آيتي - راجع به كلمات بهاء چه بايد تصور كرد كه بهائيان آن را وحي پنداشته به آن استدلال مي نمايند و كلام او را با نفوذش دليل بر حقيت او شمرده آن را معجزه مي خوانند؟
آواره - كلام در كلام است - اين سخن سخني ناتمام. پس بايد دانست كه كليه كلام بهاء بر چند قسم است قسمي در استدلال مثل ايقان و امثاله و قسمي در احكام و تعاليم و آن هم بر دو قسم است شرعي و اجتماعي و قسم ديگر در مواضيع مختلفه از عرفان و شعر و جديه و شكايت از بابيهاي ازلي و امثالها. در ميان همه ي اين اقسام آنچه آب بردارتر از همه نوشته شده (نه آبدارتر) آن كلامي است كه در استدلال آورده مثل ايقان زيرا راهي را براي تأويل آيات و اخبار جسته و منشيانه آن را نوشته است اما بدانيم كه آيا اين تأويلات و استدلالات از اختراعات خود بهاء است يا اقتباس است؟ مدت بيست سال خود بنده را هم گمان بود كه اين نوع بيان را بهاء ابتكار كرده تا آنكه در موزه ي بريطانيا در لندن كتب نفيسه اي را كه ايران و عثماني گم كرده و لندن آن را جسته مطالعه كردم ديدم تمام مسائل ايقان به همان طرزي كه بهاء تأويل كرده در آن كتب موجود است.
اكثر اين تأويلات در كتب مشايخ نقش بندي بوده و مخصوصا بهاء در مدت دو سال در سليمانيه به مطالعه ي كتب نقش بنديه مشغول بوده و بالاخره از كتب بسيار كه در آن اقطار مطالعه شد. يعني در كتب خانه هاي لندن و پاريس و مصر اين قدر ثبت گشت كه بهاء رشحي از عرفان آنها را گرفته و تأويلات آن عرفا را در معني شمس و قمر و نجوم و ارض و سماء و امثالها نخبه گروه به لباس جديد و انشاء بديع در آورده و اساس امر خويش را بر آن قرار داده و بالاخره امر تازه اي و قدرت بي اندازه اي را در منشأت او نمي توان قائل شد. بالجمله پس از اين مطالعات دانستيم كه چقدر آنان بايد مجاهدت كند و سير و سياحت نمايد تا بر اسرار امور و كلمات اين و آن آگاه شود و شانه را كاملا به زير باري ببرد يا از زير باري خلاص كند و الا هميشه بايد دلال دزد و حمال بي اجر و مزد باشد.
و امام قسم دوم از كلام ايشان كه راجع به مبادي شرعيه و اجتماعيه است در قسمت شرعيه آن دانستيم و مشروح تر هم خواهيم دانست كه نه به اراده ي الهي بوده و نه مصون از خطا و لغزش است و در قسمت اجتماعي هم از قبيل وحدت اديان و لسان عمومي و صلح اكبر و محكمه ي كبري و حريت نسوان و امثالها به قدري بي اهميت است كه از تمام اقسام كلامها بي اهميت تر است به عللي كه ذيلا ذكر مي شود: اولا اين مبادي و تعاليم سالها قبل از قيام بهاء در اروپ و آمريك ابتكار شده و مطرح مذاكره بوده چنانكه در موضوع لغت و لسان بين المللي تقريبا بيست سي سال قبل از بهاء اين مرام در اروپا اختراع شده و زبان (و لا پشتوك) پلوني ابتكار گشته اما طرفداري پيدا نكرده در بوته ي اجمال ماند تا آنكه پس از چندي دكتور زمينهوف پلوني اين مرام را تعقيب كرده و لغت اسپرانتو را اختراع نموده و تقريبا چهل سال است كه اين لغت اختراع و داير شده و همچنين دكتور زمينهوف كتابي در وحدت مذاهب و اديان نوشته مبني بر اينكه اگر همه ي اهل عالم به يك مذهب و دين در آيند جهان آسايش خواهد يافت اما امروز بر حسب آنچه كه در انگلستان در طي ملاقات و مبادله ي فكر با بعضي از دعاة مذهب پروتستان دانستم اين مرام اين طور در قلوب بعضي از پروتستانها و طرفداران بريطانيا ريشه برده كه طبعا زبان انگليس زبان بين الملل خواهد شد و بعد از آنكه اين زبان و لغت داير شد دعوت پرتستانها توسعه يافته اهل عالم به مذهب پرتستان داخل خواهند شد و همه ي اهل دنيا به مذهب و ديانت واحده روي خواهند آورد حال كار نداريم كه آيا اين كار هم وهم است يا نيست.
