آیتی درکتاب کشف الحیل ازداستانهای معتمدی می نویسد و اینگونه شروع می کندو میگوید که: از معتمدي (1) شنيدم گفت عكسي از بها در لندن ديدم كه هر وقت يادم مي آيد بي اختيار خنده غلبه كرده تا دو دقيقه نمي توانم خودداري كنم و اگر شما هم ببينيد همين طور مي خنديد و آن عكسي است كه يا نقاب برداشته چشم و ابرويش از نقاب بيرون است و بقيه صورت در نقاب مخفي است.
من باور نمي كردم ولي مدت ها بود از گوسفندان بهاء (استغفرالله - بندگان خدا) مي شنيدم كه جمال مبارك ممكن نبود عكسشان برداشته شود هر وقت عكاسي خواست عكسي بردارد نور جمال مبارك شيشه را خورد مي كرد با اينكه اين حرف يك حرف كودكانه عاميانه بود متحير مي شدم كه اين سخن بر روي چه اساس است تا آنكه شرح آن عكس را در لندن شنيدم و آن كس كه هادي ابن سبيل بود گفت يك نفر عكاس انگليسي خواست عكس بها را بگيرد بها قبول نمي كرد زيرا او هميشه در پشت پرده ي جلال مخفي مي شد و خود را كمتر نشان مي داد حتي بندگانش كه از هزاران منزل راه براي زيارت جمالش مي رفتند آن قدر معطلشان مي كرد و ناز و غمزه مي فروخت و اطرافيانش نزد آن مسافر بي چاره حقه مي زدند و وهم به دلش مي افكندند كه وقتي پس از چند روز بار حضور مي يافت ديگر دلي برايش نمانده بود آن وقت هم يكي از پسرها يا برادرهاي بها يا اقلا يكي از اصحاب محرم جلو افتاده از مردم درب منزل يعني از آنجا كه ديگر بيگانه اي نيست و كسي نمي بيند تا درب اطاق صدها مرتبه به خاك مي افتاد و زمين مي بوسيد و هر دم شيوه ي مي زد و سخني مي گفت كه مثلا دعا كن طينتت پاك باشد و جمال مبارك را به نظر خلقي نه بيني اينجا جاي امتحان است مبادا همين كه جمال حق را در هيكل بشري ديدي تصور كني كه او بشر است خلاصه در هر قدم اين گونه حقه ها و شيوه ها بكار مي بردند تا او را به زيارت جمال مبين! مي رساندند.
الغرض اين خدا كه به اين شيوه ها خدائي خود را حفظ مي كرد مي ترسيده عكس او به اطراف برود و مردم به ببنند كه هر چه مي شنيدند آواز دهل بوده و او با ساير مردم هيچ تفاوت و مزيتي ندارد اين بود كه از عكس گرفتن انديشه داشت و هر عكاسي كه تقاضاي عكس مي كرد به او مي گفتند نمي شود عكس برداشت زيرا نور جمال مبارك شيشه را مي شكند تا آنكه آن عكاس رند گفت اهميتي ندارد ما نقابي حايل صورت مي كنيم كه شيشه نشكند اينجا است كه بلاهت و حمق گريبان انسان را مي گيرد و يا روح حقيقت خود را نشان داده يا خداي حقيقي چشم و گوش اين بشر را كه هواي خدائي بر سر دارد كور و كر مي سازد. القصه اين خدا گول بنده طاغي خود خورده خيال كرد كه اگر اين كار بكند آن منظور تأمين شده بر عظمتش هم خواهد افزود اما همين كه عكس برداشته شد اطرافيان ديدند بد افتضاحي به بار آمده و اين عكس به قدر مضحك و مسخره و رسواست كه تدبيرات سايره را هم از ميان خواهد برد (2)
لهذا به هر قيمتي بود شيشه را گرفتند و شكستند و قسمها دادند و مرغ ها و پلوها به بار وي عكاس خورانيدند و قول از او گرفتند كه حكايت را بازگو نكند و او هم چون فرنگي و اخلاقي بود بروز نداد ولي يكدانه براي تفريح خودش نگاهداشته و اينك در لندن در محل مخصوصي است كه غير از بنده چند نفر ديگر هم ديده اند و اطمينان مي دهم كه تا هر وقت باشد همان عكس بازاري خواهد شد و حضرات هم نمي توانند انكار كنند زيرا عكس بي نقاب ميرزا خدا هم در عكا هست يعني آن عكسي كه محض يادگاري مي خواست براي اولاد خودش بگذارد ديگر آنجا شيشه نشكست و نقاب لازم نشد و آن عكس را نه تنها من بلكه همه مسافرين ديده اند منتها اين است كه نمي گذارند كسي كپيه بردارد و زياد شود زيرا سرمايه دخل از دستشان خواهد رفت اين عكس و امثال آن امامزاده اي است كه بايد علي الدوام احمق هاي سيستاني و سنگسري و نجف آبادي و آباده ي و گاهي هم يك قمصري و اردستاني بروند آنجا سجده كنند و نذورات اداء نمايند.
