وى با اشاره به درگیرى و اختلاف بین پیروان باب، و تفرقه آنان به دو گروه بهائى (هواداران میرزا حسینعلى بهاء) و ازلى (مریدان میرزا یحیى صبح ازل)، خاطرنشان ساخته است: «در اوایل سال 1285.ق بهاءاللَّه و اتباعش را به عکا، و صبح ازل و اصحابش را به جزیره قبرس، که در آن موقع جزء امپراتورى عثمانى بود، فرستادند. میرزا حسینعلى کاغذى از ادرنه به ناصرالدینشاه مىنویسد و در آن، شاه را ”ظلاللَّه فىالارضین“ خطاب مىکند و خود را ”عبد ذلیل“ مىخواند و این پیشواى مذهبى التجا و انابت مىکند که اجازه داده شود به ایران بازگردد (عین این نامه فعلاً در یکى از کتابخانههاى بزرگ اروپا موجود مىباشد). کرزن نیز از صبح ازل یاد کرده مىنویسد: ”فعلاً در جزیره قبرس مىباشد و دولت انگلیس یک مقرّرى درباره او و اتباعش برقرار نموده است.“
چنانکه ملاحظه مىگردد، ازلیان (بابیان) به حمایت انگلیس پشتگرم، و روسها نیز میرزا حسینعلى و بالنتیجه بهائیان را زیر حمایت گرفته بودند و به همین جهت است که ادوارد براون به طبع ”نقطه الکاف“ [از کتابهاى تاریخى کهن بابیه] که جانشینى صبح ازل را ثابت کرده و مقام میرزا حسینعلى را غصبى مىنماید، دست یازیده و یک مقدمه پر آب و تابى بر آن نوشته که اگر درست در آن دقت شود، از یک دست، بابىها را حمایت نموده، غم آنان را مىخورد و از دست دیگر، بهائیان را تحقیر کرده پرده از روى مقام غصبى آنان برمىدارد.
انسان وقتى که کتاب ”یک سال در میان ایرانیان“ تألیف ادوارد براون را مطالعه مى کند مى بیند این مرد دانشمند انگلیسى چگونه با عبا و ردا و تسبیح و سجاده در ایران مسافرت کرده و در یزد و کرمان به تریاک کشیدن نیز مشغول شده و بیشتر مصاحبت خود را با مردم عوام مىکند و محور صحبت او در همهجا و همهوقت از بابیگرى مىباشد، آن وقت مىفهمد این افسر آزموده انگلیسى چقدر در نشر عقاید بابیگرى کوشیده و چه خدمت بزرگى به دولت خود کرده است.
به همین جهت والنتین چیرول، مخبر معروف روزنامه تایمز، که از جمله کسانى بود که در مورد پیمان نحس 1907، وزارتخارجه انگلیس با وى مشورت کرد، در کتاب معتبر خود ”مسئله شرق وسطى“ یا ”چند مسئله سیاسى راجع به دفاع هندوستان“، بهائیان را جاسوس روسها معرفى مىکند. وى کاپیتان تومانسکى را از مبارزترین مأموران و عاملان آن دولت قلمداد مىنماید، و حتى اشاعه بابیگرى را نتیجه علاقه روسها و اقدام در انتشار آثار آنان مىداند. این مورخ معتبر اضافه مىکند که تومانسکى در این راه به دولت متبوع خود خدمت کرد. ما هم با همین سنخ استدلال، ادوارد براون انگلیسى را از کسانى مىدانیم که مأموریتهاى رسمى در اشاعه این مذهب سیاسى داشته است و با انتشار آثار بابیها و نوشتن مقالات متعدد درباره آنها مساعى زیادى به خرج داده.
جنگ بینالمللىِ گذشته در سرنوشت بابیها مؤثر گردید و سقوط حکومت تزار به عمر حمایت آنان از بهائیان خاتمه بخشید. از آن طرف سرزمین فلسطین به دست انگلیسها افتاد و بهائیان را به سوى خود کشیدند.»(7)
4ــ محمدرضا فشاهى
محمدرضا فشاهى، البته نسبت به جنبش بابیت نخستین، دیدگاهى مثبت داشته و بهرغم انتقاد از شخص باب، به عنوان کسى که «با وجود تسلط [؟!] بر فلسفه و عرفان، از آیین سیاست و مبارزه اجتماعى، آگاهى چندانى نداشت و به نوشتن رساله و بزرگداشت طلسمات و بازى با اعداد دل خوش کرده بود»، فصلى از کتاب خویش (از گاتها تا مشروطیت) را با لحنى جانبدارانه به موضوع باب و آشوب هواداران وى در زمان محمدشاه و ناصرالدینشاه قاجار اختصاص داده و از آنها با عنوان «نهضتى انقلابى» یاد کرده است.