بلكه مقصود از اين مقدمه اين است كه بهاء نه زبان عمومي تأسيس كرده و نه به طور ابتكار دعوت به اين كار نموده و نه راهي براي وحدت لسان و وحدت اديان نشان داده تنها كاري كه كرده بعد از ورود در فلسطين و مطالعه ي كتب و جرايد مصر و بيروت كه مترجم از مطبوعات اروپا بود اين دو سه كلمه را داخل در مبادي خود كرد مفهوم اينكه خوب است ملوك و سلاطين يك زبان جديدي و يا يكي از لغات موجوده را در مدارس عالم تدريس نمايند تا عالم قطعه واحده شود و اينكه مي گويد «يا زبان جديد يا يكي از السنه ي موجوده» براي همين است كه هم خوانده بود مرام پلونيها را كه مي خواهند زبان اسپرانتو را ترويج نمايند و هم دانسته بود كه انگليسها در فكر توسعه ي زبان خوداند و ميل دارند آن را بر اهل عالم تحميل نمايند و همچنين بر طبق مرام دكتور زمينهوف كلمه اي چند در لزوم وحدت اديان بيان نموده قبل از آنكه بهاء با دنياي جوان يعني اروپا و امريكا آشنا شود و حرفهاي تازه بشنود در حدود ايران و عراق عرب تمام سخنان او بر طبق كلمات صوفيه و عرفا حصر در تأويلات آيات و اخبار و پيمودن هفت وادي عرفاني و امثالها بود و بعد از ورود در آن حدود با آن دستي كه پيدا كرده بوده يعني دست حل و عقد پسرش عباس افندي و حشر و آميزشي كه دائما با ارباب علم و اطلاع داشت يك مطالب تازه اي را شنيد و ناقصا آنها را داخل مرام خود كرد و چون به گوش بعضي از ايرانيان بي خبر رسيد گمان كردند كه اين سخنان بدع تازه اي است كه فقط به قوه وحي و الهام بر او نازل شده و ضمنا تصور كردند كه اين حرفها به طوري لايق اجري است كه امروز و فردا با همان قوه ي شديد القوي كه همراه بهاء است
در جميع اقطار مجري خواهد شد ولي نه چنان بوده و نه چنين است و همچنين محكمه ي كبري براي فصل دعوي ملل و دول پيشنهاد «زار» است كه يكي از دانشوران قرن هيجدهم ميلاد بوده و بهاء از او اقتباس نموده و نيز صلح عمومي هزاران سال است كه در دنيا مطرح مذاكره است و اول متفوه به اين كلمه افلاطون است و هكذا حريت نسوان و غيره و غيره همه از حكما و فلاسفه اي است كه قبل از بهاء پيشنهاد كرده اند. ثانيا بهاء الله يك دستورات كافيه اي براي همين مبادي نداده بلي اگر او يك دستورات مهمه اي داده بود كه حصول آنها را متضمن بود مي گفتيم ديگران گفتند و قابل اجرا نبود ولي او طوري دستور داد كه مشكلات را حل و راه اجري را باز نمود اما متأسفانه هر يك از دانشمندان در اين مبادي كاملتر از بهاء بيانات كرده اند. و با اين كه اين مبادي كه در امر بهائي ذكر شده همه هم از بهاء نيست بلكه اكثر آنها را عبدالبهاء در اين سنين اخيره كه اطلاعاتش كامل شده بود شرح داد و به اسم مبادي بهاء الله منتشر ساخت و با وجود اين متضمن دستورات كافيه نيست و هيچيك از آنها جزو ميتكرات بهاء و عبدالبهاء نيست مثل اينكه 14 ماده ويلسون امريكائي را حضرات بهائي افتخار مي كنند كه دوازده ماده ي آن در تعاليم بهاء است انصاف بايد داد آيا ويلسون اين مواد چهارده گانه را از مبادي بهائيه گرفته و دو تا بر آن اضافه كرده يا او و بهاء الله هر دو از كتب و جرائد اروپ و آمريك گرفته اند و خلاصه افكار آنها را نخبه كرده به صورت اين مواد در عالم پيشنهاد كرده اند