این منظره، به گونه ای جلب نظرم را کرد که اساساً از یاد بردم که چرا به این جا آمده ام قرار بود سراغ یکی از دوستانم بروم و در مورد پروژه و امتحان از او سؤال کنم و بعد هم ناهار بخورم؛ اما همه ی این ها را از یاد بردم و به طرف میزی که جلال و فرهاد نشسته بودند، راه افتادم. خیلی عجیب بود! می دانید چرا؟ چون اولین قسمت از سخنان آن دو را که شنیدم، در آن، “وحدت عالم انسانی” به گوشم خورد!
ناگهان به یاد ماجرای مترو افتادم. حالا یادم آمد که عبارت “وحدت عالم انسانی” را اوّلین بار کجا دیده بودم، دیروز هنگامی که برای تحقیقات پروژه به سایت کامپیوتر دانشکده رفته بودم، جلال و فرهاد را در آنجا یافتم. فرهاد سایتی را به جلال نشان داده بود و هر دو مشغول صحبت در باره ی آن بودند، هنگامی گه از کنارشان می گذشتم، چشمم به مونیتور و عبارت “وحدت عالم انسانی” افتاده بود.
به هرحال، با سابقه ای که از روحیّات جلال داشتم و این که او را پسر مطّلع و خوب و در عین حال دین داری می شناختم، با قدم های سریع، جلوتر رفتم. ضمن سلام و معذرت خواهی، گفتم: دوستان عزیز با این که فصل امتحانات است و همه به فراخور خود درگیری هائی داریم، راستش دیروز تا حالا، حوصله ام سرآمده؛ زیرا جمله ای را شنيده و ديده ام که از مفهوم واقعی آن چندان آگاهی ندارم منظورم همین “وحدت عالم انسانی” است. آن طور که از دور شنیدم موضوع سخن شما هم هست. مایل ام من هم پیش شما بمانم و در بحثتان شرکت کنم؛ شاید چیزی دستگیرم شود.
جلال خیلی زود مرا پذیرفت ولی فرهاد کاملاً نشان می داد که چندان تمایلی به حضور من ندارد. گفتی که با نگاه یا به زبان بی زبانی فریاد می زد: تو دیگر کجا بودی که این جا پیدا شدی؛ البته اصلاً به رو نیاورد. به اعتبار تعارف و دعوت صمیمانه ی جلال، نشستم و به زودی همراه با آن دو، محیط و اطرافیانمان را به فراموشی سپردیم. تا آنجا که یادم است، فرهاد می گفت: دوست عزیز، آخر تو چه می گوئی؟ کیست که این تعالیم را ببیند و سر تعظیم فرود نیاورد؟ آیا غافلی که وحدت عالم انسانی چه جهشی در میان اجتماعات پراکنده ی بشری، با این همه آرای متشتّت، به وجود آورده است؟!
تمام روشنفکران جهان (که امروز در پرتو دیانت بهائی زندگی می کنند) با دیدن این سر فصل و صدها نظائرش (که در آثار امری فراوان است) کُرنش کرده و ایمان آورده اند و امروز، به عنوان مشعل داران برادری و برابری انسان ها (همان انسان هائی که به تعبیر یکی از رهبران ما، همه بار یک دارند و برگ یک شاخسار) به گوشه و کنار جهان مهاجرت می کنند و توده های دردمند جهان را به سوی این تعالیم حیات بخش فرا می خوانند و…
تازه فهمیدم که “وحدت عالم انسانی” مربوط به بهائیان است و به قول فرهاد، بزرگانی که بهائی شدند تنها در پرتو این تعالیم و از جمله وحدت عالم انسانی، چنین سعادتی را یافته اند!! خوشحال شدم که معمّا کم کم در حال حل شدن است. فرهاد مجدّداً شروع به صحبت کرد و این طور ادامه داد: جلال عزیز، تعصّب به خرج نده! بیا تا با هم در تأیید آن چه قبلاً گفتم، قطعه ای از عبارات یکی از بزرگان امر مقدس بهائی را در این زمینه بخوانیم تا یقین کنی که من سخنی به گزاف نگفته ام.
فرهاد دست برد و از داخل کیفش یک جزوه ی کوچک کپی شده بیرون آورد. چند بار صفحات آن را ورق زد و جلو و عقب رفت و سرانجام، از قسمتی از آن، چنین خواند: «جمیع می گفتند تعالیم حضرت بهاءالله فی الحقیقة مثل ندارد. روح این عصر است و نور این قرن، نهایت اعتراض این بود. اگر نفسی می گفت: در انجیل هم شبیه این تعالیم هست، می گفتیم: از جمله ی این تعالیم وحدت عالم انسانی است. این در کدام کتاب است؟ نشان بدهید».
خطابات عبدالبهاء جلد 3 صفحه 78
«این تعالیم پیش از ظهور بهاءالله کلمه ای از آن در ایران مسموع نشده بود. این را تحقیق فرمائید تا بر شما ظاهر و آشکار شود». فرهاد می خواست باز هم ادامه دهد که جلال با اشاره ای، او را به سکوت فراخواند و کتابی را از میان چند جلد کتاب که روی میز داشت، بیرون آورد و گفت: فرهاد جان، اجازه بده. این همان کتابی است که تو مطلب خود را به نقل از آن از روی آن جزوه ای کپی شده خواندی.