صحبت سر كجا بود؟ ها يادم آمد صحبت سر تاريخ بود كه اين همه دست و پا كردند كه تواريخ معتبره ايران از قبيل ناسخ التواريخ و غيره را از اعتبار بياندازند و هر روز به رنگي القائي كردند و يا خود چيزي نوشتند كه شايد لكه ها از تاريخ شسته شود و عقلا هم مانند سفها به دام ايشان بيفتند ولي نشد و نخواهد شد و حقيقت ناچار است كه از پرده برآيد و بازاري شود.
اما قسمت هاي خصوصي تاريخ از قسمت عمومي آن مشكل تر است كه حقيقتش به دست آيد چه در صورتي كه قسمت عمومي آن اين قدر قابل حشو و زوائد و تصرف و تحريف باشد قسمت خصوصي آن كه مخصوص يك عائله و طايفه ي باشد آن هم طايفه مستور و عائله منفور بديهي است به هر قسم خودشان بخواهند شهرت و جلوه مي دهند و يافتن بعضي نكات تاريخي هنگامي ممكن مي شود كه امري واقع شود و بين خودشان اختلافاتي احداث شود آن وقت است كه بعضي از كارهاي پنهاني آشكار مي شود.
مثلا وقتي كه رياست بين بها و ازل در معرض تقسيم در مي آيد آن وقت ازل و خواهرش آن قضيه را بروز مي دهند كه در جلد اول اشاره شد راجع به اينكه ميرزا بها دختر خود سلطان خانم را نزد عمش ازل به پيشكشي فرستاده كه تصرف كند يا وقتي كه ميرزا آقاجان خادم الله سهمي از اين بساط مي طلبد و نمي دهند آن وقت بروز مي دهد كه آن همه الواح و آيات خوب يا بد صحيح يا غلط از اثر قلم من و چند تن از امثال من بود نه بها يا وقتي كه يكي ديگر اعراض كرد بروز مي دهد كه در فلان شب با عباس افندي رفتيم دو نفر مخالف خود را كشتيم و لاي پايه مخفي كرديم يا هنگامي كه عباس افندي اقوال پدر خويش را نسخ مي كند براي اينكه اين كمپاني مذهبي به خود و عائله اش تخصص يابد آن وقت ميرزا محمد علي مي گويد خواهر عباس افندي شوهر قبول نكردنش مبني بر يك اساسي بود غير از اينها كه مي گويند. و چون نگارنده قرار داده ام اين گونه امور را بي پرده ذكر نكنم از آن مي گذرم. و هنگامي كه آقا مهدي كاشاني خادم خاص عباس و عباسيان مي رود به ميرزا محمد علي تمسك مي كند در آن موقع عبدالبها اين عمل را حمل بر يك قضيه عجيبي نموده مي گويد آقا مهدي را فروغيه خانم (خواهر دو مادري خود افندي) فريب داده و آقا مهدي فقط براي اينكه يك دفعه سر خود را در دامان همشيره نهاد و... از ما گذشت و به او روي آورد. يا وقتي كه زن عبدالحميد مصري به واسطه بعضي پيش آمدها رنجور مي شود پاره ي اسرار زنانه كه بين او و... خانم صبيه عبدالبها بوده فاش مي كند و ميرزا جلال داماد عبدالبها آن زن بيچاره آن قدر مي زند كه مجنون شده براي معالجه او را به سمت بيروت مي فرستند. يا وقتي كه ورقه عليا خواهر عباس افندي بر اثر شهادت هاي ناحقي كه در حق شوقي افندي داده و او را خدا ساخته توقعاتي دارد و ادا نمي شود آن وقت است كه يك هفته قهرا به خانه ي پدريش در عكا عزلت مي كند و پاره ي زمزمه هاي تاريخي آغاز نموده تا از شدت خوف ميرزا هادي پدر شوقي مي رود دست و پايش را مي بوسد و او را به منزل برگردانيده سر پوش روي كار مي گذارد.