دیدگاه فشاهى در مورد فرقه بهائیت، اما، از اساس، سخت منفى است و آن را از بابیتِ (نخستین) جدا کرده و به عنوان گروهی ارتجاعى و وابسته به قدرتهاى بیگانه، آماج انتقاد و حمله ساخته است. به اعتقاد وى: دودستگى میان بابیان (پس از مرگ باب) و تقسیم آنها به دو گروه «ازلیان» (به ریاست یحیى صبح ازل) و «بهائیان» (به ریاست حسینعلى بهاء) یکى از عوامل مهم شکست جنبش بابیه بود. زیرا به اعتقاد او: «این واقعه،، نیروى ”بابیان“ را تحلیل برد» و پس از آن:
«صبح ازل روحیه انقلابى را رها نمود و گوشه عزلت اختیار نمود و به پیروان اندکش، بسنده کرد و دست از مبارزه با قاجاریه کشید... از طرف دیگر، بهاءالله نیز به دامن سیاستهاى بیگانه (روس و انگلیس) پناه برد و زیرکانه جنبههاى انقلابى نهضت را تضعیف نمود و ”اخلاق“ را به جاى آن قرارداد و با ناصرالدینشاه از در سازش درآمد.
او به پیروان خود سفارش مىنمود که: ”باید کشته شدن را بر کشتن ترجیح داد“ و در دورانى که ”ناسیونالیزم“ ایرانى، براى مبارزه با تسلط سیاسى و اقتصادى بیگانه و نیز حکومت فئودال محلى دستنشانده آن، به منزله یکى از حیاتىترین سلاحهاى توده و روشنفکران ایران بود، به مبارزه با این سلاح پرداخت و گفت: ”لیس الفخر لمن یحبّ الوطن بل الفخر لمن یحب العالَم“ [حب وطن افتخارى ندارد، حب جهان افتخار دارد!] و بدین وسیله ”جهان وطنى“ را رسماً تائید نمود و سر انجام در یکى از الواح خود (لوح سلطان)، خود را ”غلام و عبد“ و ”ناصرالدینشاه“ را ”ملیک زمان“ اعلام نمود.
بعدها جانشین او، عباس افندى، رسماً به دفاع از محمدعلىشاه در مقابل مشروطهخواهان برخاست و در یکى از الواح خود چنین نوشت: ”طهران، حضرت ایادى امر الله، حضرت على قبل اکبر علیه بهاء الابهى (هو الله)
اى منادى پیمان، نامهاى که به جناب منشادى (حاجى سید تقى) مرقوم نموده بودید ملاحظه گردید و به دقت تمام مطالعه شد... از انقلاب ارض طا (تهران) مرقوم نموده بودید، این انقلاب در الواح مستطاب مصرح و بىحجاب، ولى عاقبت سکون یابد و راحت جان حاصل شود... و سریر سلطنت کبرى در نهایت شوکت استقرار جوید و آفاق ایران به نورانیّت عدالت شهریارى (محمدعلىشاه) روشن و تابان گردد...
مکدر مگردید، جمع یاران الهى را به اطاعت و انقیاد و صداقت و خیرخواهى به سریر تاجدارى دلالت نمایید، زیرا به نصّ قاطع الهى، مکلَّف برآناند.
زنهار، زنهار، اگر در امور سیاسى، نفسى از احبّاء مداخله نماید، یا آنکه بر زبان کلمهاى براند...
بارى، گوش به این حرفها مدهید و شب و روز به جان و دل بکوشید و دعاى خیر نمایید و تضرع و زارى فرمایید تا... در جمیع امور نوایاى خیریه اعلیحضرت شهریارى واضح و مشهور، ولى نوهوسانى (مشروطهخواهان) چند گمان نمایند که کسر نفوذ سلطنت، سبب عزّت ملت است. هیهات، هیهات، این چه نادانى است... اعلیحضرت شهریارى الحمدلله شخص مجرّباند و عدل مصوَّر؛ عقل مجسَّم و حلم مشخّص و... و السلام على من اتبع الهدى، 11 ج 1 سنه 1325 [قمرى] ع ع“.»
فشاهى در ادامه افزوده است: «سیاست دفاع از محمدعلىشاه و دولت روس تزارى تا هنگام پیروزى مشروطهخواهان و فرار محمدعلىشاه ادامه یافت و پس از آن، این فرقه یکسره در دامن دولت انگلیس درغلطید.»(8)
5ــ احسان طبرى
احسان طبرى، از مخالفت حسینعلى بهاء (مؤسس بهائیت) با «تعصبات ملى و دینى»، که بهائیان بدان افتخار مىکنند، تلقى مثبتى نداشته و این آموزه را موجب بدآموزیهایى چون انصراف ملتها از مبارزات اجتماعى ــ سیاسى خویش، و تعطیلی هرگونه قیام و جنگ (اعم از دفاعى یا تجاوزى) از سوى آنان، دانسته است.