اگر كسي مطلع و منصف باشد تصدين خواهد كرد كه هر دو مقتبس است از افكار فلاسفه غرب نهايت اينكه ويلسون بيشتر محيط بر آن افكار بوده و دو ماده بيشتر بيان كرده و بهائيان كمتر مطلع بوده اند دو ماده كمتر ذكر كرده اند بالجمله هر چه فكر مي كنيم كه اين مبادي از چه بابت حجة است و از كجا عظمت بهاء الله را مي رساند نمي فهمم بلكه دراينجا بايد گفت يك منقصتي در حكمت بهاء ديده مي شود زيرا كسي كه به قول خودش كه در حاشيه كتاب ايقان ذكر كرده براي تربيت حزب شيعه آمده و براي نجات ايرانيان قيام نموده و ايرانيان را بي علم تر از تمام جهانيان شمرده تفوه به اين كلمات و تمسك به اين مبادي برايش چه ثمر دارد؟
زيرا شخص حكيم براي هر قومي بايد مطابق ذوقشان و موافق لياقت و استعدادشان تعليم دهد و بر حسب اشاره خودش شير را به اندازه بايد داد طفل رضيع را اگر اغذيه مقويه بخوراني هلاك گردد اهل ايراني كه براي كشف معادن و به دست آوردن سرمايه ي ثروت خود و توسعه به معارف خود راهي نجسته اند انها را به لغت عمومي و صلح اكبر و محكمه ي كبري چه كار است سالها بايد راه پيمايند تا به آن وادي برسند. امروز بايد به ايرانيان كلماتي القاء شود كه خون افسرده آنها به جوش آيد و همه چيز خود را بتوانند حفظ كنند امروز بايد حفظ وطن و منافع ثروت را به ايراني بفهمانيد نه اينكه صلح عمومي و زبان بين المللي زيرا اين اذكار براي او مضر است به جهاتي كه (كنونم مجال گفتن نيست) و الامور مرهونة به اوقاتها پس معلوم است كه گوينده ي آن كلمات يا حكيم نبوده و يا برخلاف آنچه را اظهار كرده مقصدش اغفال و ابتذال ايراني بوده تا او را غافل كند و مورث استفاده ديگران گردد باري [من چه گويم يك ركم هشيار نيست] ياد دارم كه يكي از مشايخ كردستان در مصر شبي را در مجلسي لاشه ي تبليغش گرم شد و از مبادي بهائيه تمجيد همي كرد رشته ي كلام به اينجا رسانيد كه الحمدلله بهاء الله دنيا را جنت عدن كرده به سبب اين تعاليم مباركه! آن وقت را چيزي نگفتم ولي هنگام خروج از آن مجمع جسارتا عرض كردم شيخنا گويا بد مستي تبليغ موضوع الفاظ را هم از دست شما مي گيرد
زيرا (كرده) لفظ ماضي است و هنوز بهاء الله خانه خود را هم جنت عدن نكرده زيرا در آن خانه بيش از همه جا جنگ است پس بگوئيد انشاءالله خواهد كرد شيخ فرمود مضارع متحقق الوقوع به منزله ي ماضي است مرا خنده گرفت كه شيخ مذكور اين امر را متحقق الوقوع مي داند و من ممتنع الوقوع و هر دو هم به ظاهر بهائي هستيم عبدالحسين فرزند محمد تقي اصفهاني نيل فروش كه يك جوان تحصيل كرده اي است از بهائي زاده گان مقيم مصر و تازه از سويس آمده بود يك شب محرمامه به من گفت «راستي بايد بهائيان را ببرند در دارالمجانين معالجه كنند براي اينكه هر وقت ده نفر ما در يك خلوتخانه - اي جمع شديم چه عربده ها مي كشيم، چه حرفها مي زنيم، خود را مصلح دنيا تصور مي كنيم خود را مجري صلح عمومي مي شماريم، خود را مهذب اخلاق مي دانيم، لغت عمومي را داير مي كنيم، محكمه كبري تشكيل مي دهيم، خود را زنده و همه ي عالم را مرده تصور مي كنيم، و فكر نمي كنيم اين ده نفر پينه دوز و صباغ و دباغ كه الفاظي را شنيده ايم و تنها به همان دو سه كلمه مسموعه سر مست