«از معتمدي شنيدم گفت عكسي از بهاء در لندن ديدم كه هر وقت يادم ميآيد بياختيار خنده بر من غلبه كرده، تا دودقيقه نميتوانم خودداري كنم واگر شما هم ببينيد همينطور ميخنديد و آن عكسي است كه با نقاب برداشته،چشم وابرويش از نقاب بيرون است و بقيه صورت در نقاب مخفي است.
من باورنميكردم ولي مدتها بود از گوسفندان بهاء[استغفرا...! بندگان خدا] ميشنيدم كه جمال مبارك ممكن نبود عكسشان برداشته شود . هر وقت عكاسي ميخواست عكسي بردارد، نور جمال مبارك شيشه را خرد ميكرد! با اينكه اين سخن يك حرف كودكانه و عاميانه بود ،متحير ميشدم كه اين سخن بر چه اساس است تا آنكه شرح آن عكس را در لندن شنيدم و آن كس كه هادي اين سبيل بود، گفت يك نفر عكاس انگليسي خواست عكس بهاء را بگيرد، قبول نميكرد زيرا او هميشه در پشت پرده جلال مخفي ميشد وخود را كمتر نشان ميداد...
ا هر عكاسي كه تقاضاي عكس ميكرد به اوميگفتند نميشود عكس برداشت زيرا نور جمال مبارك شيشه را ميشكند تا آنكه آن عكاس رند گفت اهميتي ندارد، ما نقابي حايل صورت ميكنيم كه شيشه نشكند. اينجاست كه بلاهت و حمق، گريبان انسان را ميگيرد و.با روح حقيقت ، خود را نشان داده يا خداي حقيقي، چشم وگوش اين بشر را كه هواي خدايي برسر دارد كور وكر ميسازد. القصه اين خدا، گول بنده طاغي خود خورده،خيال كرد كه اگر اين كار را بكند آن منظور تأمين شده، برعظمتش هم خواهد افزود اما همينكه عكس برداشته شد، اطرافيان ديدند، بد افتضاحي به بار آمده و اين عكس به قدري مضحك و مسخره ورسوا است كه تدبيرات سايره را هم از ميان خواهد برد، لهذا به هر قيمتي بود شيشه را گرفتند و شكستند و قسمها دادند و مرغ و پلوها به ياروي عكاس خورانيدند و قول از او گرفتند كه حكايت را بازگو نكند واو هم چون اخلاقي بود بروزنداد ولي يك دانه براي تفريح خودش نگاه داشته واينك در لندن در محل خصوصي است كه غير از بنده، چند نفر ديگر هم ديدهاند واطمينان ميدهم كه تا هر وقت باشد همان عكس بازاري خواهد شد و حضرات نميتوانند انكار كنند زيرا عكس بينقاب ميرزا خدا هم در عكا هست. يعني آن عكسي كه محض يادگاري ميخواست براي اولاد خودش بگذارد. ديگر آنجا شيشه نشكست و نقاب لازم نشد.!«كشف الحيل، جلد 2، ص357.)