به نوشته طبرى: «بهاءاللَّه اعلام داشت که همه افراد بشر بارِ یک دار و برگ یک شاخسارند و با تعصبات ملى و دینى مخالفت ورزید... بر اساس اصل اخوت عمومى افراد بشر و نفى تعصب، به ناچار بهائیه با مبارزه اجتماعى، مخالفت با دولت، نبرد طبقاتى، قیام و انقلاب، جنگ اعم از دفاعى یا تجاوزى مخالفاند و این توصیه صلح کل در واقع به توصیه انصراف از نبرد طبقاتى مىانجامد و به بهائیگرى رنگ جهان وطنى و صلحگرایى منفعل مىدهد. به همین جهت برخى بهائیگرى را ایدئولوژى قشر لال بورژوازى (کمپرادر) مىدانند که سازش با دولت وقت و سازش با استعمارطلبان، لازمه ادامه ”کسب“ آنها است.»
طبرى، در ادامه مطلب، از روابط عباس افندى (جانشین حسینعلى بهاء) پس از فروپاشى عثمانى و سیطره بریتانیا بر فلسطین) با مقامات انگلیسى سخن گفته و نوشته است: «درباره رابطه محافل بهائى با امپریالیسم انگلستان و امریکا مطالب زیادى گفته مىشود. جهان وطنى بهائیان و عقاید ضدانقلابى آنها و دورى آنها از مذهب مسلط در کشور ما و وجود مراکزى از آنها در امریکا و اروپا و کیفیت نیمهمخفى کار آنها و همبستگى درونى آنها، همه و همه به این شایعات مایه مىدهد. آنچه که مسلّم است نمىتوان هر بهائى را یک عامل بیگانه دانست، ولى در وجود رابطه مابین مراکز عمده بهائى، مانند مراکز داشناک و صهیونیست (صهیونیسم) با محافل امپریالیستى تردیدى نیست و مىتوان حدس زد که سازمانهاى جاسوسى امپریالیستى از قبیل سیا و اینتلجنسسرویس از سازمان بهائى براى مقاصد خود استفاده مىکنند... .»
احسان طبرى در پایان خاطرنشان ساخته است: «بانو بهیّه ربّانى، سازمانگر عمده محافل روحانىِ بهائى (پس از شوقى افندى) در مصاحبهاى که در تابستان 1976 با روزنامه فرانسوى ”لوموند“ کرد، تأکید نمود که بهائیان همهجا به دولتهاى موجود و قوانین موجود احترام مىگذارند و در کادر آن عمل مىکنند. مخبر لوموند پرسیده که آیا در افریقاى جنوبى محافل بهائى وجود دارد و چون پاسخ شنید آرى، این سؤال بجا را مطرح کرد که مابین شعار برادرى انسانى بهائیان و احترام به قوانین نژادگرایانه رژیم آپارتاید در پرتوریا چه تناسبى مىتواند وجود داشته باشد؟ البته بانو ربّانى به این سؤال نتوانست پاسخ مقنع بدهد و از آن طفره رفت. بهائیانى که خلق و میهن خود را دوست دارند باید با دیدگان باز از افتادن در دام عمال امپریالیستى همکیش خود که از اعتقاد آنها به سود مراکز اساسى جنایت و دزدى جهانى استفاده مىکنند، بپرهیزند.»(9)
آنچه گذشت، نمونهاى بود از افکار و آراء نویسندگان و محققان ایرانى معاصر (از جناحها و گرایشهای مختلف و حتی متضادّ فکری و سیاسی) راجع به ماهیت استعمارى بابیت و بهائیت، که مؤیّد آن را مىتوان در کلام بسیارى دیگر از پژوهشگران و نویسندگان این سرزمین نشان داد، همچون: دکتر عبدالحسین نوایى،(10) مهدى بامداد،(11) حسن اعظام قدسى «اعظام الوزاره»،(12) محمود محمود،(13) سید احمد خان ملک ساسانى،(14) ابوالفضل قاسمى،(15) سید محمد باقر نجفى،(16) بهرام افراسیابى،(17) دکتر على اکبر ولایتى،(18) دکتر عبدالهادى حائرى(19) دکتریوسف فضایى،(20) ابوالفضل شکورى(21) دکتر سید سعید زاهد زاهدانى،(22) عبدالله شهبازى،(23) حسین آبادیان،(24)مصطفى آیت مهدوى،(25) رضا زارع،(26) و بسیارى افراد دیگر.
پینوشتها
* پژوهشگر تاریخ ادیان و مکاتب.
