برای درک بهتر ادعای بهاءالله در میان بابیان، باید دانست که باب در مواضع متعددی از آخرین کتاب خود یعنی کتاب بیان، بابیان را به ظهور فردی پس از خود به نام «من یظهره الله» بشارت داده بود و حتی زمان ظهور او را به فاصلهی 1511 تا 2001 سال پس از خود تعیین کرده بود.
باب در بیان فارسی نوشته است: اهل این جنّت در این جنّت متلذّذ هستند الی اوّل ظهور مَن یُظهِرُهُ الله قسم به ذات الهی که از برای ایشان در حین ظهور ایشان هیچ جنّتی اعظمتر از ایمان به او و طاعت او نیست ... وصیّت میکنم کلّ اهل بیان را ... اگر شنیدید ظهوری ظاهر شده به آیات قبل از عدد اسم الله الاغیث (=به حساب حروف ابجد معادل 1511) که کل داخل شوید و اگر نشده ... به عدد اسم الله المستغاث (=به حساب حروف ابجد معادل 2001).
اما ادعای بهاءالله تنها به پیامبری و «من یظهره اللهی» ختم نمیشده است. ایشان گاهی خود را مظهر خداوند و گاه ظهور خداوند معرفی میکرده و برای خود شؤونی قائل بوده که تنها سزاوار خداوند است. امروزه بهائیان کمتر در مورد این ادعای بهاءالله سخن میگویند و سعی میکنند، تنها ادعای «من یظهره اللهی» یا پیامبری وی را تبلیغ کنند و خود را درگیر مشکلات اساسی ناشی از طرح چنین اعتقادی ننمایند.
پس از مرگ باب به گفتهی میرزا حسینعلی، بیست و پنج نفر از بابیان ادعا کردند که موعود بیان و یا همان «من یظهره الله» هستند و اطاعت ایشان بر پیروان باب لازم است. یکی از این بیست و پنج نفر، میرزا حسینعلی بود. به جز او افراد دیگری نظیر میرزا اسدالله دیان و نبیل زرندی نیز چنین ادعایی داشتند. پر واضح است که در چنین بازار گرم ادعا سازی و دعوت به خویشتن، آن چنان که پیشتر اشاره کردیم، باید به یکی از چند ویژگی حجتهای الهی مراجعه کنیم و آن را در بین مدعیان محک بزنیم.
بهاءالله و مسألهی علم وهبی
الهی بهائیان برای میرزا حسینعلی نیز مانند باب به امیت قائلند. یعنی معتقدند که بهاءالله نیز به هیچ مدرسهای وارد نشده و نزد احدی تعلیم نگرفته است. یادآوری سخن عبدالبهاء در این زمینه خالی از لطف نیست که:نورانیّت مظاهر مقدسه بذاتهم است، نمیشود از دیگری اقتباس نمایند، دیگران باید از آنها اکتساب علوم و اقتباس انوار نمایند نه آنها از دیگران، جمیع مظاهر الهیّه چنین بودهاند، حضرت ابراهیم و حضرت موسی و حضرت عیسی و حضرت محمّد و حضرت باب و حضرت بهاءالله در هیچ مدرسهای داخل نشوند...»
بهاءالله خود نیز به این مسأله اشاره کرده و در نامه به ناصرالدین شاه مینویسد: یا سُلطانُ! إنّی کُنتُ کَأحَدٍ مِنَ العِبادِ، راقِداً عَلی المِهادِ؛ مَرّت عَلَیَّ نَسائِمَ السُبحانِ وَ عَلَّمَنی عِلمَ ما کانَ... ما قَرئتُ ما عِندَ النّاسِ مِنَ العُلُومِ وَ ما دَخَلتُ المَدارِسَ. فَسئَلِ المَدینَةَ الَّتی کُنتُ فیها لِتُوقِنَ بِأنّی لَستُ مِنَ الکاذبین»ترجمه: ای سلطان، من همچون دیگر بندگان، بر فرش خود خوابیده بودم که بر من نسیم خداوند وزید و تمامی علوم موجود را به من آموخت.... همانا من مانند سایر انسانها علوم را نیاموختهام و به مدرسهای وارد نشدم. پس از هم شهریان من این مسأله را بپرس تا بدانی که من از دروغگویان نیستم.