شده ايم با كدام علم با كدام ثروت با كدام قدرت با كدام نطق و بيان با كدام شجاعت ادبي مي توانيم در مقابل اين همه علماء و دانشمندان كه در شرق و غرب عالم موجودند عرض اندام نمائيم چون در اين خلوت خانه ها كه ما مي نشينيم همه سعي مي كنيم كه شخص خارجي در ميان نباشد تا بر كلمات ما انتقاد كند همين كه نقادي را در برابر خود نديديم گمان مي كنيم كه ما به كل غالبيم و همه مقاصد ما صورت گرفته و اينكه ما نمي خواهيم نقادان در مجلس ما بيايند دليل بر اين است كه بعضي خودمانيها هم مي دانند كه اينها حرف است اينها دكان است اينها دل خود خوش كردن است لهذا بايد محرمانه باشد تا اين بساط گول خوري و پول خوري بپايد» بالجمله معلوم شد كه در اين قسم از كلمات و مبادي اجتماعيه يك مقام ابداع و اختراع و يا تأثيرات علميه كه مورث انتفاع اهل عالم عموما و اهل ايران خصوصا باشد ديده نمي شود تا بر حقيقت آن تسليم شويم و آن را برهان قاطع بر دعوي بهاءالله قرار دهيم، بلكه به اصطلاح كنوني تئوري است و زاده تصورات بشري و چنانكه گفتيم در تصور هم ديگران بر بهاء سبقت دارند و چون نمي خواهيم چيزي را محال تصور كنيم گوئيم با فرض آنكه روزي از قوه به فعل آيد باز براي بهاء و بهائيت مزيتي را ثابت نكرده ايشان و ديگران در اين زمينه يكسانند. اما قسم سوم از كلمات بهاء كه گفتيم راجع به مواضيع مختلفه است از عرفان و شعر و وجديه و شكايت از بيانيان و امثالها از عربي و فارسي. بر ارباب بصيرت مبرهن كه اين قسم كلام او از تمام اقسام آن مهمل تر است به قسمي كه خود بهائيان هم نمي توانند به قدر خردلي نه استفاده لفظي از آن نمايند نه معنوي. قسمت عمده آنها الواح بسياري است كه به عربي و فارسي از بيانيان شكايت شده به قدري عربيهاي آن مهوع است و به درجه اي الفاظ مكرره و عناوين مجمله بارده در آن است كه جز تضييع مركب و كاغذ نتيجه اي نداشته و ندارد. قسمت هاي شعر و عرفان آن باز جزو خزعبلاتي شمرده مي شود كه غالبا سخن آن «مبلغ خر سوار» در موضوع آن تصديق مي شود يعني چنين مي نمايد كه در حالت غير طبيعي اين سخنان از قلم او سر زده! اگر بخواهيم اين نوع از كلمات را به عرض عموم برسانيم بايد چند جلد از مجلدات «آيا! و آثار» را در معرض عمومي در آريم و اين ممتنع است پس. چاره اين است كه براي نمونه چند سطري بيان نمائيم و اطلاع دهيم طالبان مجاهدت را كه بهائيان در هنگام سرمستي به امر تبليغ مي گويند اين قدر الواح و آثار و آيات از قلم اعلي صادر شده كه كران ناكران را پر كرده و بيست مقابل قرآن و تورات و انجيل است اما نمي گويند آنها از چه قبيل است لهذا مژده داده مي شود به عموم كه آن مجلدات بسيار از اين قبيل است مثلا يك كلماتي است به اسم وجديه از اين قرار «از باغ الهي - باسدره ي ناري - آن تازه غلام آمد -هاي هاي هذا جذب اللهي - هذا خلع يزداني - هذا قمص رباني - با كوثر روحاني - با ابحر حيواني - آن رب انام آمد - هاي هاي هذا عذب سبحاني - هذا لطف رحماتي - هذا طرز عذباني - از مصر عمائي - آن يوسف شيرازي - با عشوه و ناز آمد هاي هاي هذا وجه ازلاني - هذا طلع نوراني - هذا بدع قدماني - الخ به در دو سه صفحه از اين قبيل و مضحك تر از اين موجود است و هنوز