين حيله ها از ايشان گرفته بود بسوخت انداخته ضرر مي كرد مثل منات خريدنش كه چند هزار تومان بر سر آن رفت در تركستان يا پنبه خريدنش كه تمامش هدر شد يا تنزيل دادنش كه اصل آنها سوخت شد و اكنون كه از پا در آمده حاج غلام رضا را نايب مناب خود قرار داده و تمام آن حيله هاي زنانه و مكرهاي نهانه را به او تعليم داده و او نزديك است از كار در آيد. صد هزار حيف اگر حاج غلامرضا هم واقعا به آن راه هاي زنانه و ساخت و سازهاي نهانه بپردازد و به رفتار و كردار آن دني الطبع تاسي نمايد.

                            شرط نه اندر دراز و كوتهي است                   امتياز از عاقلي و ابلهي است

 و اين سخن را بدين جمله خاتمه مي دهيم كه اگر وسيله اي به ظهور رسد كه عمليات اين امين هاي خائن كه بزرگترين خيانت است به جامعه ي بشر خاصه به ملت ايران خاتمه يابد شبهه ي نيست كه پس از چند سال اين دين كثيف (نه حنيف) محو و نابود خواهد شد زيرا جنگها تمام بر سر عمليات امين و پولهاي خائنانه اي است كه او به دست مي آورد و به مركز مي فرستد و صرف ساخت و سازهاي كاذبانه مي شود وگرنه احدي از رؤساي اين امر كمتر علاقه به دين و خدا حتي همان دين و خداي خودشان هم ندارند و علاقه شان فقط به همين قسمت پول است و دين و خداي بي پول را ابدا لازم ندارند. اكنون نظر به جمله ي ذيل نمائيد «آيه»: توجه اليه و لا تخف من اعمالك انه يغفر من يشاء

انصافا بهاء در مقابل وجوهاتي كه از امت خود طلبيد اين خدمت را انجام داده است كه مي گويد «توجه كن به سوي او (يعني بهاء) و مترس از اعمال خود زيرا او مي آمرزد هر كه را بخواهد» ميرزا يوسف خان مبلغ كه به همت ميرزا اسحق خان حقيقي چندي در اداره ي ارزاق ارتزاق مي كرد و چون ديدند به كار تبليغ بيش از كار اداري مي خورد با همان حقوق كه در اداره به او داده مي شد براي تبليغ به اطرافش گسيل داشتند بهترين مروج اين آيه بود و هميشه مي گفت كه همين قدر دوستي بهاء و عائله اش را داشته باشد ديگر هر چه بكنيد آمرزيده مي شويد!!

بلي با همچو عقيده ي طعنه بر ساير ملل هم مي زنند كه چرا فلان گناه مي بخشد و به همان اشك را موجب غفران مي شمارد و ابدا فكري نمي كنند كه اگر چنين نيست پس چرا خودشان تكرار مي كنند و حال آنكه آن امور در ساير ملل منصوص نيست و اين در اقدس منصوص شده اين است معني كور خود و بيناي مردم.

دفن اموات در صندوق بلور

آيا اين يك حرف مهملي نيست كه بهاء دلهاي اتباع خود را به آن خوش كرده؟ در حالتي كه خودش و پسرش با صندوق چوبين دفن شده اند و حتي مردم كه دشنام به صندوق بلور مي دهند ندانسته اند كه صندوق بلور جز يك سخن فريبنده ي چيز ديگر نبوده و نيست وانگهي نمي دانم فائده اين كه بدن ميت در صندوق بلور يا سنگ يا غيره گذارده شود چيست؟ و اين مرده پرستي را چه نتيجه است از اينكه ده سال يا صد سال ديرتر جسد بپوسد چه فايده حاصل است! باز اگر مانند فراعنه مصر صنعتي يافته بودند كه جسد را محفوط نگاه دارد و براي هزاران سال بعد وديعه گذارد ممكن بود ايشان را مظهر فرعون خطاب كرد بدبختانه اين هم كه نيست پس بايد گفت دفن اموات با صندوق مهم امري غير مهم است و هرگز هم عملي نخواهد شد.

بلي يك مشت استخوان مجهول را عبدالبهاء به اسم  جسد باب در صندوقي از سنگ تراشيده در حيفا مدفون ساخته كه تصور مي كنم دشنام دادن مردم را هم همان خدعه عباس افندي ايجاب نموده كه به صندوق بلور دشنام مي دهند.

پی نوشت

1- به قولی امین و امانت دار احکام و رابط مردم با رهبران بهایی را می گفتند.

2- بها الله پیراوانش را در کتاب اقدس اغنام الله یعنی گوسفندان خدا و خودش را چوپانشان خوانده است.

 

 

خواندن 480 دفعه
این مورد را ارزیابی کنید
(0 رای‌ها)

معرفی رهبران بهائیت

  • زرین تاج قزوینی

     

    زرین تاج قزوینی (فاطمه یا ام السلمه) مشهور به طاهره قُرهالعَین یا طاهره بَرَغانی (زاده 1228 قمری برابر با 1823 میلادی در قزوین - درگذشته 1268 قمری برابر با 1850 میلادی).

     

    ادامه مطلب...
  • شوقي افندي

    شوقي افندي ملقب به شوقي رباني (1314-1377/1336ش) فرزند ارشد دختر عبدالبهاء بود که بنا به وصيت وي، در رساله اي موسوم به الواح و وصايا به جانشيني وي منصوب شده بود.

    ادامه مطلب...
  • علی محمد باب

    علی محمد باب شیرازی، موسس بابیت است. او شاگرد سید کاظم رشتی بود که با بهره گیری از افکار شیخیه، ادعای بابیت، امامت، خدایی و … کرد و در آخر توبه نامه نوشت و خود را هیچ دانست.

    ادامه مطلب...
  • سید کاظم رشتی

    سيد كاظم رشتي بن سيد قاسم بن سيدحبيب از سادات حسيني مدينه ، زبده ترين شاگرد شيخ احمد احسائي بود که پس از مرگ شيخ رهبري  شيخيه را برعهده گرفت.

    ادامه مطلب...
  • عباس افندی (عبدالبهاء)

    عباس افندي (1260-1340) ملقب به عبدالبهاء، پسر ارشد ميرزا حسينعلي است و نزد بهائيان جانشين وي محسوب مي گردد.

    ادامه مطلب...

مبارزان با بهائیت

cache/resized/ccaca808332350bd352314a8e6bdb7dd.jpg
یکی از حوادث مهم زندگی آیت الله بروجردی تقارن سال
cache/resized/a2c88199bdee2998adc4f97d46fdb662.jpg
ملا محمد سعید بارفروشی معروف به سعید العلما یکی