اما آن چنان که خواهد گذشت، این ادعاها با واقعیتهای تاریخی در تضاد و تعارض است. چرا که میرزا حسینعلی نوری نیز همچون باب با زانو زدن نزد اساتید مختلف، برخی از دانشهای دوران خود را فرا گرفته است و ادعای امی بودن در مورد او باطل است. او دورهی طفولیت خود را به تحصیل نزد پدر و برخی معلمان خانگی گذرانده و در جوانی، پای درس بسیاری از درویشان و عارفان نشسته و از مطالب آنان بهره برده است.
به نمونههایی از مدارک تحصیل بهاءالله در دوران کودکی و جوانی توجه فرمایید:
محمد علی فیضی، مبلغ بهائی مینویسد: از قرار معلوم فقط مقدمات خواندن و نوشتن را نزد پدر و بستگان خود آموخته در مدرسه و مکتبی مطابق معمول آن زمان داخل نشده»
آن چنان که خود جناب بهاءالله ادعا کردهاند، خوب است پای سخنان یکی از نزدیکترین همشهریان ایشان بنشینیم تا از چگونگی کسب علوم توسط ایشان در ایام صباوت و جوانی اطلاع یابیم. عزیه خانم خواهر میرزا حسینعلی در رسالهی تنبیه النائمین مینویسد:جناب میرزای ابوی که از بدایت عمر که به حد بلوغ رسید بواسطه فراهم بودن اسباب و گرد آمدن اصحاب، اشتغال به درس و اهتمام به مشق داشته آنی خود را از تحصیل مقدمات فارغ نمیگذاشتند. پس از تحصیل مقدمات عربیت و ادبیت، به علم و حکمت و مطالب عرفان مایل گردیده که به فواید این دو نائل آیند چنانکه اغلب روز و شب ایشان به معاشرت حکمای ذی شان و مجالست عرفا و درویشان مشغول بود وقتی که صور اسرافیل ظهور دمیده شد ایشان مردی بودند که اکثر کلمات و عبارات عرفا و حکما را دیده و اغلب علائم آثار ظهور را شنیده و فهمیده...»
شاید همین دو مدرک برای اثبات گزاف بودن ادعای امیت و درس ناخوانده بودن بهاءالله کافی باشد. اما نکتهی مهم دیگری که در بحث علم الهی حجج الهی مطرح است، وسعت و گسترهی آن است. هر چند که این بحث از مباحث اختلافی در میان متکلمان مسلمان است، اما اگر سخنان خود بهاءالله را معیار قرار دهیم و میزان علم ایشان را با ادعای خود ایشان از میزان علمشان بسنجیم، به نتایج جالبی دست پیدا میکنی.
ایشان همان گونه که در سطور قبل گذشت ادعا کردهاند که «علم ما کان» را خداوند در اختیار ایشان قرار داده است. منظور از «علم ما کان» آن است که خداوند علم به تمام موجودات را به جناب بهاءالله اعطا کرده و ایشان از تمام علوم با خبر و مطلع هستند. اما این ادعا با برخی دیگر از بیانات خود ایشان در مورد مسائل علمی در تعارض و تضاد است. مثلاً ایشان در صحیفهی شطّیه چنین مینگارد:و در فرقان بسیار آیات دلیل بر این است، اگرچه نفس آیه در نظر نیست! و لکن مضامین آن آیات بدین قرار است مثلاً «هُوَ الَّذی خَلَقَکُم وَ رَزَقَکُم أفَلا تُبصِرُون وَ هُوَ الَّذی أنبَتَ مِنَ الأرضِ نَباتاً حَسَناً أفَلا تُؤمِنُون وَ أنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً أفَلا تَشکُرُون وَ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الأرضَ وَ ما بَینَهُما وَ أسکَنَ الجِبالَ! فَضلاً مِن عِندِهِ وَ قَلیلاً مِنکُم ما تَفقَهُون!»» بدیهی است که کسی که ادعای عالم بودن به «علم ما کان» را دارد، هرگز نباید بگوید که اصل آیه در نظرم نیست و مضمون آن را بنویسد و در مضمون نویسی نیز مطالبی بنگارد که هیچ سنخیتی با آیات قرآن ندارد. آنان که با فن نویسندگی آشناترند، به خوبی میدانند که بهترین راه در چنین مواقعی، پیدا کردن اصل مطلب از کتاب اصلی است، نه نوشتن آن چیزی که در ذهن نویسنده باقی مانده و انتساب دادن آن به کتابی همچون قرآن که همیشه و در همه جا در اختیار همگان قرار دارد. آیا ممکن است تصور شود که فردی از علم الهی برخوردار است و این الفاظ بر او وحی میشود و آن وقت اصل آن چه در کتابهای آسمانی قبل نازل شده و اکنون نیز موجود است را در ذهن نداشته باشد و به این موضوع اعتراف هم بکند؟ آیا این بازی با وحی الهی و به سخره گرفتن ارزشهای الهی نیست؟