يك نفر بهائي به فكر نيفتاده كه آخر اينها چيست عربي است يا فارسي و معني آن چيست و ثمره آن كدام است كه در اين قرن بيستم اين خداي دين گذار و مربي قرن طلائي بيان فرموده؟! جاي ديگر مي گويد «ما عشاقان روي تو - ما طالبان خوي تو - ما عاكفان كوي تو - ميخام رضاي تو - ميخام بلاي تو - جانها فداي تو هي هي از خدا طلب - هي هي از بهاء طلب - الخ جاي ديگر» رشح عما از جذبه ي ما مي ريزد - سر وفا از نغمه ما مي ريزد - از باد صبا مشك ختا گشته پديد - وين نغمه ي خوش از جعده ما مي ريزد - الخ اين را كه مي خواند يك دسته بايد جواب دهند كه «مي ريزد وها مي ريزد» يكي لوح ملاح القدس است از عربي و فارسي كه هنگامه است از مهمل بافي: عباس افندي هر لوح را كه مبهم تر و مهمل تر بوده آن را مدرك مراتب قرار داده بهائيان را مي گفت كه فلان لوح را بخوانيد كه اسرار الهي در آن لوح است و از آن جمله اين لوح ملاح القدس را در اين اواخر به دست بهائيان داد و آنها شب و روز مي خواندند و يك كلمه از آن را نمي فهميدند ولي تعريف مي كردند چون كه عبدالبهاء گفته بود بخوانيد عينا مثل آن مريد كه مي گفت «آقا امروز خوب صحبت كردند» گفتند چه بود و در چه موضوع صحبت بود؟ گفت نفهميدم خلاصه مدرك خوبي آنها همان نفهميدن است و پس! ياد دارم كه در بادكوبه ميرزا حسين زنجاني كه از مبلغين اين طايفه بود از من معاني لوح ملاح القدس را پرسيد و من يك دسته مهملات به هم بافته او را جواب گفتم چنان مست شد كه از آن به بعد هر وقت مرا مي ديد تعظيم كرده بي اجازه نمي نشست و مي گفت اين آواره ملهم است به الهامات الهيه و معاني و اسرار آيات را فقط او مي فهمد و تقاضا كرد كه آن حرفها را بنويسم و نوشتم و برد به عشق آباد كه بين بهائيان آنجا منتشر كند و همه را از اسرار مطلع سازد و از همه مضحكتر اينكه در آن لوح ذكري از حوريه و جاريه ي او شده (كنيز) ميرزا حسين پرسيد مراد از اين حوريه و جاريه ي چيست گفتم اين حوريه عبدالبهاء است و كنيز او شوقي افندي آن آدم ساده لوح از اين تعبير بيش از همه تعبيرات سرمست شده از شادي در پوست خود نمي گنجيد و از آن به بعد همين قضيه براي عموم بهائيان مدرك شد بر مقامات شوقي افندي زيرا غير از اين لفظ (كنيز) كلمه كه حتي به اشاره بتوان به وجود او تعبير كرد در الواح وجود ندارد در اين صورت اگر ما گاهي او را در طي كلمات خود (كنيز) ياد كنيم گناهي نداريم؟ خلاصه هنگامه ي غريبي است انسان متحير مي شود كه چگونه مي گويند عقول و افكار ترقي كرده گمان مي كنم افكار پستي را كه در اين حزب بنده ديده ام در هيچ قرني نبوده گويا متانت و حقائق و معاني به كلي معدوم شده و مدرك كلي ايشان همين است كه كلماتي از عكا رسيده باشد از هر كه باشد و هر چه باشد بدون تأمل بايد آن را تمجيد كرد ولو آنكه فهميده نشود يا خيلي مهمل باشد! اين بود خلاصه از مراتب كلمات بهاء كه آن را آيات سماويه و مربي بشريت مي دانند بلي فقط و فقط يك رشته از كلمات است كه معقول است آن هم تماما اقتباس است چنانچه قبلا ذكر شد جز اينكه در اين اقتباس هم هر جا بهاء اراده كرده است كه از خود تصرفي نمايد طبعا اغلاط زيادي در آن منشآت داخل شده كه منبعث از نقص در اطلاعات او بوده