مکاتیب عبدالبهاء جلد 3 صفحه 114
چقدر خوب بود که دوستان بهائی (عوض اینکه نوشته های دست سوم و چهارم را بخوانند) به کتاب های دست اوّل و آثار اصلی رهبران خویش مراجعه می کردند و به اصطلاح، آب را از سر چشمه و قبل از کدر شدن آن بر می داشتند. آن وقت، حقائقی بسیار برایشان معلوم می شد. مطلبی که تو خواندی از کتاب خطابات جلد ۳ صفحه ی ۷۸ بود. براساس آن، نویسنده اظهار داشته بود که وحدت عالم انسانی تنها و تنها از تعالیم مخصوصه ی بهائیت است.
ولی بیا تا با هم چند جمله ای از مجلد دیگر همین کتاب خطابات را که تحت عنوان «خطابات حضرت عبدالبهاء جزء اول» چاپ شده در صفحه ی ۲۱۰ بخوانیم که همین آقای نویسنده اظهار می دارد: «جمیع مظاهر مقدّسه خدمت به حقیقت فرمودند. حضرت موسی ترویج حقیقت فرمود. حضرت مسیح تصریح حقیقت کرد. جمیع حواریین توضیح حقیقت نمودند. حضرت رسول تبشیر به حقیقت داد. اولیای الهی مؤسس حقیقت بودند… کل (آنها) مظاهر حقیقت بودند و تعالیم کل (آنها) توحید عالم انسانی و الفت و محبت و یگانگی (بود)».
خطابات عبدالبهاء جلد 1 صفحه 210
ملاحظه می کنی که درست بر خلاف آنچه شما نقل کردید، در این جا ذکر شدہ آست. ولی آیا به همین تنھا باید قناعت کرد؟ مسلماً خیر. ببین، باز در صفحه های ۲۱۳ – ۲۱۴ این کتاب هم چنین می خوانیم: «جمیع انبیای الهی مظاهر حقیقت اند. حضرت موسی اعلان حقیقت کرد. حضرت مسیح ترویج حقیقت نمود. حضرت محمد تأسیس حقیقت کرد. جمیع اولیای الهی اعلان حقیقت کردند… حقیقت وحدت عالم انسانی است. انبیای الهی جمیعاً منادی حقیقت بودند و جمیع متحد و متفق بودند».
خطابات عبدالبهاء جلد 1 صفحه 213 و 214
قیافه ی فرهاد پس از شنیدن این جملات، خیلی دیدنی بود. او که تا چند لحظه ی پیش با کمال اطمینان، وحدت عالم انسانی را از تعالیم مختصّ بهائیان خوانده بود. اینک به سادگی می دید پيشواى او برخلاف این ادّعا سخن گفته است، امًا جلال مهلت تفكر بیشتری به فرهاد نداد! بار دیگر همان کتاب قبلی را باز کرد و چنین ادامه داد: فرهاد جان، خوب است بار دیگر صفحاتی از این کتاب را با هم مرور کنیم.
این مطلب را از صفحه ۱۸ آن برایت می خوانم: «جمیع انبیای الهی در وحدت عالم انسانی کوشیدند و خدمت به عالم انسانی کردند؛ زیرا اساس تعالیم الهی وحدت عالم ائسائی است، حضرت موسیٰ خدمت به وحدت انسائی نمود، حضرت مسیح وحدت عالم انسانی تأسیس کرد. حضرت محمّد اعلان وحدت انسانی نمود. انجیل و تورات و قرآن اساس وحدت انسانی تأسیس نمودند، حضرت بهاءالله تجدید تعالیم انبیا فرمود».
خطابات عبدالبهاء جلد 1 صفحه 18
با همه ی این حرف ها و درست در مقابل این سخنان، از قول پیشوای دوم شما بهائیان جناب عبدالبهاء در کتاب مکاتیب جلد ۳ صفحه ۱۱۴ در تعریف و تمجید از تعالیم پدرش حسینعلی نوری می گوید: «این تعالیم پیش از ظهور بهاءالله کلمه ای از آن در ایران مسموع نشده بود، این را تحقیق فرمائید تا بر شما ظاهر و آشکار شود».
مکاتیب عبدالبهاء جلد 3 ص 114
ضمناً باید متوجه باشی که پدر نویسنده ی همین کتاب یعنی به قول شما میرزا حسینعلی نوری معروف به بهاءالله که او را پیامبر قرن اتم می نامید، در یکی ار آثارش یعنی کتاب بدیع صفحه 126 اظهار می دارد: «تناقض را در ساحت أقدس مظاهر مقدّسه ی الهیّه راه نبوده و نخواهد بود». یعنی مردان الهی دو گونه سخن نمی گویند.
کتاب بدیع، تألیف: حسینعلی نوری
صفحه 126 کتاب بدیع حسینعلی بهاء
هرچند این هم سخن تازه ای نیست و قرآن کریم، سالیانی پیش تر، به عنوان یک محک ارزنده برای شناخت هرچه بهتر انبیا از آنان که به دروغ مدّعی چنین مقاماتی می شوند، در سوره نساء آیه ۸۲ فرموده بود: «أفلا یتدبّرون القرآن؟ و لو کان من عند غير الله، لوجدوا فيه أختلافاً كثيراً». آیا در قرآن اندیشه نمی کنند؟! اگر از جانب غیر خدا بود، در آن تناقض فراوان یافت می شد!
سوره مبارکه نساء آیه 82
و بدینسان معیاری ارزشمند در تشخيص حق و باطل به دست داده بود. به هر صورت، داوری را به عهده ی عقل و وجدان تو می گذارم تا ببینی شخصی که زمام تنظیم افکارش را، حتّی برای تنظیم چند صفحه و ایراد چند جمله خطابه و سخنرانی در دست ندارد، آیا می تواند به پیشوائی دینی برگزیده شود؟