پس از رسیدن سید کاطم رشتی به مقام جانشینی احمد احسایی و مطرح کردن دوباره مدعایت او مبنی بر وجود رکن رابع و انسان کاملی که بتواند رابط بین امام و مردم باشد استعمار فهمید که بهترین زمان نفوذ در بین علمای شیعه و ایجاد اختلاف مذهبی در بین شیعیان فرا رسیده است برا این منظور یکی از زبردست ترین جاسوسان خود به نام کینیاز دالگورکی را برای ایجاد اختلاف مذهبی و ساخت مسلک های دینی به ایران که خواستگاه علمای شیعه بود روانه میسازند
کينياز دالگورکي که به دلیل آشنائي با فرهنگ و زبان فارسي از دربار روس در پوشش مترجمي سفارت به تهران اعزام شده بود به وسيله ي منشي سفارت خانه به فردی به نام شيخ محمد مازندراني که شاگرد حکيم احمد گيلاني بود معرفي شد تا در مدت اقامت در ایران ، زبان عربي را به او بیاموزد. او با شروع کتاب جامع المقدمات با مراکز علمي و اسلامي و شيعي در ایران آشنا میشود ، آرام آرام بدون اينکه سفير روس از کار او مطلع باشد، با گزارش دادن به امپراطوري روس ارتباطش را با عالمان ديني قوي مینماید ، براي اينکه به او به ديده ي يک غير مسلمان نگاه نکنند به ظاهر مسلمان ميشود. و با دختر چهارده ساله ي شيخ محمد مازندراني به نام زيور ازدواج میکند و حاصل این ازدواج پسري متولد ميگردد. (1) .
در طول این سال ها بدون اينکه سفير روس اطلاع داشته باشد به صورت يک روحاني شیعه لباس میپوشد که آداب روحانیت مانند عمامه پيچيدن را هم آموخته بود و چند دست لباس و عمامه و قبا و نعلين و شال هاي متناسب با رنگ لباسش هم خريده مورد استفاده قرار ميدهد.در این لباس جدید به قدری هماهنگ میشود که حتي موقع نماز به رسم روحانی های شيعه تحت الحنک مي اندازد، اذکار و ادعيه زيادي را هم یاد گرفته در تعقيب نمازش ميخواند. خلاصه اینکه يک آخوند به تمام عیار به ظاهر عالم میشود (2)
بدین ترتیب ماموريت خود را چنان مرموزانه آغاز کرده بود به مرحله اجرا در می آورد به طوریکه که جز خودش و دربار روسيه کسی از ماجرا چیزی نميدانستند. او ميگويد «يک آخوند کامل و با سواد بودم و هر پیشرفت علمي را براي ايران کفر میشمردم و دستوراتی که از وزارت خارجه و دربار میرسید مو به مو به اجرا ميگذاشتم.» (3) .
کم کم با نفوذی که بین علما پیدا کردم توانستم به صورت يک روحاني سرشناس به منزل حکيم معروف تهران احمد گيلاني راه يافتم و مورد توجه اش قرار گرفتم تا آنجا که توانستم از صحبت هایش به ارتباط پنهانی او با قائم مقام فراهاني مطلع شده، تمام مسائل بین آنها را زير نظر بگيرم. یک روز در يک منزل او از جلسه ای سري که بين او و قائم مقام فراهاني برقرار بود متوجه شدم که تصميم دارند محمد شاه قاجار را به بهانه ي اينکه دست نشانده ي روسیه و نوکر اجنبي است با کودتا از سلطنت برکنار سازند.
فورا با دربار تماس گرفته و تقاضای دیدار شاه را کردم و به محمد شاه قاجار که آن روزها به مسلک صوفيه نعمةاللهي متمایل شده بود گفتم : قائم مقام فراهاني و احمد گيلاني روحاني سرشناس تهران توطئه خلع او از سلطنت و کودتا را دارند. محمد شاه قاجار بعد از شنيدن اخبار و شرح ماوقع ميگويد: قائم مقام فراهانی را فردا به سزایش ميرسانم، ولي چون حکيم گيلاني یک روحانی دارای جایگاه مردمی است بسيار مشکل است با او برخورد کنم که من به او گفتم : او را به من بسپار.