اظهار بی اطلاعی میرزا حسینعلی به نمونهی فوق محدود نمیشود و ایشان در مواضع دیگری نیز، علی رغم ادعای آگاهی بر «علم ما کان»، نسبت به برخی نوشتهها اظهار بیاطلاعی میفرمایند. مثلا در کتاب ایقان و در مورد مطالب نوشته شده توسط حاج کریم خان کرمانی مینویسد: این بنده اقبال به ملاحظهی کلمات غیر نداشته و ندارم و لیکن چون جمعی از احوال ایشان سؤال نموده و مستفسر شده بودند لهذا لازم گشت که قدری در کتب او ملاحظه رود و جواب سائلین بعد از معرفت و بصیرت داده شود! باری کتب عربیه او به دست نیفتاد! تا این که شخصی روزی ذکر نمود کتابی از ایشان که مسمی به إرشاد العوام است در این بلد یافت میشود... با وجود این، کتاب را طلب نموده چند روز معدود نزد بنده بود و گویا دو مرتبه! در او ملاحظه شد. از قضا مرتبهی ثانی جایی به دست آمد که حکایت معراج سید لولاک بود.»
ملاحظه میشود که جناب بهاءالله که مدعی آگاهی به «علم ما کان» هستند، هنگامی که میخواهند به مسائل مطرح شده توسط حاج کریمخان کرمانی پاسخ دهند، محتاج پیدا کردن اصل کتاب و ملاحظهی در آن هستند. آن هم نه یک بار، بلکه دو بار! و تا اصل کتاب را به دست نیاورند و مطالب آن را نخوانند، از محتوای آن مطلع نمیشوند و لاجرم امکان پاسخگویی به حاج کریمخان کرمانی را ندارند. آیا این قابل پذیرش است که صاحب علم وهبی الهی که مدعی آگاهی به تمام علوم است، از محتوای کتاب هم عصران خود مطلع نباشد و تا مطالب نوشته شده در آن را نبیند، از پاسخ دادن به استفسار مریدان عاجز باشد؟ علاوه بر تمام مطالب فوق، بهاءالله در کتابهای خود گاهی مطالب محیر العقولی نقل کرده و به آن استناد جسته است که علوم اثبات شدهی تجربی و بشری، تمام قد در برابر آن ایستاده و هرگز آنها را نمیپذیرد. مسائلی که با چند آزمایش پیش پا افتاده، بطلانش بر همگان ثابت میشود، اما جناب بهاءالله به عنوان وحی الهی و علوم ماورایی، آنها را به خورد مریدان داده است.
جالب این جا است که از تعالیم جناب ایشان، مطابقت کامل گزارههای دینی با علم و عقل است. اما مع الاسف، له گاه قلم فرسایی و اظهار نظر، ایشان بدیهی ترین اصول علمی را زیر پا گذاشته و نظر خود را با شجاعت تمام مطرح کردهاند. به عنوان نمونه، به نظر ایشان در تبدیل شدن مس در مجاورت رطوبت به طلا توجه کنید: در مادهی نحاسی ملاحظه فرمایید که اگر در معدن، از غلبهی یبوست محفوظ بماند، درمدت هفتاد سنه به مقام ذهبی میرسد» منظور از «ماده نحاسی» در بیان بهاءالله مس است، «ذهب» هم که طلاست و یبوست هم که متضاد رطوبت است. در نتیجه نثر روان عبارت فوق چنین میشود:اگر مس در معدن خود، از خشکی بر کنار بماند پس از هفتاد سال طلا میشود!!! آیا گفتاری این چنین نادرست و بیمار، خود به تنهایی برای اثبات بی دانشی نویسندهاش کافی نیست؟ و آیا میتوان پذیرفت که چنین عباراتی از الهامات الهی و نتیجهی وحی خداوند بر پیامبران است؟ آیا میتوان گویندهی این سخن را پیامبر خدا دانست و علمش را علم وهبی الهی اطلاق کرد؟ چگونه میشود که مس «همچنانکه در معدن مانده است»، بی هیچ تأثیر مصنوعی خارجی (ازقبیل بمباران اتمی و…) به «طلا» مبدل شود؟ آیا هیچ دانشپژوه علم آموختهای چنین جملهی بیپایه و سراسر اشتباهی را میپذیرد؟ شگفتا که این همه معادن «مس» که در زمینهای مرطوب کشف میشود و عمر چندین صد ساله دارد، هنوز مس است و طلا نگشته، با آنکه یبوست نگرفته و 70 سال هم مانده است! اصلاً معلوم نیست رابطهی یبوست با تبدیل مس به طلا چیست؟ و اگر تکّه مسی یبوست گرفت، چه تغییری در آن ایجاد میشود که نمیتواند به مقام ذهبی برسد؟ مسِ خشک، فرقش با مسِ تر چیست؟
گزاف نیست اگر بگوییم بهائیان، خود از سنگینی این بار خجالت آور، سر به پایین افکندهاند و میخواهند که بههرترتیب، این لکّهی بی آبرویی را از دامان خویش بزدایند؛ زیرا میبینیم در «ترجمهی فرانسوی کتاب ایقان»، مطلب را قیچی میکنند و این سخن را از ترجمه میاندازند!