و با آنكه سي سال در بلاد عربستان شب و روز حشرش با اعراب و كتب و جرائد عربيه بوده باز به سبب نواقصي كه در تحصيلات علوم داشته طبعا غلطهاي زياد در عبارات او را يافته و محملي كه براي اين قضيه قرار مي دادند اين بود كه هم باب و هم بهاء عمدا وضع عربيت را تغيير داده خواسته اند كه الفاظ را از قيد صرف و نحو خلاص نمايند و ما را لازم است كه اين عذر را كاملا تحت مطالعه آوريم ببينيم چه حكمي دارد. اين واضح است كه هر لغتي قوانين صرف و نحوي دارد كه اگر از آن برداشته شود معني بكلي منقلب مي گردد مثلا در فارسي اگر مراعات صرف و نحو نشود و ياء مخاطب مبدل به ميم متكلم شود بكلي فاعل آن فعل تغيير مي كند فرض كنيم عربي بخواهد به فارسي بگويد غلط كردم اگر ميم را مبدل به ياء نموده بگويد غلط كردي كاملا معني تبديل مي شود پس اگر از او بپرسي چرا چنين گفتي و نخواهد اعتراف كند بر فارسي ندانستن خود و بگويد من مي خواهم زنجير و قيد و بند صرف را از لفظ و لغت شما بردارم آيا اين سخن را احدي از فارسي زبانها از او مي پذيرد؟
لا والله بلكه هم خواهند فهميد كه اينها عذر است و او فارسي نمي داند عينا عذر حضرات در عربي گفته هاي باب و بهاء همين است كه چون عربيت آنها ناقص بوده به اين عذر تمسك نموده اند ولي عجب در اين است كه بعد از آنكه عباس افندي فهميد كه اين عذر نزد اعراب پذيرفته نيست و مشت مبارك پدرش باز مي شود و هر چند به خرج ايرانيهاي بي علم رفته باشد باز يك وقتي خواهد شد كه اين قضيه در اعراب مطرح شود لهذا بزين المقربين كه يكي از صحابه مخلص بود و عربيت او بهتر از ديگران بود امر كرد كه جلسه ي تشكيل دهد و غلطهاي الواح بهاء را تصحيح نموده با قوانين صرف و نحو تطبيق نمايد و مدتي آقا شيخ فرج الله كردي در صدد بود كه آن الواح عربيه اي كه به اقدام زين عربيت آن تصحيح شده آنها را به دست آورده طبع و نشر نمايد به راستي وقتي كه اين را شنيدم حيرت مرا گرفت كه چرا انسان بايد اين قدر بي انصاف و گول زن باشد و يك دسته هم دانسته و فهميده گول خور باشند. من عصباني نشده ام كه چرا بهاء عربي نمي داند البته بشر است هر چه را تحصيل كرده مي داند و هر چه را تحصيل نكرده نمي داند ولي مي گويم بقول مشهور كسي «كه دست آب ندارد چرا شنا مي كند» او كه التزام نسپرده بود كه حتما به عربي تكلم كند خوب بود همه را به فارسي حرف مي زد نه آنكه عوام فريبي عربي بگويد و چون غلط شد آن غلطها را به اراده الهي حمل نمايد و بار ديگر پسرش از اراده الهي محول به اراده زين المقربين نمايد تا آن زنجيرهاي صرف و نحوي كه بهاء از گردن و دست و پاي كلمات برداشته دوباره زين المقربين آن را به گردن و دست و پاي آن كلمات نهد: اين هم عجب نيست ولي عجب از آنها است كه اين را بشنوند و نفهمند كه چه خدعه بزرگ و عيب ستركي است و اگر فهميدند اغماض كنند و باز اين كلمات را وحي منزل تصور نمايند و يا در عين بي اعتقادي در پرده مكر و حيله به مردمان بي خبر تحميل نمايند اكنون سئوال مي شود انصافا از اين جمله كه ذكر شد از مقام داعيه و كلام و نفوذ و بقاء آن چه خصوصيت و حجتي را براي بهاء باقي گذاشت؟ و كدام رتبه و مقام را مي توان به وسيله ي اين آثار در حق او قائل شد!