بعد از اينکه در اول سال 1251 قمري قائم مقام از کار برکنار شد به دو ماه نکشید در 28 صفر 1251، دالگورکی با تهیه زهر قتالي حکيم را که پدرزنش نيز بوده به قتل میرساند. (4) . اين خوش خدمتي جایگاه او را نزد شاه بي تجربه و دست نشانده ي ايران که در آن روزها مشغول صوفی بازی بود چنان بالا ميبرد که با گفتن بارک الله و دريافت انگشتر الماس و برليان و زمرد گرانبها (5)از دالگورکی تشکر میکند او مينويسند: حتی کاری کردم که ميرزا آقاسي تحت الشعاع کارهای من قرار بگيرد (6)
در همين ايام ميرزا حسينعلي و ميرزا يحيي نوری دو برادر فرزندان منشی سفارت بودند و به علیمحمد باب هم گرایش داشتند به وسيله او به استخدام سفارت روسیه در تهران درآمده، حقوق میگرفتند تا اخبار بين مردم را به سفارت روس گزارش کنند.
سفیر روس از کارهای پنهانی مترجم خود در سفارت خانه مطلع میشود و از بودن او احساس خطر کرده سعی میکند او را به روسیه برگرداند و طبق گزارشي که به دربار امپراطوري ارسال میکند زمينه مراجعت او را فراهم آورده، کينياز دالگورکي را به دربار روس احضار ميکنند.دالگورکی با سیاستی که داشت به دربار محمد شاه رفته و به او میگوید که سفیر روس به کارها و روابط او با شاه حسادت میکند و زمينه ي مراجعتش به روسيه را فراهم آورده است. و محمد شاه را متقاعد میکند تا نامه ای مبنی بر رضایت نامه از عملکرد او به تزار روس بنویسد و او با پشتوانه ای محکم که میتواند تمام توطئه های سفیر را خنثی کند به دربار روس مراجعت میکند.
برای اینکه نتیجه کارهای خود را به دربار نشان دهد در حین ورود به روسیه به لباس روحانیت شیعه در می آید و با آن لباس به دربار میرود و با ان عمل مأموريت جدیدی پيدا ميکند که برای ادامه ي طرح نفوذ خويش عازم عتبات عالیات شود. در این ایام با هماهنگی دربار او به نام شيخ عيسي لنکراني با مقدار فراوانی پول عازم عتبات ميشود.
پس از ورود به کربلا با اطلاعاتی که توسط جاسوسان وزارت خارجه کسب کرده بود و زمینه به نتیجه رسیدن طرح خود را در کلاس درس سید کاظم رشتی میبیند و به محض رسیدن در کلاس درس او حاضر شده، و سید کاظم نيز به لحاظ ارتباطاتی که با سفارت روس داشت و اخباری که گرفته بود به او اجازه هیچ گونه فعالیتی در درس نمی داد.
با تلاش های علمی که دالگورکی از خود در کلاس درس نشان داد کم کم مورد توجه سید کاظم قرار گرفت و از شاگردان مطرح او در کلاس شناخته شد. این تغییر رابطه سید کاظم با دالگورکی و محبت به او و احترامی که در کلاس به هم نثار میکردند نشان از روابط پنهانی این دو با هم در سفارت روسیه و رابطه ی پشت پرده دربار روسیه را پرده برمیدارد
دالگورکی برای رسیدن به مقصود خود بهترین وسیله را بدعت جدید شیخ احمد احسایی و شاگرد او سید کاظم رشتی یعنی همان طرح رکن رابع و بابیت امام زمان علیه السلام میبیند و در کلاس درس به دنبال شناسایی افرادی که بتواند از آنها اسفاده کند میگردد و متوجه عليمحمد باب(7) ميشود با برخوردی که با او داشته میفهمد بهترین فرد برای انجام طرحش همو میباشد برای همین برای نزدیکی به او منزلی در نزدیکی خانه علیمحمد تهیه میکند با رفت و آمد با علیمحمد به بهانه اینکه منزلشان در یک مسیر است و میتوانند با هم به درس بروند و بیایند با او هم کلام میشود و متوجه میشود که او علاقه وافری به علوم غریبه دارد و دالگورکی نیز استاد این فن میباشد پس ارتباطشان قوي و به هم نزديک شدند رفت و آمدشان به حدی زیاد میشود که در کنار هم احساس راحتی میکنند و حتی عليمحمد قليان چرس و حشيش خود را نزد او بدون ناراحتی مصرف ميکرد.(8). دالگورکی از این اعتیاد علیمحمد میفهمد که بهترین شخصی که میتواند او را به مقصود برساند همین شخص است و اعتیاد هم وسیله نزدیکی او به علیمحمد است
یک روز در کلاس درس دالگورکی به یکی از طلبه های تبریزی که روابط پنهان با او داشت دستور میدهد تا از سید کاظم رشتي سؤال ميکند: آقا! حضرت صاحب الامر کجا تشريف دارند؟ سید کاظم رشتي در جواب او ميگويد: چه ميدانم شايد الان در همين جا تشريف داشته باشند. ولي ما او را نميشناسیم.