بهاءالله و مسألهی عصمت:
آنچنان که به هنگام بررسی عصمت باب از منظر خوانندگان عزیز گذشت، از مهمترین ویژگیهای حجتهای الهی مقام عصمت و پاکی از هر گونه عیب، گناه، کژی و ناراستی است که جلوههای این پاکی را در زندگی حجت الهی میتوان نظاره کرد. بهائیان نیز چنین مقامی را برای رهبران خود قائل شده اند.
نصرت الله محمد حسینی از مبلغان معاصر بهائی مینویسد:
به تصریح قلم اعلی در کتاب اقدس و الواح متعددهی دیگر، احدی با مظهر الهی در عصمت کبری شریک نیست و حضرت عبدالبهاء و حضرت ولی امرالله و معهد مقدس اعلی واجد عصمت موهبی اند. عصمتی که جمال اقدس اعلی (یعنی بهاءالله) بدانان هبه و یا اعطاء فرموده اند. لذا عصمت ذاتی خاصّ جمال اقدس اعلی و عصمت موهبی پس از صعودشان مخصوص مرکز امرالله (رهبری بهائیت) است.»
بیان شد که هر چند عصمت از گناه، از ویژگیهای حجتهای الهی است، اما شناخت آن، مسألهای قابل تشخیص برای سایر انسانها نیست؛ چرا که بسیاری از گناهان و خطاها، مسألهای نفسی و درونی است که جز خداوند، کسی از آن مطلع نمیشود. لذا حتی در صورت مشاهدهی وضعیتی به ظاهر صلاح از فردی، نمیتوان حکم به عصمت او داد. در عین حال تشخیص عدم عصمت، کار دشواری نیست. یعنی هنگامی که فردی دچار اشتباه یا خطا در رفتار و گفتار شود، یا در رفتارش مطلبی خلاف گفتارش دیده شود، از مقام عصمت با قطعیت کنار گذاشته میشود. در میان آنچه که تنها بهائیان از بهاء نقل کردهاند، موارد متعددی دیده میشود که دارا بودن مقام عصمت برای وی را منتفی میسازد.
در این بین هر چند که بهائیان در اثبات مقام عصمت برای مراد خود تلاش بسیار میکنند، اما به نظر میرسد نتوانند برای توجیه برخی از رفتارها و گفتارهای میرزا حسینعلی پاسخ قانع کنندهای دست و پا کنند.
به برخی نمونهها توجه کنید:
بهاءالله در مواضع متعددی از بیانات خود، مطالبی گفته است که به وضوح ادعای خدایی از آن نمایان است. شکی نیست که چنین ادعایی شرک است و شرک بزرگترین گناه و گناهی نابخشودنی است. به عنوان نمونه به گفتهی بهاء در قصیدهی ورقائیه توجه کنید:کُلُّ الاُلُوهِ مِن رَشحِ اَمری تَأَلَّهَت وَ کَلُّ الرُّبُوبِ مِن طَفحِ حُکمی تَرَبَّت
بهاء به بسیاری از تعالیمی که برای مریدان آورده بود، عامل نبوده است. کسی که مدعی است دستوری را از جانب خدا برای هدایت و تکامل بشر آورده است، اما خود به آن دستورها عامل نیست، قطعاً از مقام عصمت خارج است. چون یا ادعای دروغی کرده و دستورات را از جانب خدا نیاورده است، یا آن که به دستورات خدا عمل نکرده است. به عنوان نمونه بهاء مدعی بود که همهی انسانها «بار یک دارند و برگ یک شاخسار» و «وحدت عالم انسانی» را از تعالیم اصلی خود میدانست. او میگفت:اگر ظالمی بر شما تعرض نماید به حبل صبر تمسک نمایید، اگر اذیت کند از او بگذرید. به شأنی نزاع و جدال و قتل و غارت و تاراج را نهی فرمودیم که اکثری از عباد مطلع و شاهد و گواهند.» با وجود این تأکیدات مؤکد، ملاحظه شد که به هنگام اختلاف میان بهاء و ازل، چه الفاظ و عباراتی در مورد برادر به کار برد و در مقابل، ازلیان چه اتهاماتی را متوجه وی کردند. به فرض که ازل در حق او بدترین مظالم را روا داشته بود –که ازلیان بر خلاف این معتقدند- بهاء میبایست مطابق با همین تعلیم الهی خویش، از ازل میگذشت و حداقل آبروی او را حفظ میکرد. لذا میتوان تصور کرد که تعالیم جناب ایشان، تنها برای انجام توسط مریدان بوده و خود چندان به آن پایبند نبودهاند.