يا وقتي كه سيد مهدي دهجي كه اعظم مبلغ حضرات بود و او را اسم الله خطاب كرده در حضورش نمي نشستند به قول خودش مطلع بر قضاياي سريه مي شود و به قول خود بهائي ها طمع در دختر عباس افندي مي كند و نمي دهند آن وقت است كه خبطهاي عباس افندي را روي كاغذ آورده نبذه هائي كه بعضي از مطلعين خوانده اند و شايد ما هم يكي دو فقره ي آن را بيان كنيم مي نويسد و منتشر مي سازد.
مقصود اين است تاريخ خصوصي و خانوادگي را به سهولت نمي توان به دست آورد و با مدارك شايعه منتشر ساخت مگر جسته جسته در اين گونه مواقع فقط سر رشته ي به دست آيد و تا درجه ي اخلاق و روش اين خاندان شناخته شود و متأسفانه در اين گونه مواقع هم يك تاريخ به صورت هاي مختلفه در آمده هر يك آنچه را خود مي گويند قلمداد كرده از گفته ديگران سلب اعتماد مي نمايند و اتباع هم بدون تعمق آن را مي پذيرند - اما فلسفه تاريخ فرع بر اطلاع كامل است كه كسي حوادث تاريخيه را بدون كم و زياد چنانكه هست بشناسد آن وقت مي تواند فلسفه آن را به دست آورد و از جمع و تطبيق قضاياي نتيجه اي بگيرد و فلسفه ي بشناسد.
اكنون كه مقدمه به پايان رسيد تذكر داده مي شود كه به قدري اين بنده در هر سه قسمت از اين تاريخ استقضا به عمل آورده است كه خود بهائيان در اغلب كتب و الواح و رسائلي كه در غرب مي خواستند منتشر سازند اقوال مرا سند و حجت مي دانستند و اگر چه پس از بروز مخالفت من تا آخر درجه ي امكان كوشيده اند كه نشريات راجعه به اين مقام را جمع كنند ولي «مشت است و درفش و آهن سرد» مثلا كتاب دكتر اسلمونت اسكاتلندي كه به عقيده خود مسائل صحيحه آن را از مورخ بهائي (آواره) نقل نموده و با انگليسي به طبع رسيده چگونه ممكن است نسخ آن محو شود؟ خصوصا كه اغلب نسخ هاي آن در دست كساني است كه عقيده به مذهب بهائي ندارند يا مجلات نجم باختر كه در هر شماره اش ذكري از آواره هست چگونه ممكن است همه معدوم شود. اينجا است كه بايد بر سوء تدبير و جهل زعماء بهائي اعتراف نمود و يقين كرد كه چون خدا بخواهد تقلب قومي را ظاهر سازد از ميان خودشان كسي را برانگيزاند كه عالم به راه و چاه باشد و از راه خود موفق به مقصود گردد اذا ارادالله بشيئي هيئي اسباب و هو بكل شيئي عليم.
پی نوشت
1- درباره ي ويژگيهاي او گفته اند که مردي بود مدير و مدبر و در عين حال بسي ستم گر و سخت گير و سنگ دل. در دوران حکومتش همانند بسياري از حاکمان آن زمان ايران، ثروت هنگفتي مياندوزد و از ثروتمندان به نام ايران به شمار ميآيد. وي مؤسس چاپ خانهاي در تهران ميشود که به «چاپ خانهي معتمدي» شهرت داشت.
2- بعد از طبع اين كتاب عكس نقابدار ميرزا به دست آمده در ضميمه و جلد سوم كشف الحيل و عكس بي نقابش در جلد سوم فلسفه نيكو طبع شده (ناشر).