دالگورکی میگوید هینجا به ذهنم رسید که از علیمحمد در این زمان استفاده کنم چون او به سبب استفاده حشیش تعادل فکری خود را از دست داده مخصوصا اينکه مورد عنايت خاص رشتي هم هست و چنان به او احترام میکند که از دید سایر شاگردان پنهان نیست و در کلاس درس جایگاه ویژه ای دارد . (9)
به همين خاطر به او نزدیک شدم و بعد از درس به او با لحن خاصی حضرت آقا خطاب کردم و دریافته بودم که سید کاظم رشتی هم با اشاراتی میخواهد به سایرین بفهماند که عليمحمد، قائم موعود و مهدي منتظر در بین شیعیان است» (10) دالگورکی فهمید که در انتخابش اشتباه نکرده مخصوصا یک روز در منزل علیمحمد با هم نشسته بودند که از روزنه بالای سرشان اشعه آفتاب که بر دامن علیمحمد تابیده بود بهانه کرده و به او میگوید من در این نور آفتاب امام زمان را میبینم اما حیف که به سبب ناشناسی و بی اطلاعی مردم مورد بی مهری است (11) . دالگورکی که میدید علیمحمد با مصرف حشیش از حال خود بیخود شده و حرفهایی که بی اختیار میزند به او میگوید که حضرت صاحب الامر بنده را مورد ترحم قرار داده و مرحمتی به من بدهید علي محمد يک پوزخندي زده به او نگاهی معنا دار می اندازد .
دالگورکی میفهمد که تلاش های شبانه روزی او در علیمحمد نتیجه داده مخصوصا با زمینه ای که سید کاظم رشتی فراهم کرده بود اینک علیمحمد آماده بود تا ادعای رکنیت و بابیت امام زمان و حتی بالاتر از آن ادعای امام زمان بودن هم بنماید
دالگورکی که میدید چگونه فرقه های مختلف در ایران مثل صوفیه و اسماعیلیه و... براحتی توانسته اند بین مردم جایگاه خود را بدست آورند پیش خود میگفت که من به طریق اولی میتوانم یک مذهب و فرقه جدید که جیره خور دولت روس باشد را به وجود بیاورم(12)به طوریکه بتوانم یک مذهب جدید مقابل مذهب شیخیگری ایجاد کنم و حتی زودتر از آنها نتیجه گرفته و اختلاف سوم را در مذهب شیعه بنیان گزارم .(13)
بدین ترتیب او توانست با نفوذ در درس سید کاظم رشتی و شاگردانش علیمحمد باب را شناسایی و با پرورش و برای ایجاد فتنه مذهبی در بین شیعیان او را به عنوان باب امام زمان آماده و معرفی نماید.
پی نوشت :
1- سفينة النجات في المهلکات و المنجيات تأليف آيةالله مجاهد زاهد پارسا حاج شيخ ابوالفضل خراساني ص482.
2- خاطرات انحطاط و سقوط فضل الله صبحی مهتدی ص64
3- سفینه النجات ص487.
4- منبع پيشين ص493 - 492 و 3، 4.
5- اميرکبير قهرمان مبارزه با استعمار ص 276.
6- سفينة النجاة ص 495.
7- متولد اول محرم 1235.
8- منبع پيشين ص501.
9- بهائيت در ايران ص 127.
10- بهائيت در ايران ص 127.
11- همان مأخذ ص 127.
12- سفينة النجات في المهلکات و المنجليات ص 504.
13- همان منبع ص 501.