بهاء اسلام و تعالیم آن را منسوخ شده میداند و احکام جدیدی را با تدوین کتاب اقدس، دستورات جدیدی را جایگزین تعالیم باب در کتاب بیان و احکام الهی در قرآن مجید کرده است. او همانند باب نماز جماعت را مگر در نماز میت حرام میدانست و اصولاً نماز اسلامی را عملی عبث و بیهوده و منسوخ شده معرفی میکرد. با این حال وی برای حفظ ظاهر و مسلمان جلوه دادن خود، گاهی در مسجد مسلمانان در عکا حاضر میشد و به ادب و سبک مسلمانان نماز جماعت میخواند. شوقی افندی در این باره مینویسد:و برخی از حضور حضرتش در جوامع مدینه جهت اقامه صلوۀ استفاضه مینمودند.
عبادت مسروقه:
انجام برخی عبادات در هر دیانت، نشان دهندهی ایمان پیروان آن دیانت به دین خود و هم چنین راهی برای سعادت آنان و برقراری ارتباط میان ایشان و پروردگار تلقی میگردد. هر چند که کیفیت این عبادتها در ادیان مختلف با یکدیگر متفاوت است، اما همگی آنها در یک اصل مشترک هستند. آن اصل نیز آن است که حجج الهی و پیامبران و امامان، خود از تمامی پیروان دین خود به دستورات صادره از سوی پروردگار، عامل ترند. در دیانت بهائی نیز انجام برخی احکام صادر شده از سوی میرزا حسینعلی بر تمام بهائیان واجب است و این گونه تبلیغ میشود که با انجام این تعالیم، بهائیان به خداوند نزدیکتر میشوند.
از جمله تعالیمی که انجام آن بر هر بهائی لازم است، خواندن نماز میباشد. به برخی مدارک ذیل توجه کنید: بهاءالله در کتاب اقدس مینویسد: قد فرض علیکم الصلوة و الصوم من اول البلوغ امراً من لدی الله ربکم و رب آبائکم الاولین» ترجمه: همانا بر شما واجب است که از آغاز بلوغ، نماز بگزارید و روزه بگیرید. این فرمانی از جانب خداوند شما و خداوند پدران نخستین شما است.
یا عبدالبهاء در این باره مینویسد: نماز فرض و واجب بر کل. البته جمیع را به صیام و صلوة دعوت نمائید چه که معراج ارواح است و مفتاح قلوب ابرار. آب حیوان جنت رضوان است و تکلیف منصوص از حضرت رحمان. ابداً تأخیر و تهاون جائز نه.»
جناب بهاءالله در کتاب اقدس که مجموعهی قوانین و تعالیم دیانت ایشان است، تعداد رکعات نماز دین خود را نه رکعت اعلام کرده و مینویسد: قد کتب علیکم الصّلوة تسع رکعات للّه منزل الایات حین الزّوال و فی البکور و الاصال.» ترجمه: همانا بر شما نمازی نه رکعتی واجب شده است که باید آن را برای خداوندی که آیات را نازل میکند بخوانید. زمان این نماز به هنگام ظهر، بامدادان و شامگاهان است. ایشان در دو بند بعدتر تأکید میکند که روش قرائت این نماز را در ورقهای دیگر به صورت مجزا شرح داده است و بار دیگر، پیروان را به خواندن این نماز ترغیب میکند. او مینویسد: قد فصّلنا الصّلوة فی ورقة اخری طوبی لمن عمل بما امر به من لدن مالک الرّقاب»