1- خاطرات سیاسی سر آرتور هاردینگ وزیر مختار بریتانیا در دربار ایران در عهد سلطنت مظفرالدینشاه قاجار، ترجمه شیخالاسلامی، چ1، ص102
2- از زمان عباس افندی (جانشین میرزا حسینعلی بهاء)، مرکز بهائیت از عکا به حیفا (هر دو، واقع در اسرائیل کنونی) انتقال یافت ـ ع. منذر.
3- بهائیگری، تهران، 1323، چاپخانه پیمان، صص90ــ89
4- تاریخ مشروطه ایران، چاپ 5: مؤسسه چاپ و انتشارات امیرکبیر، تهران، 1340.ش، ص291
5- انشعاب در بهائیت پس از مرگ شوقی ربانی، اسماعیل رائین، مؤسسه تحقیقی رائین، تهران، 1357، ص291
6- حقوق بگیران انگلیس در ایران، صص333ــ332
7- ر.ک: امیرکبیر و ایران، با مقدمه محمود محمود، چاپ اول: انتشارات بنگاه آذر، تهران 1323، قسمت اول، صص 258-256؛ همان: متن کامل، چاپ دوم: مؤسسه مطبوعاتى امیرکبیر، تهران 1334، صص 208-207. آدمیت در چاپ پنجم این کتاب (چاپ شرکت سهامى انتشارات خوارزمى، تهران 1355، ص 457) گفتار فوق را تلخیص کرده و با اشاره به ماجراى اعطاء لقب سِر و نشان دولتى از سوى لرد آللنبى (حاکم انگلیسى حیفا) به عباس افندى، مىافزاید: «از آن پس عنصر بهائى چون عنصر جهود، به عنوان یکى از عوامل پیشرفت سیاست انگلیس در ایران درآمد. طرفه اینکه از جهودان نیز کسانى به آن فرقه پیوستهاند، و همان میراث سیاست انگلیس به آمریکائیان نیز رسیده» است.
8- رک: از گاتها تا مشروطیت، محمدرضا فشاهی، فصل: «نهضت باب؛ رنسانس و رفرماسیون»، ص216 به بعد.
9- جامعه ایران در دوران رضاشاه، احسان طبری، صص119ــ117
10- رک: اعتضادالسلطنه، فتنه باب، توضیحات و مقالات به قلم عبدالحسین نوایی، چاپ 2، تهران، بابک، 1351، صص204ــ203
11- مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، ج2، صص202ــ201
12- خاطرات من یا تاریخ صدساله ایران، تهران، کارنگ، 1379، ج2، ص902 به بعد.
13- محمود محمود، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در قرن 19، چ4، تهران، اقبال، 1361، ج2، صص529ــ528
14- خان ملک ساسانی، دست پنهان سیاست انگلیس در ایران، چ3، تهران، بابک با همکاری انتشارات هدایت، بیتا، صص103ــ102
15- الیگارشی یا خاندانهای حکومتگر ایران، ج4: خاندان هویدا، گماشته صهیونیسم و امپریالیسم، تهران، رز، 1357
16- بهائیان، چاپ 2، تهران، مشعر، 1383، فصل: حمایت سیاستهای خارجی از بهائیت، ص588 به بعد.
17- بهرام افراسیابی، تاریخ جامع بهائیت (نوماسونی)، ص406 به بعد.
18- علیاکبر ولایتی، ایران و تحولات فلسطین 1357ــ1317.ش/1979ــ1939.م، تهران، مرکز چاپ و انتشارات وزارت امور خارج، 1380، ص149 به بعد.
19- عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران و نقش ایرانیان مقیم عراق، چ2، تهران، امیرکبیر، 1364، ص90
20- یوسف فضایی، تحقیق در تاریخ و عقاید شیخیگری، بابیگری، بهائیگری... و کسرویگری، تهران، عطایی، 1383، صص197ــ194
21- ابوالفضل شکوری، جریانشناسی تاریخنگاریها در ایران معاصر، تهران، بنیاد تاریخ انقلاب اسلامی ایران، 1371، صص39، 317ــ316، 483 و 511
22- سید سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، چاپ 2، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1381، صص145 و 225ــ224
23- عبدالله شهبازی، «جستارهایی از تاریخ بهائیگری در ایران»، تاریخ معاصر ایران، سال 7، ش27، پاییز 1382
24- حسین آبادیان، بحران مشروطیت در ایران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، 1383، ص210 به بعد.
25- مصطفی آیت مهدوی، «موضع بابیان، ازلیان و بهائیان درباره ”ملیت“»، مؤلفههای هویت ملی در ایران، مجموعه مقالات، ص279 به بعد.
26- رضا زارع، ارتباط ناشناخته؛ بررسی روابط رژیم پهلوی و اسرائیل (1357ــ1327)، تهران، موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، 1384، ص366 به بعد.